آرشیف

2017-5-15

رسول پویان

مادر هستی

دلت که از یم عشـق بتان شود خالی
نیابی جـز تن بی جان و جسم بی حالی

سری که عشق ندارد کدوی خالی است
توگویی سنگ بود جـسم و یا که تمثالی

سـحر که بوسـه زنـد بر لبان گل شـبنم
بگـیـرد از سـر زلفـان شـب کهـن شالی

اگر چه خیل پرستو ز لانه کردند کوچ
بگـو حکایـت هجـران و شـرح احـوالی

سرود عشـق بخوان بر شکسته دلهایی
بـه پـای نغـمـــۀ دوتــار و تـال تـنـتالی

فـرشـتـگان بـه تمـنـای عـشـق می آیند
گــذشــت دور دد و دیـو وحشی و آلـی

حدیث رسـتم و رودابه وامـق و عـذرا
بخـوان حمـاسـۀ سـیمرغ و قصـۀ زالی

بدون عشق و محبت و مطرب وساقی
کـشـی لاشـۀ خـود را بـه سـان حمـالی

اگر ز همدم و محبوب دل شوی غافل
حـیات جمـله بـود درد سـر و جـنـجالی

خوشا انرژی عشق وزهی جذبۀ وصل
فگـنـده در دل و جـان بشر چه زلزالی

بیا ز مکتب حافـظ درس عـشق آمـوز
دهـد دوشـهـر تمـدن را بـه یک خـالی

امید وعشق و محبت حیات می بخشند
زهـی دلی که بـود پـر زوجـد و امیالی

دودل به عشق و محبت اگر شود پیوند
بــرای مــادر هـستـی پـدر شــود بـالی

14/5/2017
 رسول پویان