آرشیف

2015-7-18

Shahla Latifi

عیدی

عیدی در اتاق مزین با رنگ ها
قوت روحش را گم کرده بود
گروگان روح اش ظلمت بخیلی بود
بی مرتجا 
که میخواست
پرپرش کند در میان پنجه های اطفال ثروتمندی از خود راضی و بی اعتنا
ناگهان از کناره ی در
گام محکمی را دید که به سویش با استواری قدم می نهاد
پرسیدش تو کیستی که چنین فروزانم کردی
گام زرین از مسرت خندید که منم
شاخه ی کرم از نیت تو
میروم تا دل های اطفال غریب را بی افروزم  با خوشنودی و صلاح

شهلا لطیفی