آرشیف

2014-12-31

دیپلوم انجینیر عبدالعزیز اویانی

قانون مکلفیتِ بدون حقوق، انسانی نیست!

 

آیا می دانیم ،انسان های که تنها و فقط برای اجرای مکلفیت های محولهً
تحمیلی،  تولد می شوند و هیچ حقوقی ندارند،  در کجا " زنده " اند؟
 
 به پیشگاه غوری های مکلف به تحمل رنج،  اما بی حقوق؛  فقیر، اما ساده و فرمانبردار  ؛ سلام و احتراماتم!
آری،این انسان ها مائیم – غوری ها. مائیم که از تولد تا مرگ، محکوم به اجرای مکلفیت های تحمیلیِ از طرف حاکمان زمین و زمان کشوریم  و آنهم  از طریق و یا بواسطه ای  ارباب و خان  و  وکیلِ خودی و اما،  گوش بفرمان حاکم ملت.  مائیم که موجودیت ما را، تنها  برای اجرای مکلفیت های محوله برسمیت می شناسند و  در مقابل ، هیچ نوع حق و حقوقی  معنوی و مادیِ ملی را بما روا نمیدارند.  تعجب دارم و بسیار که حتی مولوی های بزرگوار و ملا های دین دار ما، به ما، فقط از مکلفیت ها ی مان در امور مختلف ، همواره سخن دارند ، اما ازینکه حقوقی هم داریم یا خیر، همیشه فراموش دارند چیزی بگویند. این وضع حاکم بر ما، با همه قوانین انسانی و حتی ( به دیدِ من ) طبیعی، به ویژه در عصر امروزی، اساسآ مغایر است.  حتی، از قانون طبیعی می دانیم  که  برای یک حیوان،  اولآ باید  غذا داد و خانه ساخت و غمخواری کرد  ، تا توانست ازان استفاده ی ابزاری بُرد.  
 
اگر،  اندکی کنجکاوانه تر، دقت کنیم ؛ در می یابیم که ما ، نوادهای غوریان متدین و با فرهنگ ؛ فقط و تنها، مکلفیت خدمت و سر و جان دادن را برای  حکومت های کشور مان داریم  و در مقابل نزد آنها، اندک و یا حتی، هیچ حقوقی نداریم ( ما برای سردادن به امر حکومت، عضو جامعه ایم؛ در تقسیم حقوق ملی، قطعآ  نه).   من نمیخواهم دور نگاه کنم و از تواریخ جعلی ، ساخته و پرداخته و مطلقآ سانسور شدهً حکومات قهرمان اوغانیِ ما،  چیز های گویم.  من، به شکل بسیار ضعیف ، غبار آلود  و اما از بیان بزرگتران ما، دورهً زمامت محمد ظاهر خان را که چندی پیش، اورا با کمال احترام تاریخی افغانی، بابای مان انتصاب کرده، لقب دادند، بیاد دارم  و همه بزرگان محترم ما به خاطر دارند  که  وقتی آن سردار – پادشاه کشور، برای باز دید از رعیَت خود، به اطراف و از جمله، به غور فقیر و گرسنه اش در گردش ها وسفر های عیاشی – سیاحتی ( به هیچ صورت، نه برای ارزیابی حال  مردم  و جستجوی راه حل ها و تصمیم گیری  ) خود می بر آمد؛ مردم بی سواد و پاک دیانت ما، خُرد و بزرگ شان،  در دامنه های کوه ها، در اطراف راهِ عبوریِ جناب زمام دارِعیاش ،  جمع  می شدند وبا شور و شوق  بنده گانه،  صف آرائی های دور و درازی  می بستند تا مشرف شوند، خاک پای اعلاحضرت شان را بوسه کنند. 
 
( چقدر تلخ و رنج آور است، حتی  بیاد آوردن آن صحنه های روِش و یا بر خوردِ صاحب زمین و زمان کشورِ – سردار ظالم و مکار، با روح و روان پاک و مظلوم رعیت ( برده  گا ن ) ساده دل ، گرسنه و بخواب مرگ بار نگه داشته شده اش !).  
 
