آرشیف

2023-11-19

عبدالقیوم ملکزاد

«معنی عشق در حریم عرفان» 

 

به حکم رعایت امانتداری، باید گفت: عنوان فوق، از دکتر دینانی به عاریت گرفته شده است که در یکی از سخنرانی هایش حرف و حدیث جالبی در رابطه با عشق عارفان دارد؛ اما این قلم در صدد است عشق بانوان عارف را در این بخش نوشته، برجسته تر بسازد. به همین منظور ترجیح داده شده سخن آغازین در رابطه عشق آتشین بانوی عارف و سیدۀ جان سوخته (رابعه عدویه) بوده باشد، زیرا این رابعۀ عدویه بود که به وسیلۀ عشق او تحولی در قلمرو عرفان اسلامی پدید آمد؛ این تحول همانا وارد کردن مفهوم عشق و محبت الهی در عرفان اسلامی می‌باشد، در یک سخن: رابعۀ عدویه کسی است که برای نخستین بار با زبان عشق در زبان عرفان سخن گفت. اینک حدیث بیشتری در پیوند با جایگاه و عشق او.

 

دیدگاه هایی در رابطه با عشق و عرفان:

بحث عشق یکی از مهمترین جستار های مرتبط به عرفان است. عشقی که – به قول دکتر دینانی- حقیقت آن فراتر از شرح و بیان است و معانی آن خارج از اصول ترجمان، چنان که مولانا جلال الدین محمد بلخی می‌گوید:

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل گردم از آن

گرچه شمشیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی زبان روشن تر

چون قلم اندر نوشتن می شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

شرح عشق ار من بگویم بر دوام

صد قیامت بگذرد آن ناتمام.

عشق از منظر مولانا طبیب و آموزگار است، اوصافی که با پیامبران الهی همراه است. اگر عشق طبیب است، به درمان بیمار می‌پردازد، اگر کسی از آن درمان نیافت، در جمع عاشقان نیست. سروش در پیوند با این اشاره می‌گوید: ” کسی که عاشق پول است، بیماری اش با عشق درمان نمی‌شود، بلکه صد چندان می شود، هرچه پولش بیشتر شود، کج خلق تر می شود، [پس] این شخص را چگونه می توان عاشق گفت؟” (سروش: 1385)

همگون با سخن بالا، دکتر کمپانی زارع نیز اشاراتی دارد با این عبارات:

« عشق راز است. راز اگر راز است هیچگاه قابلیت گشودن ندارد. اساساً راز زُدایی در عالم ممکن نیست مگر در سطحی فروتر از سطح وقوع راز که در آن صورت آن دیگر راز نیست، شبه راز است. برای دریافت هر رازی از جمله راز عشق باید به موطنِ راز فرا رفت و در آنجا با آن هموطن و اَنباز شد. عشق به هزاران جلوه برای اغیار در قالب گفتار و نوشتار خودنمایی می کند که همان تجلی عین حجاب آن می شود. راز عشق را به حکایت گفتن، خون را با خون شستن است که محال است و محال. مولانا با آنکه با هزار زبان از عشق سخن می گوید به همان هزار زبان می‌گوید که «در نگنجد عشق در گفت و شنید».(1)

مولانا عشق را وصف خداوند تلقی می کند:

عشق وصف ایزد است اما که خوف

وصف بنده مبتلای فرج و جوف

عشق ز اوصاف خدای بی نیاز

عاشقی بر غیر او باشد مجاز

نویسنده مقالۀ مولانا و سخن عشق می گوید:

