آرشیف

2015-1-23

داکتر عزیز فاریابی

عــــــــــــــــــــــــاشقــم

عاشقم ، عاشق به چشمان چو آهوی تو ام ، 

بسته ی زلفان پر پیچ بلا جوی تو ام .

در حجاب انداختی خورشید عالم تاب را ، 

شاکی در پیش خدا از شام گیسوی تو ام .

آتش افروزی بجانم ، در گرفتم ، سوختم ، 

می کشی یا زنده می سازی دعا گوی تو ام .

صبح تا شام انتظار رفتنت در مکتبم ، 

تا شوم خاک رهت بنشسته در کوی تو ام .

زیر سنگ طفل بازیگوش چون مجنون تو ،
 
وامق و دل بسته ی لعل سخنگوی تو ام .

نرگس بیمار چشمت پیچ و تاب آرد بمن ، 

همچو بسمل کشته ی آن تیغ ابروی تو ام .

زلف مشکنت دهد از مشک بردست نسیم ، 

برمشام " فاریابی " می رسد بوی تو ام .

باعرض حرمت وادب
عزیز فاریابی 
از شهر وانکوور کانادا.