آرشیف

2014-12-27

مسعود حداد

غـیـــــابت

دیریست غایبی تو، در انتظار نشستم
تا رَسَم بر آرزو ،ازخویشتن برَستم

افتاده ام چو زاهد، درعزلت وخموشی
احوال زارم ببین،کی بودم و کی هستم

چشمۀ آرزوئی ،سر منشأ خیالات
ترا اندر خیالم، همچو بت می پرستم

مستان همه یکسان اند ،اماهرکس بنحوی
میگساراز فرط می،من از خیالت مستم

دیوانه ام نخوانی، ای مظهرعقل وهوش
از فرط هوشیاری ،دیوانۀ تو هستم

ای کاش روزگاران ،تکرار باید گردد
روزی رسد دوباره، دستی دهی بدستم

بگویم بر حریفان، دیدید ای ضعیفان!
زنجیرغیابت را ،«حداد» وار شکستم

مسعود حداد
6 نومبر2013