آرشیف

2020-6-24

عروسی ابد – قسمت نهم و دهم

«مولانا و به‌ کارگیری تمثیلات در رابطه با مرگ»:

آثار مولانا جلال الدین محمد بلخی مملو از تمثیلات در مورد مرگ است و به سخن دیگر نقش تمثیل در تصویر مرگ را در آثار خداوندگار بلخ بسیار می‌توان دید. به قول تهمینه عطایی در مثنوی، اجل که مایۀ هراس و بیم جاهل منکر است، با استعارات و تشبیهاتی نظیر اژدها، تهلکه، خزان، باد و …، توصیف می‌شود که بیانگر وحشت جاهل از مرگ است. در مقابل حمزه، بلال و…، مرگ را عیش و  گوارا می‌یابند، مهمتر اینکه مرگ خود زایشی دوباره  در جهانی سراسر حیات است. اینک برای نمونه به تعدادی از آن، در این سطور می پردازیم:

گفت و شنید حضرت موسی «علیه السلام» با پروردگار عالمین راجع به  چیستی مرگ که در دفتر چهارم مثنوی نیز به آن پرداخته است، نمونه ای از تمثیلات است:

" روزی حضرت موسی علیه‌السلام به خداوند عرض کرد: چرا می‌آفرینی و از بین می‌بری؟

خداوند فرمود: دانم که سخن تو از سر انکار نیست، بلکه می‌خواهی حکمت آن بر مردم آشکار گردد. پس کشتزاری را فراهم کن و بذری بکار.[ حضرت موسی چنین کرد]

 پس از رسیدن محصول، خداوند موسی علیه‌السلام را مشغول درو کردن می‌بیند، می‌پرسد چرا خوشه ها را درو می‌کنی؟ [موسی ع]گفت: عقلانی نیست که گندم و کاه با هم آمیخته شود، عقل و حکمت ایجاب می‌کند که آن دو از هم جدا شوند.

[خدا می‌فرماید:] موسی! حالا پی بردی که چرا مرگ را آفریدم؟ پس همچنان که غایت کاشت، درو کردن است و غایت درو، جدا سازی دانه های مفید از ضایعات است. پس ضایعات غایت زندگی انسان ها در دنیا مرگ است و غایت مرگ جدا سازی صالح از طالح است" ( زرین کوب1377: 430)

مولانا می سراید:

در خلایق روح های پاک است

روح های تیره و گلناک است

این صدف ها نیست در یک مرتبه

در یکی دُر است و در دیگر شبه

واجبست اظهار این نیک و تباه

همچنانک اظهار گندم ها ز کاه

(دفتر چهارم، ابیات7- 3025)

به تمثیل دیگری از مولانا غور می‌کنیم:

"از نظر مولانا روح و روان انسان چون رود یا سیلی است که در بستر جسم جاری است. اختلاف رود ها ناشی از اختلاف مسیر ها و مسیل هاست.همه آبند و جوهرۀ اصلی آنها یکی است. اما یکی قلیل است و دیگری کثیر؛ یکی خروشان است و جوشان است و دیگری آرام و آرام؛ این یکی تیره است و آن دگر روشن. تا زمانی که این رود های روح ها و روان ها به دریای وحدت نپیوسته اند، انسان- این ساکن روان- به سکونت و آرامش نمی‌رسد؛ اما پس از بازگشت رود ها به آغوش دریا، همه یکی می‌شوند و یکی همه، آنچه بر دریای وحدت حاکم است، یکرنگی و  یگانگی است."

چو سیلیم، چو جوییم، همه سوی تو پوییم

که منزلگۀ هر سیل، به دریا ست خدایا!

( کلیات شمس، ج1، غزل94)

سجده کنان رویم  سوی بحر همچو سیل

بر روی بحر زان پس ما کف زنان رویم

(همان، ج 4، غزل 1633)

ما چو سیلیم و تو دریا، ز تو دور افتادیم

به سر و روی روان گشته به سوی وطنیم

(همان،ج4، غ 1633)

تمثیل دیگر: اسارت در تن به فرصت یا لحظه هایی می‌ماند که آدمی در حمام یا گرمابه ای پر از بخار و گرم قرار داشته باشد، طوری که نفس کشیدن در آن بسی دشوار نماید. در این وقت  است که انسان ناگزیر می‌شود برای گرفتن نفس تازه، از حمام بیرون آید. زیرا جز این کار نمی‌تواند احساس آرامش و راحت بکند. مولانا می‌فرماید:

 همچو گرمابه که تفسیده بود

تنگ آیی جانت پخسیده شود

گرچه گرمابه عریضست و طویل

زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل

تا برون نایی بنگشاید دلت

پس چه سود آمد فراخی منزلت

(بخش 170 / دفتر سوم مثنوی)

