آرشیف

2015-9-23

عزیزه عنایت

عــیـــــــد قـــــربــــــــان

ای یتیمان وطــن جـــانم بــه قــربـان شما
عید قربان است وهستم دل پریــشان شما

سفــرۀ عیدی تـان دوراست ازشیروشکر
گوشت راعمری ندیده گوشـۀ خوان شما

مــژدۀ از جامـۀ نـو نیست از بهر شمــا
کیست تا یک لحظه سـازد دور,حـرمـان شما؟

وای برحال وطنداری که قصد حج نمود
غافل از حال غریب وشام بی نـان شمـا

شادی عیداست درهرقریه وشهر وطـن
نیست لبخنـدی به لبهای ثنا خوان شمــا

صبح تا شام است کارشاقه دامنگیرتـان
شرم کی دارد عدو از چشم گریان شما

اشک تان سیلاب گردد کاخ ظالم برکند
حــق بگیــرد انتقـام اشـک غـلطان شما

سرپناهی نیست تاآسوده گرددیک نفـس
روح وجانی خسـته وتن های نالان شما

سینــۀ کوه میشگافــد نالـۀ شبهای تــا ن
عــالمی ســوزد سراپـا آه پنهــان شمـــا

هرزمان دارد یتیمان رنج و اندوهی ولی
انتحاری نیزافـزود, غم به دوران شمــا

ایکه امید است, آید روزگـاری در وطن
بشگفـد گلهـای سرخ نخــل ارمـان شما

کی شـود راحت (عزیزه)تا نگرددآن وطــن
مسکـن آسایش وبــاغ و گلستـان شمــا