آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

عید جدائی ها و گریه هــــــا

 
دل بهانه گیرم به من فرصت نمیداد ، جدایی هاهم  از هرسو مکلف شده بودند که سابقه وتاریخچه ای درقلبم بسازند.
روزی زنده بودم درادامه جدایی ها وحول های گذشته ناامیدی از هرطرف مرا حلقه واحاطه کرده  بود ونیمی ازوجوم را محو غمها ودردهای همه گیر آینده کرده میساخت که ناگهان زنگ تلفون به صدادرآمد  ودلم گواهی میداد که خبرمهم خواهد بود چون همان روزها گوشه گیروکم گپ شده بودم نمیدانم ماه مبارک رمضان بود ویامن درخود فرورفته بودم تعداد کسانیکه مرا دوست داشتند اندک به نظرمیرسید به موقع بود اگر کسی مرا یاد میکرد ویا با من هم صحبت میشد برایم احساس خوشحالی دست میداد.
به چند لحظه صحبت تلیفونی هم زار شده بودم ، تشویش ومریضی اندک اندک رفیق زنده گی ام میشوند.
این زنک چند مراتبه قطع وصل شد وشماره هم ناشناس بود بار آخر تماس حاصل شد دانستم از آنسوی کوها وبند ها به اصطلاع از پس بند از جانب برادر دور افتاده ام بود که از بین دیگران بیشتر متوجه من میبوده  وتاهنوز بعضی اوقات بخاطر حل مطلب احوال گیرم میشد فکرمیکنم تنها او مرا زیادتر بیاد داشت.
خبر خوش عروسی پسرش را مژده داد وگفت : بعدازعید امسال به توی خبر هستی وهمچنان به شوخی افزود که نیموری * بچه را تیار کن بعد ازمدت طولانی مانند گذشته برادرم گرم ودقیق احوال جانجوری وسلامتی خانواده ام را نیز جویا شد ودرهمان لحظه به اصل خوشی رسیده بودم وحرفهایم را فراموش کردم او بازهم از ناجور وخسته پرسید گفتم : نداریم شبکه مخابراتی یک ودوبار قطع وصل شد کوشش کردم تماس برقرار شود چند دقیقه منتظربودم ومیخواستم گپ هایکه از ذهنم فرارکرده بیاد آورم آن حرفهای را که در شب وروز های تنهای با خود سنجیده وآماده کرده بودم بگویم لیکن درچنین لحظه اظطرابی وهیجانی تشویش وپریشانی مانع بیاد آوردن حرفهای گذشته ام گردید خوشی هم پریشانی داشت برای کسیکه روحآ ناآرام وبود موقع صحبت نا خود آگاه سرگیچ شده ودست وپاچه میشودوهیچ چیزی برای گفتن درتلفون ندارد.
من آرزو داشتم با جدایی ها مبارزه کنم ونیرو ووسیله برای جنگ نداشتم . زنگ مبایل دوباره زده شد این بار جانب مقابل احساس کرده بود من گوشی را نمیگیرم وجواب نمیدهم با گیله صحبت های خودرا ادامه داد من گفتم: گناه از شبکه است خوب شد که باور کرد.
صحبتها دوستانه ترشد  ونمیتوانستم بگویم غم جدایی وبهانه گیری ها مرا کشته است. او فکر میکرد که من از نیش قلم حقوق دریافت میکنم وزیاد خوش بخت هستم وزنده گی بدون مشکل دارم او درحالیکه حاصل یکساله حصه زمینم را برایم میگفت ومن درخیالی دیگری بودم وحاصل زمین همان موقع برایم ارزش نداشت تنها مشکلات  وجدایی وغیره را میخواستم به اطلاع او برسانم واز  وی کمک بخواهم او درجریان حرف زدن خنده میکرد  فهمیدم که دربین احساس من و او فرق زیاد وجود دارد برادرم از اول زنده گی به کار دهقانی وبنائی مشغول بود درپهلوی آن پیشه دکانداری را نیز اختیار کرده است توان مالی اش ازمن بهتر است ولی همیشه فکر میکرد من با گرفتن معاش ازدولت به مراتب از او اقتصاد خوبتر دارم وسرمایه اندوخته ام شک داشت که شاید تنها سخت  وخصیص باشم اما من از ته دل کوشش داشتم اصل مطلب را برایش برسانم وتا باشد با دانستن او کمی شانه من از زیر بار تشویش سبک شود ودرهراس بودم که چگونه برادرم مرا درک نکرده است.
از لابلای گپ هایش یک کلمه مراخوشنود کرد ، بعدازمدتها خنده کردم پیش آمد وخلق خوش او درخط تلفون با عث شادی وسعادت من شد او درشروع صحبت پرسید : مرا شناختی من از دوران های نوجوانی صدایی اورا در ذهنم ثبت کرده بودم وهروقت اولین موج صدایش بگوشم میرسید درک میکردم که صدای برادرم است به همین لحاظ نامش را بزبام می آوردم وبرایش سلام میدادم تا دوباره فکر نکند من صدایی اورا از کودکی تا حال از یاد برده ام صدایی آشنا به روان وقلبم معجزه میکند وهمه وجودم زنده میشود ازین صدا وشنیدن  پیهم آن سیر نمیشوم دل درخانه خود سالهاست تمنا میکند ومیگوید چرا این صداها بهم نمیرسند ویکجا نمیشوند چنانچه گپ های ما بیشتر از چهار دقیقه طول نکشید بازهم موفق نشدم حرفهایم را بیاد آورم.
سالها وهمیشه آرزو داشتم درکنار خانواده ونزدیکانم باشم ولی دریغا که زمان مرا یاری نکرد.
در زمان نوجوانی والدین خودرا درحالیکه مسافربودم از دست دادم واز نعمت شفقت ومحبت آنها محروم ماندم رنج ودوری از فامیل ودهکده زیبایم از یکسو ودغدغه خدمت وسیاست ، جنگ وحراس ازسوی دیگر دوران طلائی جوانی همه آرزو ها وامید هایم را به یغما برد هرگز نتوانستم طوریکه شایسته حالم بود به مقصد وهدف هایم برسم ،همه توان ونیروی جوانیم درغربت وکشمکش های داخلی گذشته به کاررفت طبق میل و آرزویم نشد که جانم را فدایی علم وعمل نمایم.
از آنجاست که روزهای عید وجشن به نظر من به روزهای غم واندوه مبدل گشته اند وطبع من عادت به سردادن گریه کرده است وبه همان جهت میپندارم که خوشی های خودرا درگریه بیابم وتصمیم دارم خوشی های گذشته رابه غم فردا بسپارم امید وارم عید امسال از برکت تلفون برادر گرانقدر به خوشی سپری گردد ودیگر دل ابزار مقدس گریه را وسیله آزارم نگرداند وغم مبهم آینده را از سربدر کند.
خداوند همه را توفیق برانجام کارنیک وثواب مکلف گرداند. پروردگار عالم طاعات  وعبادات ماه مبارک رمضان مارا قبول درگاه خود بگرداند.
 
پایان
چغچران
سنبله ١٣٩٠
 
*- نیموری به اصطلاع  مردم محل کلمه عامیانه دادن تحفه یا  شیرینی مخصوص درموقع عروسی است