“اگر این نکته را که عشق در حقیقت خود، وصف حق است خوب فهم کنیم خواهیم دانست که از آنجا که حق متعال نامتناهی در نامتناهی است و چنین حقیقت وجودی ای در عقل صورتی ندارد، ناگزیر نداشتن مفهوم در عالم ذهن به نداشتن لفظ در عالم زبان و معطل ماندن زبان آوران می انجامد. هر آنچه قرار است در عالم زبان بیان شود، پیش از آن در عالم ذهن تصویر یافته و آنچه در ذهن فاقد تصور است، در حیطه زبان نیز واجد بیانی درخور نخواهد بود. در غزل مشهوری در دیوان شمس تبریزی، مولانا بدین نکته توجه می دهد که علی رغم تجلیات مختلف عشق، اوصاف برآمده از آن در حقیقت آن منطبق بر خداوند است. عشق در این غزل از این سخن می گوید که غیر فرشته است و بشر و چیز دیگری در کنار آن موجود نیست و موجب زیر و زبر شدن عاشق می شود و … . عاشق ناگاه منتقل به این معنا می شود که این اوصاف خداوند است و خطاب به عشق می گوید که در حق من پدری کن، نه این است که آنچه گفتی همه وصف خداست. عشق سخن عاشق را تأیید می کند و از او می خواهد که پرده پوشی کند: 

دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت:

آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو

گفتم: ای عشق! من از چیز دگر می‌ترسم

گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگو

من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر، هیچ مگو

گفتم: ای دل! چه مه است این؟ دل اشارت می کرد

که نه اندازه توست این، بگذر، هیچ مگو

گفتم: این روی فرشته است عجب یا بشر است؟

گفت: این غیر فرشته است و بشر، هیچ مگو

گفتم: این چیست؟ بگو، زیر و زبر خواهم شد

گفت: می باش چنین زیر و زبر، هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال

خیز از این خانه برو، رخت ببر، هیچ مگو

گفتم: ای دل! پدری کن، نه که این وصف خداست؟

گفت: این هست، ولی جان پدر هیچ مگو

از همین سبب مولانا سخن گفتن از عشق را امری دشوار وانمود می کند. از دیدگاه او، حیثیت وجودی عشق نا متناهی است.

 شمس تبریزی حکایتی دارد در باب سفر مرغان به دیدار سیمرغ كه علاوه بر بیان مذمت سرخوشی در توفیقات معنوی از جایگاه سالکان و واصلان در ارتباط با آن حقیقت شناخته ناشناس پرده برمی دارد:

 «آن همه مرغان به خدمت سیمرغ رفتند. هفت دریا در پیش آمد. بعضی از سرما هلاك شدند و بعضی از بوی دریا فرو افتادند. از آن همه دو مرغ بماندند. منی كردند كه همه فرورفتند، ما خواهیم رسیدن به سیمرغ. همین كه سیمرغ را بدیدند دو قطره خون از منقارشان فرو چکید و جان بدادند. آخر این سیمرغ آن سوی كوه قاف ساكن است. اما پرواز او از آن سو خدای داند تا كجاست. این همه مرغان جان بدهند تا گَردِ كوه قاف دریابند.»

نقل قولی هم از شیخ احمد جام داریم که سخن گفتن از عشق را از نظر محققان ترک ادب عظیم وانموده کرده است؛ بخوانیم:

