آرشیف

2020-6-21

عروسی ابد – بخش اول و دوم

 

مرگ ما هست عروسی ابد

سر آن چیست هو الله احـد

چکیده:

بحث مرگ و مرگ اندیشی، یکی از پر بسامد ترین موضوعات، هم در مثنوی معنوی است و هم در کلیات شمس تبریزی!

موضوعی که شنیدن آن همواره روح انسان را تحت فشار قرار می‌دهد، و این به دلیل آن است که مرگ موجب ازدیاد هراس، اضطراب و نگرانی در دل آدمی می‌شود.

تنها کسانی‌که در فکر رهیدن از بند زندان جسم عاریتی در این هستی و زیستن در محدودۀ جهان فانی به سر می‌برند، عارفان اند که مولانا جلال الدین محمد بلخی از آن جمله است.

آری، مولانا یا سرآمد عاشقان خدا در جمع خیل عارفانی که مثنوی معنوی و غزلیات ناب و دلپذیر آن سرشار از دیدگاه های مرگ ستایانه است.

عارف نام‌آوری که مرگ را "نردبانی برای عالم برتر بر می‌شمارد و با اشتیاقی شگفت‌انگیز" در انتظار دق‌الباب کردن خانۀ زندگی او با سر انگشتان مرگ است، مرگی که از دیدگاه آن‌، زمینه ساز ایجاد پلی برای رسیدن دوست به کوی دوست است.

انشاد اشعاری در قالب های مختلف به وسیلۀ خداوندگار بلخ، مبنی بر ستایش مرگ، دال بر صدق مقال ماست. اشعاری که با الهام از دساتیر کلام مقدس الهی و ارشادات گوهربار پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه وسلم) سروده شده اند.

در این نوشته، دیدگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی در رابطه با مرگ مورد بررسی قرار می‌گیرد. پدیده ای که راجع به آن در ادبیات فارسی- دری، سه دیدگاه متفاوت وجود دارد:

یکی؛ مرگ‌ستایان که پیش از هر کس دیگر جایگاه و نظریۀ مولانا را در آن می‌توان متبارز دید.

دو؛ دسته‌ای هستند که در فکر فرار از آن اند، اما هرگز قادر به این کار نمی‌شوند. تعداد این دسته در هر برهه ای از تاریخ و در همۀ جهان، فراوان به نظر می‌خورد.

سه؛ عده‌ای هستند که مرگ را به عنوان حقیقتی مسلم می‌پذیرند و از درِ تسلیم با او مواجه می‌شوند. نام این جماعه را «مرگ پذیران» می‌خوانند.

کلمات کلیدی: مولانا، مرگ و مرگ ستایی، تولد دوباره، ترغیب به مرگ، از مرگ نباید ترسید، نظریۀ تحول و تطور، واژه های ترکیبی با مرگ.

 

 

انسان و هدف آفرینش آن:

انگیزۀ آفرینش انسان به منظور رسیدن آن به کمال است و ترقیات معنوی و روحانی. برای رسیدن به این کمالات به ریاضت نیاز است و ستیز با لذایذ مادی.

خداوند انسان را با نشان دادن دو گرایش ( خیر و شر) از سوی دو دعوتگر( انبیاء و شیطان) مخیر فرموده، تا یکی را برگزیند. هرگاه مسیر خیر را پیمود به وصول کمال نایل می‌آیدو مقامش از فرشتگان برتر می‌شود، هرگاه در مسیر شر ره‌سپر شد، به  گودال سقوط فرو می‌غلطد و مرتبه ای بدتر از بهایم یا حیوان را از آن خود می‌سازد.

به سخن دیگر: خداوند وسایل کمال هر انسان را فرا راه آن قرار داده است تا از طریق اختیار و آزادی، در جهت وصول به کمالات سعی وافر به خرچ دهد.

خوب است در این بخش سخن هدف خلقت از دیدگاه قرآن مورد مداقه قرار گیرد. با درک این انگیزه می‌توان به این نتیجه دست یافت که انگیزۀ آفرینش انسان هرگز بر بنای عبث و بطلان استوار نیست. تصریح قرآن عظیم الشان در این مورد چنین است: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ» ( آیۀ 115 سورۀ المؤمنون)

یعنی: "پس آيا گمان مى‌كنيد كه ما شما را بيهوده آفريده‌ايم، و شما به سوى ما باز گردانده نمى‌شويد؟"

و در جایی در پیوند با نظام کائنات می‌فرماید  وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا»(191 آل عمران)

(و در آفرينش آسمان‌ها و زمين انديشه مى‌كنند (و از عمق جان مى‌گويند:) پروردگارا! اين هستى را باطل و بى هدف نيافريده‌اى، تو (از كار عبث) پاك و منزّهى،)

اکنون در روشنی هدایات قرآنی به این برایند می توان نایل آمد که هدف از خلقت انسان برای آزمایش است که چگونه می تواند این فرموده الهی را: (الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ) ( آیت 2 سورۀ ملک)

(خدایی که مرگ و زندگانی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر (و خلوص اعمالش بیشتر) است و او مقتدر و بسیار آمرزنده است.)

مسلماً توفیق در راستای چنین آزمایش بزرگ است که به بروز کمالات انسانی می‌انجامد.

