آرشیف

2014-12-31

دیپلوم انجینیر عبدالعزیز اویانی

غــــــــــــــروب فــرهـنـــــــگ!

 

 

"شاروال" آمد به جای "شـهردار"
گفت: اَی نامدار، برو تو زین دیار!
حال، قدرت بابِ شمشیر استُ جهل
کیش و فرهنگ ترا آویز  به"دار"!
من که کوچی ام، بی علم و هنر
انگلیس دارد مرا در چنگ و یار!
وقت آنست تا تو دانی این خبر
علم و دانش بعد ازینَست، نا بکار!
نام فارس و ترک و ازبک را مگیر
بعــد ازین با شـیم همه اوغان تبـار
اصطلاح "ملی" شود، خواه- مخواه
شـینـدند ، باشـد بـجا ئی  سـبز وار
عُُرف و فرهنگ را نخواهـم دیدنی
هر چه خواهـم، تو بگوئی طوطی وار
من که  بابا ام،  سردار و مَلِک
هر مُرادَم ، آنچه گویم، تو بکار!
این وطن مال من است، تابع بشَو
هست و بود خود بمن تحویل دار!
هیچگاه با من مگو حرف، از حقوق
تو نگو، خاموش باش ! از روزگار
گر بداری سر برون از اَمر من
خون بریزم، اشـک بارَد در دیار!
من و یارم – انگلیس، با هم یکی
دست از تو بر نداریم، تار تار!