مولانا در تمثیلی دیگر، تنگ بودن کفش را در پای مثال می‌آورد آنهم کسی که چنین کفش تنگ را در صحرایی طویل و دشت وسیع مورد استفاده قرار دهد. احساس چنین راهرو این است که زود تر منزل به پایان برسد تا از آزار کفشِ تنگ نجات پیدا کند. زندگی برای انسان به  سان کفش تنگی است که رفتار با آن موجب آزار و اذیت پوشندۀ آن می‌شود. وی زمانی احساس راحتی می کند که پای روح از قالب تنگ کفش بدن بیرون آید. این تمثیل را به ادامۀ شعر قبلی مولانا مشاهده می‌کنیم:

یا که کفش تنگ پوشی ای غوی

در بیابان فراخی می‌روی

آن فراخی بیابان تنگ گشت

بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت

هر که دید او مر ترا از دور گفت

کو در آن صحرا چو لاله تر شکفت

او نداند که تو همچون ظالمان

از برون در گلشنی جان در فغان

(بخش 170/ دفتر سوم)

و یا اینکه در هنگام خواب- که گونۀ مرگ است – انسان برآن می‌شود که کفش را از پای بیرون آورد و به وسیلۀ آن از تنگ آمدن جان و سختی جسم موقتاً رهایی می‌یابد:

خواب تو آن کفش بیرون کردن است

که زمانی جانت آزاد از تن است

به تمثیل دیگری توجه می‌داریم که جسم تنگ و تاریک به گونه بطن زن باردار و روح یا جان -که عبارت از جنین است – از سر ناچاری در آن محل تنگ و تار  دست و پایش از سر نا توانی بر خلاف ارادۀ خود پای خویش را  کج و خود را در تنگا قرار داده است. جان جنین زمانی احساس راحت و خود را صاحب ارادۀ خود می داند که از بطن مادر بیرون آید. مادر در اینجا نمادی از طبع و نفس انسان است تا این نفس به درد نیفتد و نمیرد جان آزاد نمی‌شود:

خانهٔ تنگ و درون جان چنگ‌لوک

کرد ویران تا کند قصر ملوک

چنگ‌لوکم چون جنین اندر رحم

نه‌مهه گشتم شد این نقلان مهم

گر نباشد درد زه بر مادرم

من درین زندان میان آذرم

مادر طبعم ز درد مرگ خویش

می‌کند ره تا رهد بره ز میش

تا چرد آن بره در صحرای سبز

هین رحم بگشا که گشت این بره گبز

( این ابیات نیز از مثنوی یاد شده در دفتر سوم است.)

دو تمثیل دیگر را از وبلاگ شهباز محسنی بر می‌گزینیم. مولانا در یک تمثیل دیگر

مرگ را سنگ محک و آزمایش مدعیان برمی‌شمارد و می‌گوید: مرگ وسیلۀ رسوایی است. دنیای بدون مرگ، حکم بازاری را دارد که سکّه های زر درست و قلّابی در آن قاطی است و این سکّه­ها دست به دست می‌شود. تنها صرّافان و ناقدان­اند که سره را از ناسره جدا  می‌توانند ساخت و اهل فریب را رسوا توانند کرد. 

 چون محک پنهان شده ست از مرد و زن    

   در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن

وقت لاف استت، محک چون غایب است   

  می برندت از عزیزی دست دست

قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم   

  ای زر خالص من از تو کی کمم ؟

زر همی گوید: بلی ای خواجه تاش     

 لیک می آید محک، آماده باش

مرگ تن هدیه است بر اصحاب راز   

زر خالص را چه نقصان است گاز؟!                                      

(4/1681-1674)

 در تمثیل جذاب و دقیق دیگری، مرگ به شکستن پوست گردو (چهارمغز) تشبیه شده است. مولانا جلال‌الدین می‌گوید: چهارمغزی  که پر مغز است از شکستن چه باک دارد؟! یا اینکه مرگ حکم پوست کندن انار و سیب را دارد که با حدوث آن  محتوای شان آشکار می‌گردد.

  جوزها بشکست و آن کآن مغز داشت   

 بعد کشتن روح پاک نغز داشت

کشتن و مردن که بر نقش تن است   

 چون انار و سیب را بشکستن است

آنچه شیرین است آن شد ناردانگ  

  و آن پوسیده ست، نبود غیر بانگ                      

(1/713-710)

"طبیعی است که از آنچه سالم و شیرین است استقبال می‌شود و آنچه از درون فاسد باشد دور ریخته خواهد شد."

