آرشیف

2020-6-21

عروسی ابد – بخش سوم و چهارم

«تولد دوباره»:

همان گونه که اشارت رفت، سخن ما بر سر نظریۀ مولانا در رابطه با "مرگ" است. اویی که سه گونه مرگ را در تبیین مرگ آگاهی به انسان ارائه داده: اختیاری یا مرگ عاشقانه و پناه جستن در حق تعالی، که یکی از "مبانی عمیق عرفان و ادب تعلیمی" شمرده می‌شود. دیگری اجباری یا مرگ زیستی و طبیعی است، و واپسین آن مرگ باطنی یعنی دلبستگی به دنیاست! در میان این سه دیدگاه، نگرش خاص مولانا نسبت به مرگ ارادی بیشتر است.

مولانا مرگ را نه تنها قطع و پایان زندگی نمی‌انگارد، بلکه تولدی تازه و آغاز زندگی بر می‌شمارد. این دیدگاه در چهارچوب "نظریۀ فرا طبیعت گرایان" جا می‌گیرد. زیرا انگیزۀ اصلی معنا داری زندگی، به عشقِ خداوند منتهی می‌شود و سیر و حرکت به سوی او تعالی! و حدیث "موتوا قبل ان تموتوا" مبتنی بر همین اصل است، یا دستیابی به تولد دوباره، یعنی " از حیات تیرۀ نفسانی مردن و در عرصۀ فضیلت های اخلاقی و روانی تولد یافتن":

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد

یعنی او از اصل این رز بوی برد.

مرگ در این صورت جزو اصلی زندگی و عامل پیوند و تکامل روح تلقی می گردد.

به عبارۀ دیگر، چنین مرگ شرط اساسی و اصلی تکامل انسان و رسیدن به کمال معنوی است که در زمینه بعداً به تفصیل بیشتری خواهیم پرداخت:

گر ز قرآن نقل خواهی ای حرون

خوان جمیع هم لدینا محضرون ( دفتر چهارم- 444)

محضرون معدوم نبود نیک بین

تا بقای روح ها دانی یقین. ("    "    445)

موت قبل از موت در نزد مولانا تعبیری است از آنچه صوفیه فنا می‌خوانند و تحقق معنای فقر و نیل به صفوت و صفا را جز با آن ممکن نمی‌شمارند. ( زرین کوب،1368 :402)

هرگاه مرگ به معنای نیستی و پایان زندگی پذیرفته آید، پیامد های آن عبارت می‌شود از: یأس، ترس، پوچی و بیهودگی و…، و این به مفهوم مرگ اندیشی است با نگرش منفی!

اما اگر مرگ "پل عبور"، "رهیدن از قفس"، "وصول به جاودانگی"، "تکامل"، " آغاز یک  مرحلۀ نوین" و یا " تولد  دوباره" پذیرفته آید، در آن صورت "سبب مثبت اندیشی به زندگی و معنا بخشی" به آن می‌شود.

به قول نویسندۀ مقالۀ "بررسی و تحلیل تطبیقی مرگ و رابطۀ آن با معنای زندگی… ":  در واقع این نحوۀ نگرش به مرگ است که شیوۀ زندگی فرد را اصیل و معنا دار و یا بی معنا می‌گرداند.

 

عروسی ابد (4) «مولانا ترس از مرگ را برنمی تابد»:

به باور مولانا مرگ به سان آیینه‌ای است که هم سیمای خوب در آن جلوه گر می‌شود و هم چهرۀ زشت و بد!

چنان‌که می‌گوید:

آنانی که از مرگ می‌ترسند، به سبب ارتکاب اعمال زشتی است که از آن نتوانسته اند توفیق انصراف را رفیق خود سازند. اگر اعمال انسان نیکو بود، مسلم است که از محاسبه باکی نیست و ابراز نگرانی و هراس از آن بر نه تافتنی !:

مرگ آیینه است و حسنت در آیینه در آمد

آیینه بر بگوید: خوش منظر است مردن

گر مؤمنی و شیرین، هم مومن است مرگت

ور کافری و تلخی، هم کافرست مردن!

یعنی مرگ "برای کسی که مومن است، مؤمنانه برخورد خواهد کرد و اگر کافر بود، کافرانه!"

