آرشیف

2014-12-25

سید شکیب زیرک

غــــــــــــزل

 

من خسته ام غزل بخدا خسته ام مكن
من رفته ام غزل بخدا بسته ام مكن
از ذره ذره موي سیاهم اثر نماند
بشكسته ام غزل بخدا وصله ام مكن
پاشان وبي قراروگسستم هزار بار
بگسسته ام غزل بخدا دسته ام مكن
يكبار عمر مرا خورده اي تمام
من مرده ام غزل بخدا زنده ام مكن
آزادم و زقيد تعلق بسي جدا
من حره ام غزل بخدا بنده ام مكن
دست تو روز وشب اندرسرمن است
آباد و سالمم غزل بخدا گنده ام مكن
آزادم از تكلف هر گونه رسميات
آدينه ام غزل بخداشنبه ام مكن
راهم صراط مستقيم وپيامم شفاف وصاف
صافم غزل بخدارنده ام مكن