از غور و سرمایهً حلیم، با تربیه و گوش بفرمانش؛ همیشه به مثابهً اموال ، استفاده شده است. ما،  بدون هر گونه سر پیچی از حکم سردار و یا حکومت؛  مانندِ  (در واقعیت)  ابزاری بی زبان  و بی شعور، در خدمت حاکمان  کشور ما قرار داشته ایم.  فرزندان فقیرِ ( به مانند من ) غوری، از ساده دلی، صادقانه در خدمت جنگهای فرمایشیِ  حاکمیت های  حفیظ الله امین، ببرک کارمل،  نجیب الله، مجاهدین و حتی طالبانِ که به هیچ صورت ، به هیچ جامه یی انسانی نمی گنجند، بوده ایم.  ما بدون تردید ، در ردیف  دیگران ، در راه دوام و تحکیم حکومت های مختلف در کشور، شهیدان زیادی داده ایم و جوامردانه،  از هیچ فدا کاریِ دریغ نکرده ایم؛ یعنی مکلفیت های محوله را از جانب رئیس و حاکم و حکومت، به خوب ترین وجه، انجام داده ایم و اگر ما همین ها باشیم، در آینده نیز انجام خواهیم داد و اما:   
 
  کجاست حقوق انسانی – ملیِ مان؟ 
  کجاست حقوق عضویت انسانیِ مان در جامعهً افغانی؟ 
 
در همین تازه گی ها، برادر عزیزم – علاو الدین جلالی ، چند قطعه عکسی از درهً جام که گزار شگرِ وضع وحشتناک راه عبور و مرور مردم ما ،  بین غور و هرات است؛ در صفحه غوری ها، برای آگاهی گذاشته اند که هر انسانِ با احساس ( انسانی ) را به حیرت می آورد. اما جنابان آگاه، پیشرو ، دوکتور و سیاست مدار و غمخوار میهن؛ از این و یا آن گوشه و کنار جهان، به مانند برادر بزرگوار  افغان و میهن دوست ما،  دوکتور صلاح الدین سعیدی، عالِم دانای سیاست " افغانی " و داعیه ملی  و متخصص بر جسته و غمخوار مرزِ ( 120  سال پیش)  فروخته شده،  توسط سردار افغانی عبدالرحمن خان به دیورند انگلیس ( حکمروای وقت در نیم قارهً هند و پاکستان )؛ بجای اینکه از رنج ها و فقرجاریِ مردم ما و از جمله، در بارهً درهً جام و حال رقت بارش، سر و صدا کنند؛  برای تامینِ منافع  تجاری –  سیاسی ای عدهً خاص حاکم بر  کشور ما،  شب و روز، زحماتِ بی خوابی را تحمل نموده ، برای مردم گرسنه و پا برهنه ما،  بیهوده گوئی ها و عوام فریبی ها دارند و از دیورند میگویند؛ از دیورندِ که دیگر از ما نیست و نمی باشد هیچگاه.  ولی، چرا برادران عالِم ، ملی خواه، کار دان  و مردم دوست ما نمی بینند و نمی گویند و نمی نویسند که عُمر،عُمق و وسعت فقر غوری ها، بمراتب بیشترو جدی تر و درد آور تر و اساسی تر است و اصلآ هیچ تنا سبی به  افسانه گوئی های  در مورد مرز دیورند ، نمی تواند داشته باشد.  منظور من این است که  از دردهای واقعی و ویرانگر جامعه، باید گفت و نوشت؛ بجای عوام فریبی و افسانه خوانی در بارهً مرزی  که دیگر هیچ کس و با هیچ نیروئی نمی تواند تغیرش دهد؛   دقیقآ، مثلِ اینکه روسیه نمی تواند آلاسکارا از امریکا و کریمیارا از اوکراین پس گیرد؛ ویا جاپان ، جزایر کوریل را از روسیه و یا ایرلند، قسمتی خاکش را از انگلستان پس گیرند؛ و  ….. مثال های  فراوانی  ازین قبیل، در کرهً زمین.  عُمرِ مرز بین افغانستان و پاکستان کم از کم، دو بار بیشتر از عمر کشورمستقلِ پاکستان است. این مرز را چند سردار و یا زمامدار افغانیِ بعد از عبدالرحمن خان؛ از جمله ، حتی امان الله خان ، برسمیت شناخته اند. آخر، برادران محترم ، چه جای و منطقی درین مورد،  برای ادعا و حرف زدن داریم، بجز ازعوام فریبی و تجارت سیاسی؟
         ما، همان طوریکه از مرگ سردار افغان – عبدالرحمن خان ومرگ دیورند انگلیس، انکار نمی توانیم؛ به همین ترتیب،  درست و حتمی، از مرزی که آنها تعین کرده اند و بعد ها برسمیت شناخته شده، انکار نمی توانیم. پس، ادعای مرزی با پاکستان، واضحآ یکی از انواع ابزار تجارت سیاسی و عوام فریبیِ مطلق و آشکارست. 
 