"مرگ اندیشی" نقطۀ مقابل "غافل بودن از مرگ" است. مولانا گاهی برآن می‌شود تا در مطرح ساختن "غفلت" بپردازد. چنان‌که آن حضرت "صلی الله علیه وسلم"هنگام تدفین یکی از یاران خویش که در گورستان تشریف برده بودند، مرگ را "ستون" و "مایۀ آرامش زندگی انسانی" قلمداد می‌کند:

اُستُن این عالم ای جان غفلت است

هوشیاری این جهان را آفت است

(بخش 102/ دفتر اول)

مرگ بر خلاف تصوری که کلبۀ ذهن برخی از مردم را به محاصره کشانده، رعب انگیز نیست؛ طوری که مولانا در مقام تمثیل می گوید:

" مرگ آیینه ای است که کارش تنها نشان دادن چهرۀ راستین افراد است، نه سیمای ظاهری شان که به چشم نگریسته می شود!"

مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست

پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست

پیش ترک آیینه را خوش رنگی است

پیش زنگی  آیینه هم زنگی است

و نتیجه ای که از مثال بالا مرتب می‌شود این است که :

ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان! هوشدار

مسلماً منظور مولانا ارائه تبعیض نژادی نه، بلکه مثالی برای این است که " هرکسی بر حسب کیفیت زندگی خود پاداشی" فرا چنگ می‌آورد!

لذا، "مرگ کاملاً متناسب است با نوع زندگی فرد."

مولانا مزید بر اینکه از مرگ هراسی به دل راه نمی‌دهد، بل با کمال اشتیاق در صدد آن است که چون شاهدی شیرین، مرگ را در بر کشد!

وی، حینی که می‌نگرد دیگران از مرگ هراسانند، در شگفت می‌افتد و می‌گوید: چرا بر آن نمی‌شوید آن را چون شاهدی شیرین به گرمی به بر کشید؟

مولانا کسانی را که از مرگ هراس دارند، آنها را به خر هایی تشبیه می‌کند که از آب جاویدان آگهی ندارند و بر نادانی و شقاوت خویش پای می‌فشارند! و در اخیر می‌گوید: جان چگونه مخلد می‌شود؟ و این تلاش سرانجام به چه منجر می‌گردد؟:

چون ندارد جان جاوید او شقی است

جرئت او بر اجل  از احمقی است

جهد کن تا جان مخلد گرددت

تا به روز مرگ برگی باشدت

( مثنوی دفتر 5/ بیت2825)

وی برای این که دیگران را بقبولاند از مرگ نمی‌بایست گریخت، بل به سان من (مولانا) برای رفتن به پیشوازآن چلنج باید داد:

مرگ اگر مرد است آید پیش من

تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ

من از او جانی برم بی رنگ و بو

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ!

(غزل1326)

طوری که میر مهدی میر حسینی، نویسنده مقالۀ بررسی مرگ در مثنوی مولانا، نگاشته است: «بی گمان یکی از مهمترین موضوعاتی که فکر آدمی را به خود مشغول می‌دارد، اندیشه مرگ است. مرگ نزد غالب مردم، هراس انگیز است، اما مولانا ترس از مرگ را این گونه تحلیل می‌کند که ترسیدن از مرگ، در واقع ترسیدن از خود است»[15 ص183]

مرگ هریک ای پسر همرنگ اوست

پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست

( دفتر سوم/3439)

مولانا در این ابیات هنگامه ای کرده است، زهی به این استاد بزرگ عرفان که با درک و بینش صحیح به بیان مرگ که یکی از مقوله های مهم زندگی انسان است می‌پردازد، او در ادامه نیز چنین می‌فرماید‌:

گر به خاری خسته ای خود کشته ای

وز حریر و قز دری خود رشته ای

دفتر سوم/ بیت 3445)

یعنی اگر خاری تن تو را زخمی کند تو آن خار را کشته ای و اگر جامه حریر و ابریشم به تن کنی یا در آن بیارامی باز خود تو آن را بافته و فراهم آورده ای، که خار کنایه از کیفر اعمال بد و حریر و ابریشم کنایه از نتایج احوال و افکار نیک است، مولانا در چند بیت انسان را مسئول اعمال خود می‌داند و این انسان است که با انتخاب خود، هویت خود را می‌سازد. [ر.ک26ج3ص878]

علامه جعفری یکی از شارحان مثنوی، در این باره می‌گوید:

«این ابیات که جلال الدین در باره پدیده مرگ می گوید در حقیقت هم از هولناک بودن هیولای مرگ می‌کاهد و هم بی اعتنایی زندگی پرستان را به مرگ محکوم می‌نماید.» [7ج8ص396]

علامه جعفری در قسمت دیگری از شرح مثنوی خود در باره ترس از مرگ بسیار با شور و حال و کمی تند خطاب به دنیا پرستان آورده است:«با اینحال از کلمه مرگ، مردن و رفتن باز می‌ترسید و بیم آن دارید که تحول از حالی به حال عالی تر نابودی و مرگ باشد!

