آرشیف

2014-12-30

مرزا احمد زاهد

مـــــــــــــــادر

بــاری دیـگــر بـاز گـویــم جـانـم فدایـت مادر
بـنــازم و بــســازم بــه قـلـــب زیـبـایـت مـادر

رنــج و زحـمـت بــی پـایـان کـشــیـدی بر من
بــبخـش کـاسـتـه نـتـوانـسـتم زه غمایت مادر

شـبـهـا تـا به صبـح من خفــته تو بیدارماندی
زحـمـاتـم نـرسـد بـه یـک شـب بـیداریت مادر

نگـیـرد مـرا در آغــوش هـیـچ کـس جـز تــو
بـرابـرنـکـنم بـه تـابـستان گـرم دستایت مادر

تـا بـوســـه نـکـنـی صـورتـم تسلی نشود دلم
هرسومیرفتی پرپرمیشدم به نـفسهـایت مادر

در بــیـمـاریـم چــو بـاران بـهـار گـریه کردی
سالـهـا بـنالم نرسدبه قطرهای اشکایت مادر

گـرعــزم سـفـر کـنم هر مکان دعایت سپرم
نــروم درسـفـر تـا زیارت نکنم دستایت مادر

روانـم در مسـیـر غـم زه بی کسی و تـنـهای
تودادی برمن خوشی بهشت زیر پـایـت مادر

مانند تو مهربان، صـبـور به دنیا کس ندیدم
در زبـان نگـنجـد هـمه لطف و صفایت مادر

گرنگوی به زبان خـود پـسـرم روزی یکبار
گریه کنان سـرم گـذارم روی زانوایت مادر

عـهـد بـسـتـم بـه آن شـیرکه تو برمن دادی
زاهـد دنـیـــا را کـنـد فـدای خاک پایت مادر