از برکت حکومات کشور ما و از روپیهً ملیِ ما،  اولاد های دیورندی ها،  لباس و نان و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و خانه و همه سهولت ها را دارند و سرمایه های هنگفتی را حکومت های افغانیِ ما، همواره، آنطرف سرازیر می کند؛ چون آنها حقوق ملی دارند؛ چون آنها عضو بنی آدمِ افغانی اند .  اما و با تاسفات فراوان؛ اولاد غوری، با شکم نیمه گرسنه و با تن نیمه برهنه،  در روی زمینِ خدا، از سردیِ زمستان ها می لرزد و از گرمیِ تابستان ها می سوزد،  تا الف – ب را بیا موزد .    غوری ها و خانهً مقدسِ ما  به نان وآب  کفش و راه و …..و ها محتاج اند و خانهً غوری  ها ( امید وارم برادران عزیزم، هیئت رهبریِ جام غور را  نرنجانم )، محتاج، انتظار و گرویدهً شنیدن و خواندن خواست ها و مطالب که نشاندهندهً  راه های نجات و کمک برای بیرون رفت غوری ها از فقر ومحرومیت های خانمانسوز و درمانِ ساز این درد های  تحمیلی مان را، با خود داشته باشند، می باشد؛  آنچه از شنیدن ها، گفتن ها و نوشتن ها در بارهً دیورند و مرز 120 ساله و برسمیت شناخته شده اش، به هیچ صورت، انتظار نمی توان داشت.
از همه دانشمندان با احساس  و دانای مان؛ ار همه  تاریخ گویان وطن دوست  وملت خواه مان  که همواره و با جد و جهد خاصی، از مرز دیورند ؛ از تهاجم فرهنگیِ ایران؛ از فارسی ستیزی  و ایران حراسی؛  با هیاهوی " چوپانی"،  گفتار و نوشتار دارند، خواهش حلیمانهً غوری دارم که  حد اقل، هر کدام،  یکبار هم  اگر شده، خطاب به حکومت های عیاش، خود بین و سوء استفاده گر، از حقوق انسان های مکلفِ تام و بی حقوق غورِ با حرمت؛  در بارهً دردها  و رنج های دیرینه ای انسان های  در دامِ محرومیت و فقر نگه داشته شده ( با عمری بار ها بیشتر از مرزِ پذیرفته شده و تغیر نا پذیر دیورند ) نیز بگویند و بنویسند. من می خواهم که همه سیاست مداران و فرمانداران کشور، فریاد مارا بشنوند و بدانند  و متیقن شوند که ما غوری ها نیز، اعضای بنی آدم افغانی ایم! نباید دیگر از ما، ابزاری برای خدمت به دیگران پنداشت و استفاده کرد!
  
ما غوری ها، انسان های ساده ایم ، اما مغرورِ تربیت نیاکانیِ مان؛ ما می نازیم به فرهنگ و مدنیت تاریخیِ نیاکان مان؛ ما تابعِ انسانیتـم.  اما با هزاران افسوس، ازین ساده گی های ما و ازین مکتب انسانیِ ما، قرن های متمادی است که حکومت های ظالمِ کشور، استفادهً سوء دارند.   من با کسی ستیز ندارم و نمیخواهم، اما  از ابزار بودن و  پا بوسیدنِ اعلی حضرتی و یا سرداری، دیگر در گریزم و این شیوهً زندگی را شرم و ننگ میدانم.  من، فقط  می خواهم که ما غوری های پاشیده و گُمراه؛ آهسته- آهسته، از دام ابزارِی بدر آئیم و در راه هماهنگی و روی هدفِ دفاع از نام و حیثیت آبائیِ خود  و بدست آوردن حقوق انسانی – ملیِ خود، همراه و همصدا شویم.
 
مهربان ترین انسان غوری – استادِ خیلی ها شیرین سخن ونرم دل – برادر بزرگوار ما – یگانه، در قصه یی ادبیِ  " سه کشور بزرگ در شهر لندن"  شان، با زبانِ استادانه و بسیار شیرین و گوارا، از احساس والا و شگفت انگیز طفلک دوازده ساله ای ، حکایت دارند که چگونه عکس العملی در دفاع از خود و نام و حیثیت انسانیِ خود، در مقابلِ حرکات نژاد پرستانه یی صنفی اش،  نشان می دهد.  بیائیم خود را بجای همان طفلک با احساس و با شعور انسانی، قرار دهیم. من از گفتن درد هایم و دعوت انسان های غوری ام، در همبستگی و یکپار چگی یی که یگانه راه و امکان بیرون بُرد غوری ها ازین حالِ رقت بار، می باشد؛   هیچگاه خسته نخواهم شد  و ماًیوس نخواهم بود. با امیدِ روزی که غوری هایم را بیدار،با هم و در جمع فکری – حقوقی بینم!
 
بـســا بــودیـم و حـال، ابـزار کـاریـم
بـدســت ظـالـم و خـود خـواه تبـاریـم
 
بـســا خـون داده ایـم، دیـورنـد بهـانه
چـــرا حــقِ  عــدالـــت را نــداریـم ؟
 
به بیست و یک رسید عصر تکالیف
بـیــــا  دروازهً حــــــق بـــاز داریـم