آرشیف

2018-9-2

استاد فضل الحق فایق

مستوره غوری

 

نام: حورالنسا
تخلص: مستوره غوری، مشهور به بی‌بی سفیدپوش
نام پدر: میرسیداعظم و مادرش بی‌بی گوهر از حضرات تاج بخش پرچمن غور از قتالی ها بوده است.
سال تولد: (۱۳۱۱ هـ.ش و سال وفات: روز دوشنبه دوم رجب المرجب ۱۳۴۵هـ.ش.) به عمر ۳۴ سالگی دنیارا پدرود گفت و در دامنه‌ کوه زور بخاک سپرده شده است. وی در بیتی، چنین می‌گوید:

نسب از خواجه زورم بَود حورالنسا نامم
تخلص گشت مستوره بملک غور ماوایم

در دانش نامه آریانا و سایت جام غور، تاریخ تولد آن را (۱۲۱۱هـ. و تاریخ وفات آن را ۱۲۴۵هـ.) به عمر ۳۴ سالگی ثبت کرده‌اند. که با تاریخ واقعی زندگی آن یک قرن تفاوت دارد. وی در آوان زندگی مولوی غوث محمدجان لاشی می زیست، ( ۱۲۵۸ هـ. و متوفا، به  ۱۳۳۵هـ.ش.) بوده است.

آثار: «تحفه العاشقین و مفرح المسلمین» حاوی «۳۵۰۰» بیت از وی بیادگار مانده است. در کتاب شعر زنان افغانستان (ص، ۱۷۱) یکی از زنان سخن سرای قرن ۱۳ هجری است دیوان کاملی به نام « تحفته العاشقین و مفرح المسلمین» از خود به جای گذارده است این دیوان نزدیک به "۳۵۰۰" بیت دارد. 
نام های برخی نهادهای تعلیمی و پرورشی دختران و کودکان در ولایت غور و کشور، نیز بنام مستوره غوری در جریان سال‌های پسین نام‌گذاری شده است مثلا: (پرورشگاه مستوره غوری در مرکز فیروزکوه ـ غور و….)
این بانو خردورز، خواهرزاده و مرید مولوی غوث محمد جان لاشی می‌باشد که وی از بزرگان طریقه نقشبندیه و از دودمان شاه امان الله می‌باشد.
مستوره غوری، بیشتر در آغوش خلوت پناه می‌برد و در پوشیدن حجاب همواره می‌کوشید تا برعلاوه احترام به قانون سخت‌گیرانه خانواده‌اش، بتواند جانب تقوا را نیز رعایت کند، و در زندگی هرگز ازدواج نکرد. اشعارش روان، دلنشین و پرمحتواست و شور و هیجان عشق حقیقی ازان موج می‌زند. علاوه از مضمون آفرینی‌های عرفانی و تصوفی، ابراز محبت قلبی در لابلای سروده‌هایش به پیامبر خدا و مرشد وی، زیبای‌های طبیعت و نسبت به حقایق و مردمان جامعه فراوان است. 
در اشعارش تبارز خوی مردانگی مانند سایر زنان همان عصر محسوس است. اما روح پر تکان شعرش آنقدر فوران دارد که گاهی محورهای جنسیت را درهم می‌آمیزد و اصلن دران توجه نمی‌کند، فقط در عشق و اسرار درونی‌اش می‌اندیشد، چون مرغ که بال‌هایش اسیر زندان قفس‌است چنین نوا سر می‌دهد:

بتی دارم که با ناز و ادا گیسو رها کرده
میان چون نیشکر بسته، دهان چون غنچه واکرده

یا:

مطلوب دلم مقصود جانم به مدینه
ای بخت بکش زود عنانم به مدینه
من خسته و رنجور
بگرفته دلم از غور

گاهی خود را شبیه دیوانگان می‌پندارد و نگاهش در آسمان بیکران عشق معلایی می‌شود و از بودن‌ها به نبودن‌ها می‌رمد:
اگرچه نام مجنون در جهان معروف و مشهور است
همی ترسم شود گم کاندرین دوران مستوره