«محققان در عشق سخن گفتن ترک ادب عظیم دانند. در عشق چگونگی نباشد و کس را بر عشق چرایی نبود، اما از بهر دوستان که در خواستند، بخیلی نتوانستیم کرد. و اگر نه چه جای آن است که از عشق و عاشقان سخن گفتن و سخن ایشان به صحرا نهادن؟! … اما بدان که عشق دریایی عظیم است که کس به کرانه آن نرسد و قعری دارد که هر چیزی در قعر آن جای نگیرد و آبی دارد که هرکس از آن شربتی نتواند خورد و هر ملاحی در آنجا کشتی نتواند راند و هر غواصی از او دُر بر نتواند آورد و هر جانور در آنجا زندگانی نتواند کرد؛ مگر هرچه در دریای عشق باشد، هم از عشق باشد. مثل این دریای عشق و آب او همچون مثل آتش است؛ هرچه به آتش رسد همه آتش گردد و همه رنگ او گیرد. این دریایی است که در وصف وصافان نیاید و در علم عالمان نیاید و هیچکس را که نه عاشق باشد، زهره نبود که گرد این ساحل گردد. در این دریا گوهر هاست که اگر نور یک گوهر از آن بر دنیا تاود، همه از عشق آن گوهر بی هوش و شیدا گردند. عالمی از عشق سخن می گویند و همه از عشق بی خبر!»  تشبیه عشق به دریا از ناحیه مولانا در راستای بیان همین نکته اخیر است. دریای به ظاهر آرام در خود اسرار بی نهایتی را حفظ می کند که برای هیچکس برشمردن تمام آن ممکن نیست. خاصه دریایی که به تعبیر مولانا هفت دریا در برابر آن چون برگ کاهی است. در تمثیل دریا و اینکه  قطره های آن را نمی توان شمرد، پیام آشکاری برای کسانی که خواهان قرار گرفتن عشق در قالب واژگان اند قرار دارد. وی گاه از شناگری(سباحت) در این دریای بیکران خود را زنهار می دهد و به خویش متذکر می شود که حد خود را بداند و آگاه این نکته باشد که آنچه قصد شنا در آن نموده، دریاست و نه جیحون و جو:

هِل سِباحَت را، رها كُن كِبر و كین          

نیست جِیحون، نیست جو، دَریاست این‏

وان گَهان دریاىِ ژَرفِ بى‏پَناه    

دَر رُباید هفت دریا را چو كاه.

 

عشقی که رابعۀ عدویه را بر سر بود:

ادبیات عرفانی به خصوص آنچه در  زبان شیرین فارسی- دری تحقیق شده و به رشتۀ تحریر در آمده، آنقدر بسیار و از جاذبه و شکوه برخوردار است که به مصداق گفتۀ استاد دینانی  انسان را  به شگفتی فرو می‌برد.

هرگاه خواسته شود مثالی از آن ارائه شود، نمی‌توان اسم دیگری را مقدم‌تر از نام گرامی رابعۀ عدویه عنوان کرد. 

آری، رابعه از جمله نخستین کسانی است که در راه عشق به محبوب ازلی و حقیقی، نه تنها از دل گذشت، بل یگانه آرزویش را فقط و تنها ملاقات خدا در آخرت قرار داد.

 او بر خلاف صوفیانی که در زیبایی های جهان، جمال حق را مطالعه می‌کردند، به زیبایی های جهان ظاهر، بی اعتنا بود؛ چنان که نوشته اند: در یک شب بهاری، کسی وی را به برآمدن به بیرون فرا خواند و برایش گفت: بیرون بیا تا آثار خدا را ببینی. وی در جواب گفت: تو به درون آی تا خدا را بینی!

 “رابعه برای نیل به دیدار خدا دایم در طوفانی از اشک و اندوه عاشقانه به سر می‌برد. زندگی او همه سادگی و درویشی بود. سخنانش در بیان سوز محبت، تأثیری بی مانند داشت. ظهور رابعه و تعالیم اش نقطۀ عطف تصوف بود که تدریجاً از زهد خشک برخاسته از خوف و خشیت، به معرفت درد آلود مبتنی بر عشق و محبت گرایید.” 

در سخنانی که از او به یادگار مانده به اهمیت محبت و عشق اشاراتی دارد. نقل است که می گفت: «می روم آتش در بهشت زنم و آب در دوزخ ریزم تا این هر دو حجاب رهروان از میانه برخیزد و قصد معین شود و بندگان خدا، خدا را بی غرض و نه به امید بهشت و یا خوف از دوزخ خدمت کنند». 

