آرشیف

2014-11-21

فرشته صدیقی غوری

ما و غرب
می گویند به  کلاغ  گفتند: « برو بهترین چوچۀ  دنیا  را بیاور» رفت و چوچۀ خودش را آورد. انسانها  به علل و عوامل بسیار ، به چیزهای  که  از خودشان است  دلبستگی  وعلاقۀ عمیقی دارند.  ما فکر می کنیم ، فرزندِ ما  زیباترین  و خوشگل ترینِ فرزندها است. فکر می کنیم ، عقل ما کاملترین عقل ها ، فرهنگ ِ ما ناب ترین  وغنی ترین فرهنگها، کشور ما  بهترین کشور ها ( هرچا خپل  وطن کشمیر دی)،  دین ما ، ناجی ترین ، جامع ترین و کامل ترین ادیان ، مذهب ما خوب ترین ِ مذاهب  و خلاصه همه چیز ما،  از چیزهای دیگران بهتراست.  اینها  را  هم دقیقاً به این علت می گوییم  که  تصادفا  در همین جغرافیا ، زاده شده ایم  و اگر مثلا در « واتیکان » تولد می شدیم  با همین جزمیتی  که حالا داریم ،  دین ومذهب کنونی خود  را  رد می کردیم و از ارزش ها ومعتقدات  دیگری  سرسختانه دفاع می نمودیم.  در واقع  تنها ما  مردم افغانستان چنین حسی نداریم ،  اکثریت مردم جهان کم و بیش همین  بینش و دیگاه را  دارند و هر قدر  یک ملت  عقب مانده تر ، کم سواد تر وفقیر تر باشد ، حس خودبرتربینی وپست انگاری  دیگران  در آن،  بیشتر مشاهده می شود. ملت های مترقی ومتمدن نیز ازین ویژگی،  بی بهره نیستند؛ اما حس خود برتربینی خود  را  تاحدودی با نظام سیاسی و قدرت نظامی  و اقتصادی و صنعتنی خویش،  توجیه می کنند و در حقیقت داشته های علمی و صنعتی خویش را دلیل برتری خویش می دانند که البته از آن  زاویه  پُر بی راه هم نیستند.
رومی های قدیم،  دیگران را « بربر» خطاب می کردند. عربها غیر عربها  را « عجم »  می خواندند. می گویند چینی ها،  تا حدود  دو- سه صد سال قبل ، دروازه های کشور شان را به  روی دیگران بسته بودند و به دور مملکت خویش هم ، چنانکه می بینیم  دیوار کشیده بودند  و بیگانه ها و مخصوصا غربیان را « شیاطین و اجنه» می پنداشتند.  نازی های هیتلری  یهودان را  قتل عام می کردند  و در کوره های آدم سوزی می انداختند  و آلمانی ها  را « ملت برتر» می دانستند. یهودی ها  نیز « بنی اسراییل را « ملت برگزیده » فکر می کردند و سفید ها تا همین  اواخر،  سیاهان  را  موجودات  کثیف و حقیر می شناختند.
در عرصۀ دین و مذهب هم ، هرکس مذهب و دین و فرقۀ  خویش را «ناجیه» و بهشتی می دانست و سایر ادیان و مذاهب را « دوزخی» ، « گمراه» و « پلید » قلمداد می کرد که هنوز هم ، همین جهان بینی و همین دیدگاه ها،  تفکر غالب اکثریت دینداران را تشکیل می دهد.
 دیدگاه های «برتری جویانه» و خودخواهانه  بعد  از تحولات  دو/ سه قرن  اخیر و مخصوصا پس  از تصویب اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و ظهور حکومت های سکولار و بی طرف،  تا حدودی تعدیل شد و با رونق گرفتن  صنعت  و تجارت و به میان آمدن اقتصاد جهانی و افزایش رفت و آمد ها و موجودیت ضرورت ها ، شناخت مردم جهان از همدیگر بیشتر شد و دشمنی ها و  دشمن تراشی ها  اندکی فروکش  کرد.
ادعای برابری و مساوات و احترام  به حقوق دیگران ، تقریبا از جانب تمام ادیان و مذاهب شعار داده  می شد  و اسلام هم،  دین « برابری وعدل و انصاف»  نامیده می شد و در مقام نظر، سفید از سیاه  وعرب  از عجم،  برتری و امتیازی نداشت ، اما  این شعار و این ادعا  در مقام عمل ، چیز دیگری از آب  در می آمد. این  برابری  در حقیقت،  صرف در میان « همدینان » و« همکیشان » مورد نظر بود و مثلا در اسلام، غیر مسلمانان هرگز دارای حقوق و امتیازات برابر با مسلمانان نبودند. شعار برابری یک « شرط » داشت و آن شرط هم « تقوا» خوانده می شد که  که بدون اسلام و بدون اعتقاد به اصول دینی و عمل به  احکام شرعی،  دیگر تقوایی به رسمیت شناخته نمیشد. به عبارت دیگر  فقط مومنان  با همدیگر  برابر ومساوی بودند و ازین میان باتقوا ترین شان  نزد خداوند جایگاه خاصی داشت و در واقع محک و معیار  آن برتری ،  عقیده و  ایمان  بود  نه آدمیت وانسانیت شخص.