با آن تفسیری که شما برای زندگی و مرگ کرده اید، مانند موشی که از ترس گربه ها در گوشه های لانه اش می‌خزد، روح خود را در لانه بدن حفظ می کنید که مبادا بیرون بیاید و گربه های طبیعی عوامل متلاشی اش بسازند، باید بترسید، البته از چنین مرگ باید هراس داشته باشید:

آنچنان که گفت جالینوس راد

از هوای این جهان و از مراد

راضیم کز من بماند نیم جان

که ز کون استری بینم جهان !

آن بینوا ( هرکه باشد جالینوس یا کس دیگر):

گربه می‌بیند به گرد خود قطار

مرغش آیس گشته بوده از مطار

"بینوا! گمان می کرد که روحش مانند موش است، آری آن روح که عشق به خانه محدود و زودگذر دنیا پیدا می‌کند مانند همان موش است، که در قفس کالبد مادیش از ترس گربه ها مخفی شده است، بیرون آمدن همان و اسیر چنگال گربه ها شدن همان!

شاید هم گمان می کند که دنیا مرگ و نابودی مطلق است :

اینگونه تفکر و دریافت زندگی وضع جنین را به خاطر می‌آورد و مثل او:

این سرگردان وادی خودخواهی را بین که لطف الهی روحش را به سوی اصل ماورای طبیعی اش می‌خواند، او می‌خواهد برگردد و در میان رحم تنگ و تاریک مادر قرار بگیرد!! مولانا معتقد است اگر آدمی کاری برای آن جهان نکند و همواره از راه هدایت و نجات رو گردان باشد، از مرگ بیم خواهد داشت وگرنه اگر کسی حقیقت زندگی طبیعی را خوب درک کند هراسی از مرگ نخواهد داشت؛ مانند عارفان راستین که از مرگ نمی‌هراسند چون مرگ را یکی از ادوار طبیعی حیات و انتقال یا عروج روح از نشئه تیره طبیعت به نشئه تابان ماورای طبیعت می‌دانند:"

مرگ کاین جمله از او در وحشت اند

می کنند این قوم بر وی ریشخند

کس نیابد بر دل ایشان ظفر

بر صدف آید ضرر بی بر گهر

(دفتر اول بیت های 3495 و 3496)

وجود غیرت الهی از نظر مولانا یکی از براهین مرگ است. " او این نکته ظریف را از زبان بازرگان باز می‌گوید که طوطی قفس نشین محبوب خود را از دست می‌دهد." (15ص180)

غیرت حق بود و با حق چاره نیست

 کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست

(دفتر اول/1712)

کریم زمانی در شرح این نکته آورده است: " عرفا خداوند را از همه جهان غیور تر می‌دانند. زیرا معنی کلمۀ "لااله الا الله" چیزی جز این نیست، به حکم این کلمه خداوند روا نمی‌دارد که آدمی جز او، مراد و مقصودی داشته باشد، هم از این روست که به تصریح آیۀ 116 سورۀ نساء در قرآن کریم گناه شرک هرگز بخشوده نمی‌شود؛ بدینسان آدمی به هر چه دل نهد، حضرت حق مطلوبش را در هم می‌شکند و  مرادش را به کام نیستی در می‌افگند و بی گمان آدمی حیات خود و عزیزان خویش را بیش از هر چیز دوست می‌دارد و بدان دل می‌نهد تا بدانجا که گاه حب به خود و کسان خود سبب غفلت از خدا می‌شود. بدین جهت حق تعالی به حکم غیرت الهی قلم نیستی بر دفتر  زندگی انسان ها در می کشد تا کلمۀ شریف لااله الا الله تحقق یابد. ( 16 ص 180)

مرگ از دیدگاه مولانا سنگ محک درون آدمی است. این مرگ است که عیار واقعی هر کس را مشخص می سازد. چنان که وی این موضوع را در تمثیلی زیبا به ارتباط مبارزه حضرت موسی با ساحران بیان داشته است، توجه کنیم:

بود اندر عهده خود سحر افتخار

چون عصا شد مار آنها گشت عار

هر کسی را دعوی حسن و نمک

سنگ مرگ آمد نمکها را محک

سحر رفت و معجزهٔ موسی گذشت

هر دو را از بام بود افتاد طشت

بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند

بانگ طشت دین به جز رفعت چه ماند

چون محک پنهان شدست از مرد و زن

در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن

وقت لافستت محک چون غایبست

می‌برندت از عزیزی دست دست

قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم

ای زر خالص من از تو کی کمم

زر همی‌گوید بلی ای خواجه‌تاش

لیک می‌آید محک آماده باش

مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز

زر خالص را چه نقصانست گاز

( دفتر چهارم/ بیت 1681)

مولانا افزایش عشق به آفریدگار یکتا را موجب کاهش هراس از دل می‌داند.

