آرشیف

2014-12-31

afrotan

من متهم میکنم! (۱)

پیوسته به گذشته بخش یازدهم

این یادداشت شاید در چند بخش همین موضوع و همین مضمون را احتوا کند

 

آورده اند تعدادی از جهانگردان وارد یک قبیله دور افتاده ای شدند که اهل آن قبیله به آدم خواری معروف بودند ، یکی از جهانگردان از رئیس قبیله پرسید که آیا هنوزهم در قبیله شما آدم خوار وجود دارد ؟ رئیس قبیله بلادرنگ جواب داد ؛ نه آقا ! چند نفر باقی مانده بودند که دیروز آنها را خوردیم

 

هنوز شامگاه یکشنبه هجدهم حوت در شهر کابل فرانرسیده بود که این خبربا قطع برنامه های عادی رادیوتلویزیون « ملی !» افغانستان توام با زیرنویس های آن پخش گردید ،« خبرعاجل: مارشال محمد قسیم فهیم معاون اول رئیس جمهور اسلامی افغانستان لحظاتی قبل جهان فانی را وداع گفت . » . بدون شک اعلام خبر این حادثه ، رویداد غم انگیزی در حوزه تاریخ حیات مجاهدین افغان محسوب می شد . که این خبر عاجل نه لطیفه ادبی بوده و نه هم پند فلسفی ، بلکه واقیعت درد ناک وعبرت انگیزی در باره مرگ شخصیتی بود که زندگی و تلاش ها یش توأم با آرأ و عقاید وی با قسمت زیادی از حیات نسل معاصر تعلق داشت لهذا سخن گفتن از زنده یاد مارشال محمد قسیم فهیم را نباید با سنگ های دین و بی دینی اندازه گیری کرد که درباره برخی از رجال تاریخ دین و بی دینی مسأله اساسی نیست زیرا آنچه که به عنوان مضمون اصلی حیات چنین رجال تاریخی مطرح است ، در هرمرحله ای از تاریخ « چگونه اندیشیدن و چگونه عمل کردن ؟» آنها ست . 
من که ایده آلیست نیستم و هیچگاه از واقیعت های روزگار غافل نه می مانم ، نه میتوانند مرا که همیشه برای عدالت و آزادی و مردم مبارزه کرده ام ،ومرا که نه زندان های چند شبه فرمائیشی و نه هم اسارتگاه های فلسفی و رنج های مصنوعی و شعاری ، بلکه در جهنم پلچرخی و با تحمل رنج های ناب بزرگ شده ام و با درد ها و رنج های واقعی مردم سروکار داشته ام و هنوز هم بر بال های شکسته همان رنج ها و درد ها از سنگلاخ تاریخ آدمیت عبور میکنم نه میتوانند مرا متهم به تعصبات قومی ، نژادی – مذهبی – زبانی کنند که فکر نه میکنم هیچ عاقلی از تبار روشنفکران معاصر و درد شناسانی ازاین نسل این حقیر را که با کوله باری از رنج ها ی ناب و درد ها ی اصل که با « آهسته گی و پیوسته گی !!» راهم را می پیمایم متهم به هیچ نوعی از تعصبات قومی ، زبانی و تباری سازند !! زیرا کسانی که بامن تعلق روحی دارند و تناب رنج ها ی اصیل حیات آدمی مرا با آنهاوصل کرده اند میدانند که من هرگز با خود نیندیشده ام و باز هم میدانند که حیاتم ، هوایم وهمه خواستن ها یم بخاطر سرنوشت انسان و آزادی توام با عدالت وی اند وباز هم گمان نه میکنم ارادت من و همه کسانی که چون نسبتأ یکسان می اندیشیم نیاز به یاد آوری داشته باشد که تمامی مردانی را که در هرمقطعی از تاریخ معاصر در کنار مردم بوده اند و در سخت ترین شرائط روزگارمردم تهی دستی از روزگار را با عصای عدالت و منطق « نه » گفتن یاری نموده ایم و با وعده های دروغین و « سرِخرمن » قدرتمندان نه تنها پشت کرده اند بلکه با حفظ و قار و حرمت به اندیشه های مخالف در خط مقدم جبهه روشنگری و افشأ گریی توام با نگهداشت کرامت انسانی جباران تاریخ در کنار مظلومان ایستاده اند . این روحیه و این باور برای ما و همه اصلاح طلبان آزادی خواه و نواندیشان مجهز به عقلانیت متعهد دینی جرئت می بخشد تا اعلام کنیم که در پرتو چنین روحیه معنوی و انسانی در برج عاج نشستن آیا خیانت نیست ؟ بدون هرگونه تعارف باید مبارزه با این سنت ارتجاعی و متحجرانه ای را که « پشت مرده گان نباید حرف زد » به وجدان جمعی در میان جامعه مبدل سازیم . زیرا ما به عنوان انسان های که مدعی "خلافت الهی در زمین" هستیم حق نداریم درمسیر تمامی حیات فردی و اجتماعی خود بدون نگهداری و حفظ وقار و کرامت انسانی دیگران ، حتی آنهای که ما را دشمن اندیشه ها و افکار خویش می شمارند چیزی به جز زبان شرین و عمل محبوب استفاده کنیم . 
من اکیدأ بر این باورام که نقش مردان بزرگ تاریخ و رجال برجسته جوامع بشری باید به منظور ترسیم خطوط اولیه نقشه راه نسل های آئنده ، با کمال دلسوزی و با نیت مخلصانه و برخاسته از اراده مشروع جمعی ملت ها مورد نقد قرار گیرند که اساس نقد و انتقاد سالم ، استخراج موازین حیات اجتماعی ، نو سازی اجتهادی اندیشه ها و مغز های رو به رکود نخبه گان جامعه در راستای خود آگاهی مهمترین ضرورت تاریخ بشمار می آید . در غیر آن هیچ منتقدی نه میتواند نام منتقد و مصلح بخود گیرد ، علاوه براین منتقد باید ریشه ها را نشانه گیرد و بالیدن و گشودن شگوفه های بهاری را ببیند و تبدیل شدن نهال به درخت ، و برگ و میوه دادن درخت را نشان دهد ، واگر درخت فرسود و دیگر کاری از آن ساخته نبود ومکروب تباهی در درخت ریشه دواند منتقد باید حاضر باشد تا چراغ های ذهن مردم را برای مشاهده عینی پوسیده گی بسیج کند ، هشدار دهد ودر اوج چنین هشدارها سنگ بنای یک جامعه و یک تمدن را بگذرد .هیچ منتقد و مصلح نباید با پاشیدن تعصبات قومی و زبانی آب را گل آلود کند که با اِعمال چنین شیوه و آب تاریخ توده ها گل آلود ساختن نه تنها هیچ ماهیی در دام چنین منتقدی نخواهد افتاد بلکه خود با پهن ساختن چنین دام ها دیگر نه میتواند نام منتقد و مصلحی بر خود ماند.
منتقد و مصلح معاصر باید امروز ما را عادت دهد تا در اصالت گذشته تردید کنیم و هر روشنفکرمعاصر که از تباروقبیله نقد محسوب میشود گوشهای نسل معاصر را از رسوبات افتخارات دروغین انباشته اند با آب ذلال عدالت عمومی شستشو نمایند زیرا در حال حاضر اگر منتقدی در گذشته فرهنگ فرهنگی و تاریخی ملت و جامعه ما شک نکند ، منتقد نیست .

ادامه دارد 
 

 

۱ : از نامـــــــه‌ی سرگشاده‌ی امیل زولا emile zola خطاب به رئیس جمهور وقت فرانـــسه که در روزنامه‌ی اورر (L'Aurore) چاپ شد. عنوان نامه بود: «من متهم می‌کنم!» ("J'Accuse"). این عنوان با حروف درشت تیتر اول روزنامه شد و به یک نماد تاریخی تبدیل گشت: نماد تعهد روشنفکرانه. ! در ۱۱۰ سالی که از انتشار این نامه می‌گذرد، مدام به آن استناد شده است، هر جا که در مورد وظایف روشنفکران سخن در میان است، هر جا که در مورد اهمیت رسانه‌ها و بحث در حوزه‌ی عمومی اندیشه و گفت‌وگو می‌شود از آن نامه به عنوان یک نماد روشنفکری یاد آوری شده است ..