او با تکیه بر محبت، دل را مونس طلب و خدا را مونس اصلی و دلخواه می دانست. به این نکته در اشعار و سخنانش اشاره کرده و در ابیاتی که به وی منسوب است می گوید: 

انی جعلتک فی الفؤاد محدثی 

و اوجت جسمی من اراد جلوسی

فالجسم منی للجلیس موانسی 

و حبیب قلبی فی الفؤاد انیسی 

هرچند که رابعه بنیانگذار نگرش محبت آمیز در عرفان اسلامی است، اما محبت و ارادت او به خداوند، او را در زمرۀ کسانی قرار نداده است که تنها رجا و عشق الهی را در وجود خود متجلی ساخته و از خوف و خشیت الهی غافل مانده اند.” (2)

استاد ﻋﺒﺪاﻟﺮﺣﻤﺎن ﺑﺪوي می‌گوﻳﺪ:

ﻋﺸﻖ ﺑﺮاي راﺑﻌﻪ ﺣﺪﻳﺜﻲ آﺷﻨﺎ ﺑﻮده اﺳﺖ و پیوﺳﺘﻪ ازﻋﻤﻖ ﺟﺎﻧﺶ چون ﺷﻌﻠﻪ زﺑﺎﻧﻪ ﻣﻲﻛﺸﻴﺪه  اﺳﺖ و زن ﻛﺎراﻓﺘﺎده، ﺑﺎ ﺗﺠﺮبۀ زﻧﺪه گرﻣﻲ ﻛﻪ ازﻋﺸﻖ ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ داﺷﺘﻪ، ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺪا روي آورده اﺳﺖ واﻟﺒﺘﻪ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ از ﻋﺸﻖ ﺧﻮد ﺑﻪ ﺧﺪا دم زﻧﺪ مگر آﻧﻜﻪ پیش تر از آن، اﻳﻦﻛﺎر را ﺑﺎ ﺗﺠﺮبۀ زﻧﺪه اي ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﻛﺮده ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ دراﻳﻨﺠﺎ آن ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﻪ ﻛﻤﻜﺶ ﺑﻴﺎﻳﺪ.(ﺑﺪوي1387:27(

دکتر سرامی و دکتر تلخابی استادان دانشگاه، در پیوند با نظر استاد بدوی تأملی دارند با این عبارات:

” ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺒﺐ، ﺳﻮز وگﺪاز راﺑﻌﻪ، چـﻮن آه وﻧﺎلۀ ﺑﻌـﻀﻲ ﺑـﻲدردان ﻣـﺪﻋﻲ،  ﺑﻲّ ﺟﺎن و ﻟﻔﺎﻇﻲ وﻟﻐﺖپردازی ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ از دل ﺑﺮآﻣﺪه اﺳـﺖ وﻻﺟـﺮم ﺑـﺮدل ﻣﻲﻧﺸﻴﻨﺪ.

اﺳﺘﻨﺒﺎط ﻋﺒﺪاﻟﺮﺣﻤﺎن ﺑﺪوي ﺑﺮاﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ روانﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻣﺒﺘﻨﻲ اﺳﺖ ﻛـﻪ ﺗﺎ گناه ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﺗﻮﺑﻪ ﻧﻴﺴﺖ و ﻧﺪاﻣﺖ ازﻏﻔﻠﺖ گﻨﻪﺑـﺎر، راﻫگـﺸﺎي ﻋـﺎﻟﻢ ﻗﺪاﺳـﺖ و ﻣﻴﻨﻮﺳﺖ وﺗﺮﺳﻜﺎري وﻋﺸﻖ اﻟﻬﻲ، پﻴﺎﻣﺪ ﻫﻮﺳﺮاﻧﻲ و ﻟﺬتﺟﻮﻳﻲ و راﻣﺶﺧـﻮاﻫﻲ اﺳﺖ و ﺷﺮاره پاکی وﻗﺪس از ژرﻓﻨﺎي اﻧﻜﺎر وﻛﻔﺮﻣـﻲﺟﻮﺷـﺪ ﻛـﻪ آب ﺣﻴـﻮاﻧﻲ