با وجود خرده گیری‌ها و محدودیت‌های که در محیط زندگی‌اش برای طبقه اناث وجود داشت. بازهم توانست چون رابعه بلخی اشعار عاشقانه و عارفانه بسراید و درد دلش را بخوبی بیان کند:

برو مستوره یک جای که نشناسند مخلوقت
که گشتی فاش و پر کردی ز ننگ خود خراسان را

یکی از خوبی‌های که مستوره را به شهرت  رساند و مجال اعتراض معاندان را سد کرد. حضور پیر خردمند مولوی غوث محمد لاشی و دوران طلایی او که بیشترین شاعران متصوف دران زمان در ولایت غور و سایر جاها می زیسته‌اند، بوده است. و همه از سرچشمه تصوف و عرفان جرعه می نوشیدند. اما هیچ‌کس باور نداشت که این خورشید قله‌های بلند غور باستان، این دختر زیبا اندیش و شاعر شهیر سده‌های اخیر، این‌قدر زود در کام مرگ فیرو می رود و غروب می‌کند و بسیاری از اشعارش نا پدید می‌شود:

برو مستوره این دنیا نباشد جای آسایش
وگرنه ابن مریم از چه رو جا در سما کرده

وی در قالب‌های مختلف و مروج زمانش مانند: قصیده،غزل، رباعی، دوبیتی،مثنوی، مستزاد و مخمس شعر سروده است.
نمونه کلام:
سرپرشور
عقل می‌گوید گذر از مستی و مستور باش
عشق می‌گوید بیا بردار چون منصور باش
عقل می‌گوید طلب کن عز و جاه و نام و ننگ
عشق می‌گوید غزل‌خوان و بیا پرشور باش
عقل می‌گوید به طاعت عمر خود را صرف کن
عشق می‌گوید صدای بربط و تنبور باش
عقل می‌گوید دوا کن با طبیبان درد خود
عشق می‌گوید ز درد عاشقی رنجور باش
عقل می‌گوید که مستوره نشین با عاقلان
عشق گوید در صف دیوانگان غور باش

می‌رقصد

دل عشاق گرد عارضت مستانه می‌رقصد
بلی چون شمع روشن شد دوصد پروانه می‌رقصد
به هرجا پرتو نوری ز انوار خدا باشد
یکی در مسجد و دیگر پی می‌خانه می‌رقصد
مگر نقاش در بت‌خانه زد نقش جمال تو
که از شوق تو می‌بینم بت و بت‌خانه می‌رقصد
مرا دیروز واعظ وعظ عشق تو همی‌فرمود
شکست امروز پیمان برسر پیمانه می‌رقصد
دلم چون دام زلف و دانه‌ی خال تو می بیند
ز ترس دام می‌لرزد ز شوق دانه می‌رقصد
مگر باد صبا از چین زلفش نکهتی دارد
که بلبل در گلستان، جغد در ویرانه می‌رقصد
که باشد در پس پرده؟ نوای دلبری دارد
ز آوازش ببین مستوره را، دیوانه می‌رقصد

شاه گل‌رخان
دلا خوش باش که جان می‌آید امروز
تورا برتن روان می‌آید امروز
بیا مجنون به گلشن بین که لیلی
به گلگشت جهان می‌آید امروز
مشو ای کوه‌کن فرهاد دلتنگ
که شیرین ناگهان می‌آید امروز
زلیخا دامن از هودج برانداز
شهی کنعانیان می‌آید امروز

ز دیده آب زن بازلف جاروب
که آن سر روان می‌آید امروز
شود گل‌ها ز خجلت در عرق گم
مهی در گلستان می‌آید امروز
خبر سازید جمع گل‌رخان را
که شاه گل‌رخان می‌آید امروز
ولی آبادیان باشید خوشنود
که شاه غوث زمان می‌آید امروز
به همراه گلستان جمالش
سپاه بلبلان می‌آید امروز
ببین مستوره شاه خرقه پوشان
چو شیخ خرقان می‌آید امروز

برگرفته شده : از بخش فرهنگی شناسنامه غور، (در حال آماده شدن به چاپ)
 فضل الحق فایق
 دوشنبه، ۲۹ اسد ۱۳۹۷