آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

قصۀ خونین دلان

دلِ شکستۀ من غـرق آتش و خون است
کنار دیـدۀ مـن مـوجخـیـز جیحـون است

شـمار داغی که بـر دل فتاده از هجـران
اگـر حساب کنی از شـماره بیرون است

شـکـست، عـشـق و امیدی بلـور تنهـایی
ولی گـذازۀ هـر ریـزه تـیغ گلگون اسـت

نکـرد کلـبـۀ مخـروبـه را کسـی روشــن
هنوز خـانـۀ امید مـن چـو هـامـون است

برفـت ناله و فریاد مـن بـه گـوش سنگ
مگـر ز خـاره دل گلرخـان افـزون است

به لـوح کنگرۀ عـرش عهد ما باقی است
تو گویی سنگ بنای زمانـه وارون است

خدا گواست که عشق و مرادهمدوش اند
خطا زجانـب ابلیس حرص ملعـون است

ز بس که جنس تجرّد شـده بـه عـالـم مـد
بنای وصل و مراد ازاساس وارون است

به قلب عاشق و معشوق اگر بمیردعشق
جهان پر از دل آشفته ذهن مظنون است

برای پرزۀ ماشین مگو زعشق و وصل
بعصر یورش سرمایه دل دگرگون است

ز قلـب لیلی این روزهـا مجـو احـسـاس
کهن فسانۀ بی روح عشـق مجنون است

کـتاب قـصۀ خـونـیـن دلان چـه بنویسـی
فصول آتش هجـران نصیب مفتون است

هراس و شک و ریا نیست دردل عشاق
دلی که عشق بگیردپاک ومصئون است

13/12/2014