ﻧﻬﺎن درﻇﻠﻤﺖ اﺳﺖ و ﺣﻮاس ﻇﺎﻫﺮ پلی اﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻮي ﺣﻘﻴﻘﺖ و درﻳﻚ ﻛـﻼم، ﻋﺸﻖ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻳﺎ ﺧﺎﻛﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ اﺳﺘﺤﺎﻟﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﻋﺸﻖ رﺑﺎﻧﻲ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻲﺷﻮد.همۀ اﻳﻦ ﻣﺒﺎﺣﺚ، ﺑﻴﺶ ازﻫﺮ چیز، ﻳﻚ ﻧﻜﺘﻪ را  یادآور می شود ﻛﻪ ﻋﺮﻓﺎن راﺑﻌﻪ رﻧـگ و ﺑﻮي ﻋﺸﻖ دﻧﻴﻮي داﺷﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﺣﺪاﻗﻞ درﻗﻠﻤﺮو زﺑﺎﻧﻲ اﻳﻦ ﻫﻤﺴﺎﻧﻲ وﺟـﻮد دارد و دروﺟﻮد راﺑﻌﻪاﻳﻦ ﻋﺸﻖ اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ رﺑﺎﻧﻲ اﺳﺘﺤﺎﻟﻪ ﻳﺎﻓﺘﻪ اﺳـﺖ،ﻫﻨـﻮز ﺑـﺎ ﺗﻤﺎم ﻗﻮا ﻃﻌﻢ اولیۀ ﺧﻮدرا ﻧﻴﺰ ﺣﻔﻆ ﻛﺮده اﺳﺖ. (3) 

ﺑﺮﺗﻠﺲ در بارۀ عشق رابعۀ عدویه می‌گوید:

راﺑﻌﻪ ﺑﻪ دو  گوﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎور دارد:

1ـﻋﺸﻖ ﺑﻪ پروردگار ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺨﺸﺎﻳﻨﺪگی او و ﺳﻌﺎدت گذرا،

2 -ﻋﺸﻖ ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲﻫﺎي ﺧﺪاوﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﺎوﻳﺪ و ﻓﻨﺎﻧﺎپذیر اﺳﺖ.ﻣﻘﺼﻮد از ﻋﺸﻖ راﺑﻌﻪ دﻳﺪار و پیوستن ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ وﺣﺎل ﻣﺸﻜﻞ ﺑﺘﻮان ﺗﺠﺴﻢ ﻛﺮد ﻛﻪ ﺑﺮاي او، اﻳﻦ وﺻﻞ چه ﻣﻔﻬﻮﻣﻲداﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﺴﻴﺎر

اﺣﺘﻤﺎل دارد ﻛﻪ ﻣﻘﺼﻮد وﺻﻞ ﺑﻌﺪ از ﻣﺮگ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ آن ﻣﻔﻬﻮم وﺣﺪﺗﻲ ﻛﻪ ﻋﺎرﻓﺎن ﺑﻌﺪي در ﻧﻈﺮ داﺷﺘﻪاﻧﺪ. اﻣﺎ اگر ﺑﻴﺎﻧﺎﺗﻲ ﻛﻪ از او ﺑﻪ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ گفته: “ﻣﻦ دیگر وﺟﻮد ﻧﺪارم و از ﺧﻮد ﺑﻴﺮون ﺷﺪه ام وﺑﻪ ﺧﺪا وﺻﻞ گردیده و ﻳﻚ ﺳﺮه ﺑﺪو پیوسته ام، واﻗﻌﺎً از او ﺑﺎﺷﺪ،آنگاه ﺗﺼﻮري از اﻣﻜﺎن وﺻﻞ او ﺑﻪ ﺧﺪا در دوران ﺣﻴﺎﺗﺶ وﺟﻮد داﺷﺘﻪ اﺳﺖ.  (ﺑﺮﺗﻠﺲ1356: 11و12)

