آرشیف

2014-12-11

استاد فضل الحق فایق

رسالت نور

گلی درمیان باغ به زیبای تمام می درخشید ،انبوه برگهایش نهایتی خوشنماوزیبنده باغ بودند .خوشبوترازاودرجنس نباتی هیچ چیزی وجودنداشت بلکه خصوصیت برترازاشیاراگرفته بود . باطبیعت سخن می گفت ، شکوفه می کردوسخت شکفت آفرین وبا معنا ورق می خورد . نمای مهرومحبت درحلقه بوستان بودوبه انظارمشتاقان به جلوه های گوناگون می پرداخت . هرروزطبیعت درترنم جدیدوطراوت نوین خودشستشووآرایشش می داد؛ازبسکه درتبلوررعنای می دمید باکشش فرزانگی اش دلهای سنگین آدم های سخت جان رابه شورش وهیجان وامی داشت. 
درحقیقت یک سیمای نوربخش وتاثیری فوق العاده یی داشت دریک خانواده بی نظیربوستان ، چهره برافروخت ، زبان شیرین کرد ، قدکشید ودرنهضت پرورش پایان نامۀ کمال ورسالت نورگرفت وسرانجام شاهدخت بوستان شد .
روستاییان جوان وپیرسالان سرشارازعشق به دزدی ازکناردیوارهای پست وبلند باغ می دیدندش ، شکفت آورازهمه عمریک هفته یی نداشت اما ازنسل آنهابود. دوشیزگان جوان درکنارش می ایستادند قدش دررستاخیزرسایی ممثل آزادگی بود؛ جمالش درمحورخورشیدحلقه تنویرمی کشید ؛ آری زیباترازهرگلی دیگرتبسم می کرد وعجیب ترازآن معماگونه سخن می آفرید؛ نگاهش ازپنجره استغنا سرمی کشید نازوری مژگانش به صیادی می پرداخت وابروانش کماندارتحسین بود.
آری به کمال انسانیتش کسی شک نداشت .نمونۀ ازعالم قدس وازجنبش سلاله نوربود.همانطوری که خورشیدرا به نگاه ورق می زد ومه را به ایما تقسیم می کرد؛ جوانه های کلامش موج ازشعورراستین بودوزمزمه های مفهوم واژگانش پرنیان حقیقت رادرزمره دانش سرایان به رسالتمندی تمام می گسترانید.هیچ دستی درعاطفه نازش نمی رسیدوهیچ کاهشی درمنبع نورافشانی حسنش احساس نمی شد. 
کهکشانهارفرف پروازش بودوزمین درمحوراقتدارش بسترسازی می کرد.کشورآینه ها تسخیرتجلی معانی اش شده بود .اندیشه هایش بارورمیوۀ آرزوبودوسرانجام تیوری حقیقت پسندی را رایج ساخت ونظام انسان مداری رابه مدارج علیا رساند. معشوقان را فرزانگی بخشید وعشاق را درژرفای زیبای شناسی عروج داد. سپس درگلستان بشریت آنچه که درمساحت خشکی وانجمادقرارداشت بزودی وسعت گاه نزهت وطراوت گردانید. ضمیرهمگان جایگاهی برتراوش عارفانه ترین جلوه آسمانی شد. من این نوع گلی آزادة را ازکودکی تصورکردم ومبهوت زیبایی اش درعالم تخیل وحقیقت رویا قرارگرفتم . شبها به یادش می نوشتم ، روزها غزل می سرودم وترا نه می ساختم. درحلقه های طریقت جستجویش می کردم ودرچهره زیبارخان می یافتمش ودرقامت سروصنوبرمی دیدمش ، تابه این درک رسیدم که آن صنعتگرعالم را که درآفرینش زیبای کوتاهی نکرده وهرچه زیباست به زیباترین شیوه های دوستی به نوای زندگی ام گره بخورد الا مرگ .