از دیدگاه مولانا، دنیا نزد انسان مومن به منزلۀ زندانی است که در آن به اسارت به سر می‌برد. وی می‌گوید شما تصور کنید که وقتی فرمان رهایی محبوس به کوشش می‌رسد، از شادی در جامه نگنجد. مومن نیز با فرا رسیدن اجل نیز همینگونه شادمان می‌شود، زیرا از زندان دنیا رهایی پیدا می کند.

همین گونه مولانا از زبان صحابی جلیل القدر حضرت بلال (رض) می‌گوید:

چون بلال از ضعف شد همچون هلال

رنگ مرگ افتاد بر روی بلال

جفت او دیدش بگفتا وا حرب

پس بلالش گفت: نی نی وا طرب

تا کنون اندر حرب بودن ز زیست

تو چه دانی مرگ چون عیش است و چیست؟

(3/3522/2319)

 

 

عروسی ابد ( 10 ) «مرگ در کسوت ترکیبات در کلیات شمس»:

مولانا جلال الدین محمد بلخی، چگونگی تجلی از مرگ را در قالب ترکیباتی گوناگون ،(1) بیان داشته است؛ با خواندن ابیات و ترکیب های جالب می‌توان مشارالیه را سر قافله سالار مرگ ستایان در میان عارفان قلمداد کرد. اینک واژه مرگ که با واژه های دیگری ترکیب یافته و در قالب سروده های مولانا با مفاهیم گوناگون نمودار شده است:

"افشارش مرگ":

زافشارش مرگ آن رخ تو گردد چون زر

زر باز دهی و بنهی سر بر حجر بر ( کلیات شمس،1389: 27443)

یا " بحربی پایان مرگ" ، چون:

درون بحر بی پایان مرگ و نیستی جان ها

بود ایمن چو بر دریا بود مرغاب یا قازی ( ک-ش، 1389: 23524)

یا " بیخ مرگ"، مانند:

هین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری

گردن بزن خزان را چون نو بهار گشتی ( ک-ش،1389: 3365)

یا "تلخی مرگ"، گونۀ:

جان شیرین دادن از تلخی مرگ

گر شدی پیدا شکر بگریستی ( همان، بیت 14895)

"جان مرگ اندیش"، چنان که گوید:

آمد شراب آتشین، ای دیو غم کنجی نشین

ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ ( بیت124)

زندانی مرگ"، نظیر:

زندانی مرگند همه خلق یقین دان

محبوس ترا از تک زندان برهاند ( بیت 27402)

"خبرمرگ"، مانند:

چون خزان از خبر مرگ اگر زرد شوم

چون بهار از لب خندان تو خندان میرم ( ب 31630)

"روزمرگ"، طوری که گوید:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد ( ب:9239)

بیتی برای" خدنگ مرگ":

ای عمر بی برگی زتو وی برگ بی برگی زتو

الحق خدنگ مرگ را پاینده اسپر ساختی ( ب: 1813)

در مورد " رهزنان مرگ":

اندر بر خویشم بفشاری همه خوش

بر راهزنان مرگ گماری همه خوش ( ب:550)

"خمار مرگ"، طوری که گفته است:

 ايمنيم از خمار مرگ ايرا

مي باقي بي خمار خوریم (ب: 18329)

در " دود مرگ" گفته است:

روزن ار واقف شدی از دود مرگ

روزن و دیوار و در بگریستی (14886)

نمونه ای برای " دم مرگ":

تا دم مرگ و دم غرغره چون سرکه بد

ترش و گنده تو چون غرغره ابليسي ( 32463)

"سخن مرگ":

با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت

با تو سخن مرگ نمی شاید گفت (رباعی:108)

"غرغره مرگ"، چنان که دراین بیت:

در رو فتاد آن زمان از ضربت زخم گران

خرخر کنان چون صرعیان  در غرغره مرگ و فنا (ب 29)

"سراب مرگ":

از آن که هرکه جز این آب زندگی باشد

سراب مرگ بود پست بر سراب کنید ( ب 9060)

"قصاب مرگ":

زان سرمستانش رفت از خنجر قصاب مرگ

که نبودند اندرین سودا چو ساطوری دو سر (12125)

بر قدح "شربت مرگ" چنین بوسه می زند:

شربت مرگ چو اندر قدح من ریزی

بر قدح بوسه دهم مست و خرامان میرم ( ب31628)

"صرصرمرگ" در این بیتِ کلیات شمس:

لرزان لهب جان تو از صرصر مرگ است

لرزان نبدی گر زبقا مقتبسستی (27831)

"شراب مرگ":

خمار درد سرت از شراب مرگ شناس

مده شراب بنفشه ، بهل شراب انار ( ب: 9442)

"جلاد مرگ" دراین بیت کلیات شمس تبریزی:

دل ندارد هیچ این جلاد مرگ

ور دلش بودی حجر بگریستی ( 14891)