از دﻳﺪگاه «ارﻳﻚ ﻓﺮوم» اﺣﺘﻴﺎج ﻣﺎ ﺑﻪ دوﺳﺖ داﺷﺘﻦ، از اﺣﺴﺎس ﺗﻨﻬـﺎﻳﻲ ﺳﺮچـﺸﻤﻪ ﻣﻲگیرد و ﻫﻤﻴﻦ اﺣﺘﻴﺎج ﻣﺎ را وادار ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﺠﺮبۀ وﺻﻞ، ﺑﺮ اﺿﻄﺮاب ﺗﻨﻬـﺎﻳﻲ ﺧﻮد ﻓﺎﺋﻖ ﺷﻮﻳﻢ.ﻋﺸﻖ دﻳﻨﻲ ﻳﻌﻨﻲ آنچه ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺧﺪا ﻧﺎﻣﻴﺪه ﻣﻲﺷـﻮد، از ﻧﻈﺮگـﺎه روانﺷﻨﺎﺳﻲ،چیزی ﺟﺰ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ. زﻳﺮا در اﻳﻦ ﻣﻮردﻫﻢ، ﻫﺪف رﺳﻴﺪن ﺑﻪ وﺻـﻞ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﺟﺪاﻳﻲ اﺳﺖ؛ در ﺣﻘﻴﻘـﺖ ﻋـﺸﻖ ﺑـﻪ ﺧﺪاوﻧـﺪ ﻧﻴـﺰ داراي ﻫﻤـﺎن ﺻﻔﺎت و ﺟﻨﺒﻪﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ و ﺗﺎ ﺣﺪ زﻳﺎدي ﻫﻢ،داراي ﻫﻤـﺎن ﺻﻮرتﻫﺎي گوناگون اﺳﺖ.ﺑﻪ ﻃﻮر ﻛﻠﻲ، در ﺗﻤﺎم ادﻳـﺎﻧﻲ ﻛـﻪ پیروانشان ﺑـﻪ ﺧـﺪا ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮدﻧﺪ، ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ارزش و ﻣﻄﻠﻮبﺗﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ اﺳـﺖ. در ﻫﻤـﻪ ﻧﻈﺎمﻫﺎي دﻳﻨﻲ ﺟﻬﺎن،ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺧـﺪا، ﺿـﺮورﺗﺎً ﻳـﻚ ﺗﺠﺮﺑـﻪ اﺣـﺴﺎﺳﻲ ﺷـﺪﻳﺪ از وﺣﺪت اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻧﺎگسستنی ﺑﺎ اﺑﺮاز اﻳـﻦ ﻋـﺸﻖ، ﺑـﻪ ﻫﻤـۀ اﻋﻤـﺎل زﻧـﺪگی بستگی دارد.” ( اریک فروم، بی تا: 112)

اﻣﺎ دکتر قدمعلی سرامی و دکتر مهری تلخابی (4) به این باور اند:

آنچه ﺟﺎﻟـﺐ ﺗﻮﺟـﻪ اﺳـﺖ، اﻳـﻦ اﺳـﺖ ﻛـﻪ از دﻳﺪگاه ﻓﺮوم ﻋﺸﻖ ﺑﻪﺧﺪا ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ از ﻋﺸﻖﻫﺎي دیگر ﺟﺪا ﺑﺎﺷﺪ. اگر ﻛﺴﻲ ﺧـﻮد را از دلبستگی و ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻣﺎدر، ﺧﺎﻧﻮاده، ﻣﻌـﺸﻮق زﻣﻴﻨـﻲ و…ﺟـﺪا ﺳـﺎزد، ﻫﺮگـﺰ

ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮﺳﺪ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ،آن چه ﻣﺴﻠﻢ اﺳـﺖ اﻳـﻦ اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻣﺎﻫﻴﺖ ﻋﺸﻖ آدﻣﻲ ﺑﻪ ﺧﺪا، ﻫﻢپایۀ ﻣﺎﻫﻴﺖ ﻋﺸﻖ او ﺑﻪ اﻧﺴﺎن اﺳﺖ.(ﻫﻤﺎن:114 ) 