مصطفی ملکیان، که یکی از مولانا شناسان معروف ایران است، هفت عامل کاهش هراس از مرگ را ضمن اینکه می‌گوید:

مرگ پایان بخش است یا ارزش بخش! متذکر می‌شود :

"به نظر می رسد که مولانا در باب کاهش ترس از مرگ فکر کرده است. هرچند آن را نظام مند بیان نکرده است، اما در مثنوی به هفت عامل (در جاهای مختلف و به صورت پراکنده) اشاره می کند که باعث تقلیل این پدیده می‌شود.

۱– دل «نابستن» به چیزها ترس از مرگ را کاهش می‌دهد.

۲– مولانا و دیگر عرفا مانند غزالی اعتقاد دارند که زیاده روی در استفاده از لذات دنیا ترس از مرگ را افزایش می‌دهد. در اینجا مولانا در برابر «رولو می» پدر روان درمانی اگزیستانسیال قرار دارد؛ وی بیان می کرد: چنان در جهان زندگی کنید که هرچه خوشی می‌توانید در جهان بکنید و هرچه خوبی می‌توانید به جهان بدهید. به زعم «رولو می» این نوع زیستن در جهان ترس از مرگ را کاهش می‌دهد.

۳– دیگر عاملی که مولانا آن را تاثیرگذار در ازدیاد ترس از مرگ می داند، خودشیفتگی است. مولانا توصیه می‌کند که هرچه می‌توانید خود را در برابر دیگران فرو بکاهید تا ترس از مرگ در شما کاهش پیدا کند.

۴– مولانا به عادت کردن به رنج اشاره می کند و می گوید که رنج های زندگی جزئی از مرگ هستند. اگر با این جزء بتوانید کنار بیایید و آشتی کنید با رنج کل هم که مرگ باشد، می‌توانید آشتی کنید.

۵– مولانا بین اخلاقی زندگی کردن و ترس از مرگ هم نسبت بر قرار می کند و می گوید: هرچی اخلاقی تر زندگی کنید، ترس از مرگ در زندگی شما کاهش پیدا می کند.

۶– تا هنگامی که می‌خواهی نادانسته ها را به دانسته تبدیل کنید و نه اینکه دانسته ها را به کرده، ترس از مرگ در شما کاهش نمی‌یابد.

۷– مولانا معتقد است که عشق به خدا هرچقدر افزایش پیدا کند، ترس از مرگ کاهش می‌یابد. باور به وجود خدا به تنهایی در تقلیل ترس از مرگ تاثیری ندارد و عشق به خدا است که موجب کاهش این پدیده می‌شود.

در آخر باید به این نکته اشاره کرد که مولانا از جمله کسانی است که معتقد است باور به وجود جهان دیگر ترس از مرگ را کاهش می‌دهد و هر چقدر این باور قوی تر باشد، ترس بیشتر کاهش پیدا می کند.

(«مرگ از منظر مولانا به روایت استاد مصطفی ملکیان» عشق به خدا، ترس از مرگ راکاهش می دهد/ علی ورامینی،)

همین گونه نامبرده در فراز دیگری از صحبت هایش می گوید:

حضور مرگ منجر می‌شود به پایان زندگی. ارزش زندگی در محدود بودن آن است، نه در امتداد و نامحدود بودن آن!

وی مثال می‌آورد:

اگر عرضه در نهاد اقتصاد، زیاد باشد، قیمت پایین می‌آید!

اما تعبیر مولانا از این مقوله بدین نحو است:

آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ

که نیرزیدی جهان پیچ پیچ

 خرمنی بودی به دشت افراشته

مهمل و نا کوفته، بگذاشته.

(دفتر 5/ بخش 72)

کذا، مولانا در دفتر چهارم مثنوی و در" حکایت موری بر کاغذی می‌رفت…" غفلت ورزیدن و غافلان را موجب " قوام هستی" وانمود می‌سازد.