در " غفلت مرگ " گوید:

غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست

از غم آنک ورا تره به نانی نرسد ( بیت: 31222 ک – ش )

" مرغ مرگ اندیش":

مرغ مرگ اندیش را غم می دهی

بلبلان را مست و گویا می کنی ( بیت:15065)

"گرگ مرگ":

چرد آهوی ضمیرت ز ریاض قدس بالا

که زگرگ مرگ صیدت بشد و رمید باری ( کلیات شمس، بیت: 30474)

" کف مرگ":

همه گل ها گرو دی همه سرها گرو می

تو این را هم آن را زکف مرگ خریدی ( 33046 )

"گردن مرگ":

چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن

فرو آمد ز اسب اقبال و می بوسید دستش را ( کلیات شمس، 1389: 21666)

 

 

………………………………………………..

ماخذ و  منابع:

• بررسی و تحلیل تطبیقی مرگ و رابطۀ آن با معنای زندگی از دیدگاه مولانا و هایدگر.

• مرگ در نظر مولوی دکترسید محمد اکرم ( دانشیار دانشگاه پنجاب، لاهور)

• بررسی مرگ اختیاری یا تولدی دیگر در شعر تعلیمی مولانا، سیداحمد کازرونی استاد دانشگاه اسلامی بوشهر، اسماعیل     مکوند از دانشگاه اسلامی اهواز.

 مولانا جلال‌الدّین، زندگانی،فلسفه،آثار و گزیده‌ای از آنها؛ تألیف عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه و توضیحات: دكتر توفیق سبحانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنكی؛ چاپ سوم، تهران، 1375؛ صص.  227 ـ 220 .

• مرتضی فلاح استاد یار دانشگاه یزد ( سه نگاه به مرگ در  ادبیات فارسی )

• تأملی در مسألۀ مرگ ستایی در ادب عرفانی و دیوان غزلیات مولانا، علی حسین پور استادیار دانشگاه کاشان،

 رمرگ در نظر مولوی دکترسید محمد اکرم ( دانشیار دانشگاه پنجاب، لاهور)

 مولانا جلال‌الدّین، زندگانی،فلسفه،آثار و گزیده‌ای از آنها؛ تألیف عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه و توضیحات: دكتر توفیق سبحانی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنكی؛ چاپ سوم، تهران، 1375؛ صص.  227 ـ 220 .

 بررسی و تحلیل تطبیقی مرگ و رابطۀ آن با معنای زندگی از دیدگاه مولوی و هایدگر،

• "آیین مرگ در عرفان و  بررسی آن در مثنوی معنوی"  – سوسن سعیدی، دانشجوی کار شناسی ارشد الهیات و علوم سیاسی، دکتر علی غفاری، دانشیار گروه الهیات و معارف اسلامی دانشگاه محقق اردبیلی، دکتر بهمن زاهدی، مربی گروه الهیات و معارف اسلامی اردبیل.

• "مقایسۀ مرگ اندیشی از نظر مولوی عارف و ابوالعلای زاهد" عزیزالله فلاح نژاد دانشجوی دکتری زبان وادبیات فارسی دانشگاه آزاد- واحد کرج.

• بررسی مرگ در مثنوی مولانا/ محمد مهدی میر حسینی، کانون حـق جویان نسـل آفتــاب

• جعفری،محمدتقی،تفسیر و تحلیل مثنوی،انتشارات اسلامی، تهران 1379،

• گنجور،

• زمانی،کریم،شرح جامع مثنوی،انتشارت اطلاعات،تهران 1374،

 بررسی خاستگاه های قبض و بسط در دیوان شمس ( محمد سرور علمی سولا از دانشگاه فردوسی و سیده سوزان انجم روز ، کار شناس ارشد دانشگاه سمنان. مطالعات عرفانی، شماره شانزدهم ( پاییز و زمستان1391)

• تجربه های مرگ در زندگی، در مثنوی معنوی، زهرا حسینی از دانشگاه تهران و احد فرامرز قرا ملکی استاد دانشگاه تهران.

• مرگ از منظر مولانا به روایت مصطفی ملکیان،

• مرگ ارادی ( تسلط بر نفس ) مسعود معتمدی دانشجوی دکتری و ادبیات فارسی دانشگاه  آزاد اسلامی- ساوه، و ملک محمد فرخزاد عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد، واحد ساوه،

• تولد دوباره (رذلذذمرگ پیش از مرگ در عرفان و ادب فارسی) علی حسین پور استادیار دانشگاه کاشان.

• مرگ و مرگ اندیشی سید یحی یثربی،

• تقابل مرگ و زندگی در مثنوی، ( تهمینه عطایی کارشناس ارشد دانشگاه تهران)