خواجه عبدالله انصاری در باب عشق رسالۀ رسالۀ محبت نامه، لب لباب عشق را در چند سطر خلاصه نموده است:

” اگر بستۀ عشقی خلاص مجوی و اگر کشتۀ عشقی قصاص مجوی که عشق آتشی سوزان است و  بحری بی پایان است هم جان است و هم جانان است و قصه بی پایان است و  درد بی درمان است و عقل در ادراک وی حیران است و دل از دریافت وی ناتوان است، نهان کنندۀ عیان است و عیان کنندۀ نهان است، اگر خاموش باشد دل را چاک کند و از غیر خودش پاک کند. عشق درد نیست، ولی به درد آورد، چنان که علت حیات است همچنان سبب ممات است، هرچند مایۀ راحت است، پیرایۀ آفت است، محبت را سوزد، نه محبوب را و عشق طالب را سوزد، نه مطلوب را …!”

رابعه عدویه را چنان عشقی در سینه افتاده بود که در قالب مناجات های پر از سوز و گداز می‌گفت:

“الهی! مرا در دنیا هر چه در آخرت قسمت کرده ای،به دشمنان خود ده، و هرچه از آخرت قسمت کرده ای، به دوستان خود ده، که ما را تو بسی!”

با این دیدگاه با صراحت و جرات می‌توان گفت که رابعه عدویه “شهید عشق الهی” است. (5)

 

…………………………………………….

1- کمپانی زارع ، مهدی کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه قم، 

2- حدیث دلدادگی، فصلنامه شورای فرهنگی و اجتماعی زنان، شماره 10 ، نویسنده قنبری، بخشعلی.  

3- ﻓﺼﻠﻨﺎﻣﺔادﺑﻴﺎتﻋﺮﻓﺎﻧﻲ و اﺳﻄﻮرهﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، س- 6، ش 18، بهار 1389، رابعه در گذار از پل مجاز،  دﻛﺘﺮ ﻗﺪﻣﻌﻠﻲ ﺳﺮاّﻣﻲ داﻧﺸﻴﺎر زﺑﺎن و ادﺑﻴﺎت ﻓﺎرﺳﻲ دانشگاه آزاد اﺳﻼﻣﻲ واﺣﺪ زﻧﺠﺎن ـ دکتر مهری تلخابی، ﻣﺮﺑﻲ زﺑﺎن و ادﺑﻴﺎت ﻓﺎرﺳﻲ دانشگاه آزاد اﺳﻼﻣﻲ واﺣﺪﺧﺪاﺑﻨﺪه،

4- همان،

5- این تعبیر منسوب به استاد عبدالرحمن بدوی است که عنوان کتاب ارزشمند خود قرار داده است. در این کتاب به زندگی یک زن اعجاب‌انگیز پرداخته شده است. “عبدالرحمن بدوی” در ارائۀ اخبار زندگی “رابعه عدویه”، زنی که وی را “شهید عشق الهی” خوانده است، بسیار دقیق عمل کرده و در میان نادرستی‌ها و شایعات فراوانی که پیرامون داستان‌ کرامت “رابعه عدویه” وجود دارد، روش تاریخی و مقایسه‌ای را در پیش گرفته و بدین ترتیب به نتایج برجسته‎ای دست یافته است.

“عبدالرحمن بدوی” که خود از متفکران سرشناس جهان عرب است، به زندگی زاهد و عابد پاکدامنی همچون “رابعه عدویه” علاقمند شد و برخی از مهمترین رویدادهای زندگی او را از دوران ابتدایی حیاتش تا شروع دوران بندگی و رسیدن به مراحل والای زهد و عبادت، مورد پژوهش قرار داده و گزارش کرده است. او کسی بود که برای نخستین بار، مفهوم حب الهی را وارد تصوف اسلامی کرد و از این روست که “شهید عشق الهی” خوانده‌ می‎شود. (ایران کتاب)