زیرا به قول استاد زمانی: " وجود آنان به منزلۀ کوه های برفی است که مانع سوختن حجاب خردمندان و عارفان می‌شوند. ( همان،1389: 1043 )

غافلان را کوه های برف دان

تا نسوزد پرده های عاقلان

(بخش 138/د:4)

در دفتر پنجم مثنوی نیز (حکایت قصد شاه به کشتن امر او و شفاعت کردن ایاز پیش تخت سلطان که " العفو اولی" چنین مضمونی را همراه با تعبیر نسیان می‌آورد و به این عقیده می‌باشد که غفلت از زندگی و مرگ، سبب گمراهی و گناه می‌شود؛ آیۀ شریفۀ " ربَّنا لا تؤاخذنا …" ( بقره286) گواه آن است که فراموشی و غفلت به اعتبار گناه است:

لا تؤاخذ اِن نَسِینا  شد  گواه

که بود نسیان به وجهی هم گناه.

(بخش 176/ د: 5)

یکی از دلایلی که مولانا مرگ بر نمی‌تابد در این نکته مضمر است که از نگرگاه او این پدیده از بین رفتن وجود آدمی نه، بل پرواز کردن به سوی "مقصود عالی" است.

و به تعبیر دیگر: زندگی و مرگ " آمدن از خدا و رفتن به خدا" است.

خداوندگار بلخ تعبیر خوب دیگری در زمینه دارد:

مرگ هم دلکش خواهد بود آنگاه که اعمالت نیکوست و بر عکس اگر زشت باشد، مرگ نیز خوفناک و ناساز است و زشت:

هرکه یوسف دید جان کردش فدا

هرکه گرگش دید برگشت از هدی

مرگ هریک ای پسرهمرنگ اوست

پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست

پیش ترک آیینه را خوش رنگی است

پیش زنگی آیینه هم زنگی است

آن که می‌ترسی ز مرگ اندر فرار

                    آن زخود ترسانی ای جان هوش دار.

(بخش166/ دفتر سوم)

به این نکته ژرف بیندیشیم که گفته شده: " مرگ آیینۀ شکل اصلی و حقیقی انسانی است" به قول عارفی از سرزمین پنجاب لاهور به اسم دکتر سید محمد اکرم، صورت اعمال با صورت حقیقی اعمال یکی نیست، صورت حقیقی، پاداش آن هاست، همان‌گونه که کاشتن دانه هرگز به گونۀ محصول آن نمی باشد.

مولانا اینگونه حجاب از چهرۀ این سخن بر می‌دارد:

دان که نبود فعل همرنگ جزا

هیچ خدمت نیست همرنگ عطا

مزد مزدوران نمی‌ماند به کار

کان عرض وین جوهر است و پایدار

آن همه سختی و زور است و عرق

وین همه سیم است و زراست و طبق

هیچ ماند آب آن فرزند را

هیچ ماند نیشکر مر قند را

چون سجودی یا رکوعی مرد کشت

شد در آن عالم سجود او بهشت.

(166/3)

به همان گونه‌ای که مولانا معتقد است سجود و رکوع و عبادت و ریاضت به صورت میوه‌ها و جویباران بهشتی، جلوه می‌آرایند؛ در حالی که سجود و رکوع با میوه‌های بهشتی مناسبت و مشابهتی به هم نمی‌رسانند، اما از آنجایی که آنها صور حقیقی اعمال می‌باشند، فلهذا مطیع بهشتیان خواهند بود و مطابق میل و اشارۀ آنان کار خواهند کرد و این همان است که فرزند، مطیع پدر می‌باشد؛ برای اینکه جزء پدرش محسوب می‌گردد.

چون صورت های زیبای بهشتی در حقیقت اعمال یعنی جزو وجود بهشت هستند، لذا با آنها بیگانه نیستند و به فحوای فرمودۀ قرآن مجید:

« ویدخلهم الجنة عرفها لهم» (و در بهشتى كه براى آنان توصيف كرده، وارد مى‌سازد)              «آیۀ 6 سورۀ محمد»

(د، س: اکرم، ص428 «مرگ از نظر مولوی»)

قرآن می‌فرماید:

بگو: ای جماعت یهود! اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایید، پس تمنای مرگ کنید، اگر راست می‌گویید. (‌ سورۀ بقره)

وقتی که قرآن خطاب به یهودان- که شعار" نحن ابناءالله…" سر می‌دادند و به سبب آن خود را برتر از دیگران می‌انگاشتند- چلنج می‌دهد: اگر واقعاً (طوری که ادعا می‌کنید) دوستان خدایید و خود را برتر از دیگران می‌دانید، پس به سوی مرگ بگرایید تا به پاداش نیکی کردن های تان، زود تر نایل آیید و آسایش ابدی و سعادت جاودانی را از آن خود کنید؛ در غیر آن معلوم است که شما دروغ می‌گویید!