آرشیف

2014-12-29

عبدالکریم خشنود هروی کهدستانی

مـادر!

تومیدانی ،دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
ندیدم روی خوبت را،درآن هنگام جان باختن،زمان رحلت ورفتن،ازاین حسرتسرای پُرزآلام وعقوبتها
تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره و دگرگون است
کنون ازفرط غمهایت،همیشه اشک میریزم،گمانم نیست که بر خیزم،بسان دی برگ ریزم
چه طوفانیست اندر دل ،شده ست او بس دل آویزم ،بجزامواج طوفانی نباشد پروای چیزم
تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
همین کودک  که سالها اندرین غربت،زد ست آن بسی ذّ لت،نداد ازدست حُرمت را،امیدی بود که تا یابم،
زمانی من سراغت را
تو میدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
ولی این چرخ پرزحمت ،نداد مُهلت ،کمی جرئت ،که تاآیم بفرق سر،ببینم خوش دیدارت را
گذارم سر بزانویت،بخواهم عُذر ایمادر!
تو میدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره و دگرکون است
تو بودی در دِلم مادام،از آن حُبّت روحم آرام،رسیدگاهی ازت پیغام،دعایم برتوصبح وشام وبودی
انتظاربربام،ولی توفیق ندادایّام
تو میدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
شهابِ تیرغمهایت،نشسته بردل وجانم،شنو یک لحظه افغانم !،مکمّل از تو ایمانم،دوا کُن دردِ پنهانم،
ببین چون شمع چه گریانم
تومیدانی دلم خُون است ،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
ایا مادر!گُنهکارم،درین دُنیا چو پرکارم،بسان تارِدوتارم،ندانم خویش زاغیارم ،تو بودی یکّه غمخوارم،
دعای کُن به ستّارم.
تو میدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
فراقت خسته ام سازد،بهرسویم اومیتازد،غمانت رامیآغازد،امید م هست که بنوازد،بلطف وعفو پردازد،
که این قلبم به تو نازد
تو میدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
مریض بُدم دربستر،زرنج ودردهم ابتر،زیرقان بوده ام اصفر،اگرچه بوده ام اسمر،گهی همچون مَیِ احمر
تو میدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
بیادم هست که تو شبها،چکاندی آب به این لبهـا،همیسوختم درتب ها،جام غم شد لبا لب ها،ایمادر!
تو میدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
بیادم هست مالداری،سگ و گُمارو چوپانی،نبودت شب بی مهمانی،دوغ و ماست بود فراوانی
تو میدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره و دگرگون است
هوای داغ سوزان را،خُنُکی ای زمستان را،اقامت درکهدستان را،حکایت های گلستان ر
تو میدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
به طاعاتت مرا سوگند،که طفلت همچو آن دلبند،همانا با تو است پیوند،رها کُن تــومرا از بند
تو میدانی دلم خُون است ،جگر هم پاره پاره و دگرگون است
قُلُوروآش و دستپُختت،قبا و جامه ودوختت،بسی آن مهربان دُختت،چه خوش نسلی پس اندوختت
تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
بساید استخوانِ من،همان دردِفراقِ تو،چومن دربند آلامم،نبینم  باغ و راغ تو،همیخواهم سراغِ تو
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره و دگرگون است
درین حسرتسرای غم،بدبده خلق بس ماتم،نباشد شاد دل یکدم،تواضع کُن بنی آدم
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
به آن صبر وبه آن حِلمت،کنم تعظیم سحرگاهان،بود اندر سُجود این دل،که من منجمله ِگُمراهان
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره و دگرگون است.
در ایّامی حیات خود،چشیدم تلخ کامی را،دیدم در شور قیامی را،که تا شد پُخته خامی را
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره و دگرگون است
بخوابم آ تو هم گاهی،شدم از غم پرِ کاهی،در این تنگنای و پُرتگاهی،ز دست دادم بینایی
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره و دگر گون است
بیادم هست ای مادر!ازآن درد وسوزش هاش،ازآن ضربش وجنبش هاش،خروشِ درد وجوشش ها ش
 تومیدانی دلم خُون است ،جگر هم پاره پاره و دگرگون است
همین حالادلم خون است،بسان قیسِ مجنون است،ازآن آلام چه معجون است،دلم خون است،دلم خون است
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره و دگرگون است
چرا؟اینگونه دُنیایست؟،بسی درآن شررها ییست؟،بگو درآن چه معناییست؟درونِ دِل چه سودا ییست؟
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
زمان طفلی ام بُگذشت،حوادث بیشتر دیدم،طمع ازدهر بُبریدم،چو مجنون زیرآن بیدم ،بلرزیدم بلرزیدم
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
تَهِی مانده ست این پهـــــــــــــلو،زآغوشِ سمنسا یت،هم آن حرفِ دل آرایت ،گـــــــــذار !بردیده ام پا یت
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره دگرگون است
هرآنچه هست احساس است،همه چیزرا اواساس است،تویی گندم اودستاس است،خمیرت اندران تاس است
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
ایا مـــــادر!سلام برتو!،همه حُسن کلام برتو!دعای صُبح وشـــــام برتو!همانا نیکنـــــــام بر تو
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
بیادم هستی ایمادر!،که تا جان دربدن دارم،گناه برخویشتن دارم،بجانِ خود کفن دارم،نیازبرآن وطن دارم
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره و دگرگون است
دراین کیهانِ پُرآلام،کسی آرام نمیگیرد،زدستِ غم همیمیرد،بسی او خورده حسرتها،اورا دامِ بلا گیرد
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
خدایاآرزودارم،که استثناست آن رحمت،رسد برما ازآن حَشمت،که تاما گِردِهم آییم،درآن فردوس بیآساییم
تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
ثناخوانم بدربارش،که تودرخوابِ من آیی،غمِ دِل را توبزدایی ،همی دانم که آگاهی ز غمهایم تو ایمادر!
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره و دگرگون است
رسانم برتو من پیغام،ازاین اولاد نیکفرجام،مُسَبِّب با من است هرشام،تویی هم نردبانِ بام ایمادر!
 تومیدانی دلم خُون است،جگر هم پاره پاره ودگرگون است
توباشی انتظارِدیدنِ اولاد محزونت،همیشه دردل وجانم همانا عشقِ بیچونت،امان خواهم بتوازچرخ گردونت
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
مکُن تشویش ایمادر!زمانم بگذشتنی است زود،شنو ازدِل نوایِ رود،که تاحالم شود بهبود،ایمادر!
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره و دگرگون است
بیایم درکنارِتو،شوم من همدیارِتو،شکوفه دربهارِتو،دل و جانم نثارِتو،بهین آنروزگارِتو،ایمادر!
 تومیدانی دلم خُون است ،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
دلم بینی چه مجنون است،ازآن اِرثِ تو ممنون است،همین ازبختِ میمون است،رُخم ازعشق گُلگون است
 تومیدانی دلم خُون است،جگرهم پاره پاره ودگرگون است
شَوِی (خشنود)از این اولاد،رسد پایان همه بیداد،زدرد و رنج شَوِیم آزاد،دلم بی غم روانم شاد،ایمادر!
بحقّ ســورهءنـــورش،المــــرو آن  ن اش،مــــکُن! از دل کم  این شــــورش،درآن باغِ جنان حـــورش.
قلم اندرشعارِخود،کند وصفِ تو ای مادر ! دلم خون است،دلم خون است،دلم خون است…
 
 
عبدالکریم (خشنود هروی کهدستانی)
مقیم شهر کییف-اوکرائین
مورخه 29-11-2010میلادی.