امروزه هرچند  در حوزه  های غیر از « دیانت و مذهب» مردم دنیا  تا حدودی به اصل برابری ومساوات تن  در داده اند ؛ اما عرصۀ دینداری همچنان محل ِ  تنازُع و کشمکش است و پیروان هریک از ادیان ، دین خود  را « دین واقعی» و ادیان دیگر را ، باطل  یا منسوخ می دانند  و بجز فرقه و دین خود،  سایرین را « گمراه » و دوزخی  می شمارند.
ما مردم  افغانستان که  تصویر بسیار مبهم و مغشوش و غیر واقعی  از دیگر مردمان جهان  در ذهن  داریم  و به علت عدم حضور قدرتمندِ علم ، دینداری عامیانه  و  ارثی  مانند گذشته ها  در میان ما محکم و استوار است و  طبیعتا ما  دین خود را برترین ادیان، فرهنگ خود  را بهترین فرهنگ ها ، زبان خویش را غنی ترین زبان ها و کتاب خود را مقدس ترین  و بهترین کتب، و کشور خود  را خوب ترین  کشور ها و سرشار از منابع طبیعی و زیر زمینی می دانیم و در عین حال ، معاش مامور و خرچ دسترخوان عالِم  وعامی خویش  را به  گدایی و دریوزه  از همان مردمی می گیریم که حتی به عنوان انسان هم  آنها را  قبول نداریم.
از استثناآت که بگذریم  در واقع ، غرب  رفته های ما هم ،  با وجود زندگی در غرب ، عامی تر و سنتی تر و افغانی تر از  غرب نرفته ها ،  باقی مانده  اند و با وجود اینکه  به قول بعضی از مجاهدین « رخت  شویی » غرب را  از  وزارت و معینت افغانستان ، محترم تر می دانند و از آن دل کنده نمی توانند ؛  همچنان علیه غرب و دین و مذهب  و اخلاق شان شعار می دهند و در صف طالب بی سواد  جای خوش می کنند.
دانشمندان  می گویند  که علوم  همیشه با همدیگر در قبض وبسط هستند.  یعنی اینگونه نیست  که یک ملت  اقتصادش پیشرفته باشد، قدرت نظامی اش خیره کننده باشد،  طبابت و بهداشتش حرف نداشته باشد، صنعتش دنیا را به لرزه انداخته باشد، تکنالوژی اش به شکل غیر قابل تصور تحول کرده باشد، علمش فضا و دریا را فتح کرده باشد ؛ اما دین و اخلاقش بدوی وعقب مانده باقی مانده باشد.  به  عبارت دیگر این طور نیست که ما علم  و تخنیک و صنعت و اقتصاد وهنر و قدرت  و تولید وهمه چیزمان عقب مانده  و بدوی باشد ؛ اما دیدگاه های اخلاقی و ارزشی و دینی مان  بهترین دیدگاه ها  در سطح جهان باشد.
این گفته ها البته بدین معنا نیست که در غرب اصلا آدم های یافت نمی شود  که  دین و مذهب و فرهنگ و اخلاق خویش را از دیگران برتربداند. نه ، چنین آدمهای  هستند  وبسیار هم هستند. مخصوصا کسانی که دلبستگی  بیشتری به دین و مذهب دارند ، هنوز هم  نجات اخروی  بشر  را تنها و تنها از طریق مذهب  و دین خود  ممکن می دانند و دیگران را کافر و دوزخی می پندارند؛  اما این دیدگاه ها  ، نظر و باور تمام جامعه نیست و در حقیقت هر قدر  ملتی سکولارتر و  به تعبیر امام محمد غزالی دنیوی تر باشد  و بیشتر به جنبه های اخلاقی ومعنوی  دین و مذهب توجه داشته باشد و دینداری  را درنهایت  از مسایل  فردی وخصوصی افراد بداند به همان اندازه  به برابری ومساوات ذاتی   انسانها باور پیدا می کند.
درست است که من و کسانی بسیاری در شرق وغرب  وشمال وجنوب جهان فکر می کنیم که دین ومذهب ما بهترین و خالص ترین وتحریف ناشده ترین ادیان ومذاهب است ؛ اما می خواستم بگویم که یک تعداد افراد هم در دنیا هستند که  انسانها را از روی انسانیت وبشریت شان می شناسند و قدر می کنند و اصلا به اینکه فلانی چه دین و مذهب و کیش روشی دارد کاری ندارند.  اینها انسان را برتر از عقیده می دانند و می گویند ما اول انسانیم وبعد مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا بودایی وغیره.  این افراد داشتن عقیده وایمان را حقی مانند دیگر حقوق بشری افراد می دانند و باور دارند که هیچ حقی از خود انسان واز ذات انسان محترم تر و مهم تر نیست. حالا ما چه مخالف این دیدگاه باشیم وچه موافق ، شکی وجود ندارد که چنین طرز تفکر وچنین اندیشه ای آهسته آهسته در میان ما مسلمانان هم  ( چنانچه در میان سایر دینداران ) طرفدارانی یافته است.  این سوال  که در آینده مردم  جوامع ما به کدام راه وبه کدام سمت وسو رو خواهند  آورند برای فعلا  پاسخی ندارد و هیچگونه پیشبینی و غیب دانی هم کسی نمی تواند داشته باشد ؛ اما آنچه که مشخص است ، این است که دین ورزی مردم،  از علم آموزی و ودانشمندی شان متاثر می شود وعکس این قضیه نیز صادق می باشد.