آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

فـنـــــــــــــــــــــــای دل

 

دل که فـانی می شــود رمـز بقـا می آورد
عشق را با وصل بی چون وچرا می آورد

در محبتگاه هسـتی می شـود خـاک زمین
تـاج کـبـر و آز را در زیــر پـا مـی آورد

می شود خالی ز کین و فتنۀ رنگ و نژاد
هـمـدلی را درجـهـان بی مـدعـا می آورد

اژدهـای نـفـس را در بـنـد زنـدان افکـنـد
حرف من رامی برد ازیاد و ما می آورد

جنگ قوم وطایفه را ازبیخ وبن برمیکند
حـق شهـروندان کشـور را بجا می آورد

اختلاف دین و مذهب را زدل بیرون کند
جای آن عقل وخردعشق وصفا می آورد

می ستیزد بافساد و رسم چور و اختلاس
عدل و قانون و مساوات و غنا می آورد

لاشخواران رازشهرعشق بیرون میکشد
بلبل خـوشخـوان و رویای هما می آورد

مردوزن را می دهد حق برابر در وطن
اتّحـاد و هـم دلی، مهـر و وفـا می آورد

عشق و مستی ومحبت را کند باب زمان
جذبه هاچون چسپ کاه وکهربا می آورد

شکّ و تردیـد و تحیّر را زدایـد از نهاد
بین یاران حکمت خیر و رضا می آورد

درمحیط جنگ وخون ووحشت افراطیان
شورعشق ومستی و رنگ حنا می آورد

میکند فقر و مریضی را بنور دل علاج
چون طبیب حاذق و لطف دوا می آورد

19/6/2014