آرشیف

2015-1-8

حبیب الرحمن عابد غوری

معلـم مـعـلـــم

 

شمع شدی شعله شدی سوختی

تا هنرت را به من آموختی

” معلم عزیزم روزت مبارک “

خدای اطلسی ها با تو باشد / پناه بی کسی ها با توباشد

تمام لحظه های خوب یک عمر / به جزء دلواپسی ها با تو باشد

معلم عزیزم روزت مبارک

صدها شاخه گل مریم تقدیم شما باشد که برای من در جهان بهترین هستید.

روز معلم مبارک

نقش معلم در دلهاست و دیگری جای او را نمی گیرد،

آن که دلها به عشق او زنده است، در دل عاشقان نمی میرد.

عزیزم روز ۱۲ اردیبهشت روز معلم مبارک

مهر ایزدی بر فراز دستانم بدرقه ی استادی که راه و رسم

درست زیستن را به من آموخت. امروز بهانه ایست

تا بوسه ای نثار دستانت شود و تبریکم را تقدیمت کند .

هفته ی مقدس معلم مبارک.

 

 

در سپیده دم ازل ان زمان که سازندگی کائنات اغاز می گردید

و کتاب تکوین گشوده میشد نخستین کلمه ایی که با قلم تقدیر

بر دیباچه قاموس هستی نقش بست واژه ی زیبای استاد بود

و سر فصل این کتاب کهن به تعلیم و تربیت اختصاص یافت

همیشه و در همه چیز استاد من هستید

روزتان مبارک

 

معلم پای تخته داد می زد 
صورتش از خشم گلگون بود 
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود 
ولی ‌آخر کلاسی ها 
لواشک بین خود تقسیم می کردند 
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد 
برای آن که بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان 
تساوی های جبری را نشان می داد 
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک 
غمگین بود 
تساوی را چنین بنوشت 
یک با یک برابر هست 
از میان جمع شاگردان یکی برخاست 
"همیشه یک نفر باید به پا خیزد"
به آرامی سخن سر داد 
تساوی اشتباهی فاحش و محض است! 
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود؟ 
سکوت مدهوشی بود و سؤالی سخت 
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود 
آن که زور و زر به دامن داشت 
بالا بود 
و آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت 
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود 
آن که صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت 
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید 
پایین بود 
اگر یک فرد انسان واحد یک بود 
این تساوی زیر و رو می شد 
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود 
نان و مال مفت خواران 
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت: 
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست

آن دل که توئی در وی غمخانه چرا باشد
چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد
غمخانه دلی باشد کان بیخبر است از تو
چون جای تو باشد دل غمخانه چرا باشد
بیگانه کسی باشد کو با تو نباشد یار
آنکس که تواش یاری بیگانه چرا باشد
دیوانه کسی بوده است کو عشق نفهمیده است
آنکس که بود عاشق دیوانه چرا باشد
فرزانه کسی باشد کو معرفتی دارد
آنکو نبود عارف فرزانه چرا باشد
دردانه بود سری کو در صدف سینه است
سنگی که بود بیجان دردانه چرا باشد
آن دل که بدید آنرو بو برد ز عشق هو
عشق دگر آنرا او کاشانه چرا باشد
آن جان که تواش جانان غیر از تو کرابیند
واندل که تواش دلبر بت‌خانه چرا باشد
نورت چو بدل تابد راهی بتو دل یابد
شمع رخ حوران را پروانه چرا باشد
زاهد چو کند جانان چون نیست تنش را جان
در کالبد بی‌جان جانانه چرا باشد
رو سوره یوسف خوان تا بشنوی از قرآن
حقست حدیث عشق افسانه چرا باشد
فیض است ز حق خرم هرگز نخورد او غم
چون یافت عمارت دل ویرانه چرا باشد