آرشیف

2021-4-8

آی سان مرامی

فرزندخوانده ی ساعت
  • من از هر پیچک عقلم ،
ز آن روز که تو را دیدم
صد و یک میوه کال چیدم
  • من از خـشکسالی رویت
گرفتم ماهیِ مرده
ولی شادمانه خندیدم
  • تو را صد فصل زمستان چشم
مرا یک دست، سوزان قلب
چنان سازگار ندیده است کس
  • به خود بازگشتم ناآگاه
به جز هیچ از تو هیچ دیدم
تمامم را به پوچ بیختم
  • در آن ایام فهمیدم
تو فرزند خوانده ی ساعت
تو دست پرورده ی  عمری
  • چه پا به روی پا آویز
چه دنبالت بگویم: ایست!
عبورت بی مکث حتمی ست

 

فرزندخوانده ی ساعت