مزید به آنچه اشاره رفت، در جای دیگری از قرآنکریم می‌خوانیم:

"اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" «الطلاق 12»

(خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد فرمان [خدا] در ميان آنها فرود مى‌آيد تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست.)

از این آیۀ مبارکه بر می‌آید که هدف از خلقت شناخت یگانگی خداوند است و "معرفت و علم توحید زمینه ساز عالی ترین و بالاترین کمالات انسانی است."

در جای دیگری از قرآن هدف از آفرینش انجام عبادت پروردگار وانمود شده است. چنان که می‌فرماید:

"وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" «الذاریات/ 56»

(و من جنّ و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا (به یکتایی) پرستش کنند.)

و این سومین دلیل از جمله دلایل آفرینش انسان است که زمینه سازِ فراز آمدن به ذروۀ شامخ کمالات محسوب می‌شود.

و  اما چهارمین آن عبارت می‌باشد از دریافت رحمت الهی . قرآن در جهت رسیدن به این نعمت بزرگ، چنین تصریح می‌فرماید:

"وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً ۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ"«آیه 118 سوره هود»

(و اگر خدای تو می‌خواست همه (ملل و مذاهب) خلق را یک امت می‌گردانید و لیکن دائم با هم در اختلاف خواهند بود.)

اما در مثنوی مولانا با بهره از یک حدیث پیامبر اکرم "صلی الله علیه وسلم" هدف خلقت انسان، در سه چیز خلاصه شده است:

در حدیث آمد که خلاق مجید

خلق عالم را سه گونه آفرید

اشاره است به این حدیث:

"خداوند عزّوجلّ در وجود ملائکه عقل را آمیخت، بدون آن که شهوت برایشان قرار دهد و در وجود حیوانات شهوت را در آمیخت بدون آن که عقل برایشان قرار دهد. ولی در بنی­آدم هر دوی آنها را درهم آمیخت. پس هر انسانی که عقل او بر شهوتش غلبه کند او بهتر از ملائکه است. و هر انسانی که شهوت او بر عقل او غلبه نماید او از حیوان پست­تر و شرّتر است."

به خواندن ادامۀ شعر فرا می‌طلبیم:

یک گروه را جمله عقل و علم و جود

آن فرشته است و نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوى

نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهى

همچو حیوان از علف در فربهى

او نبیند جز که اصطبل و علف

از شقاوت غافل است و از شرف

و آن سوم هست آدمیزاد و بشر

از فرشته نیمى و نیمش ز خر

نیم خر خود مایل سفلى بود

نیم دیگر مایل علوى شود

تا کدامین غالب آید در نبرد

زین دوگانه تا کدامین برد نبرد.

(بخش 56 مثنوی، دفتر4)

هستی انسان مرکب از روح است و جسم. اولی پایاست و دومی با گذشت زمان معروض به نابودی و متلاشی شدن.

اولی؛ امریست الهی و جاودانی که با علایق مادی در نمی‌سازد، بل نیازمند است آیینه سان همواره صیقل بیند و به عروج گراید.

در فرهنگ قرآن، این عمارت زیبا بر پایۀ کردار نیکو، با ابزار آزمون استوار است؛ توجه کنیم:

 ( مرگ و زندگی را آفرید تا کسانی را که از میان شما کار نیکو تر انجام می‌دهد، بیازماید…)

دومی؛عارضی است و دستخوش بی ثباتی و نهایتاً نابودی از پی گذشت روزگار!

آنچه مسلم می‌باشد این است که: زندگانی فرصتی برای چگونه زیستن است. جمعی نیکو کارند و گروهی زشت کردار، هر دو در قالب زندگی پدیدار می‌شود.

نیکوکاری تلاشی است برای وصول به خیر مطلق، یعنی کسب رضای خدا، و عکس آن دوری از پروردگار یکتا.

هر دو گروه چاره‌ای جز سپرده شدن سرنوشت به چنگ فنا ندارند. آنکه همیشه می‌ماند، تنها آفریدگار یکتا و لایزال است.

بندۀ مومن بدین باور است که زندگی عطایی است از سوی خدا و همواره این آیۀ متبرکۀ قرآن عظیم الشان در برابرش جلوه گر است:

«کل مَن علیها فان و یَبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام» (هركه روى زمين است، فنا پذيرد و(تنها) ذات پروردگارت كه داراى شكوه و اكرام است، باقی می ماند) «سورۀ الرحمن 27-26 »

دکتر سید محمد اکرم، از دانشگاه پنجاب لاهور می‌گوید: هرچیز به سوی اصل خود بر می‌گردد، ادنی ( پست) به ادنی، و اعلی ( برتر) به اعلی و اینکه مولانا می‌گوید:

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید  روزگار  وصل  خویش

( بیت 4/ دفتر اول)

 بیت مذکور تعلیمی است به اینکه روح به اصل خود بر می‌گردد. هرگاه روح انسانی به سوی پروردگار واصل شد، به تحقق این فرمان الهی می‌انجامد:

« یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»(هان اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد كه تو از او راضى و او از تو راضى است) آیۀ ‌28-27  سورۀ فجر)

در این صورت است که حکم می‌توان کرد: وی الحق به کمال حیات و شرف و مقام انسانی نایل آمده است.

انسان مؤمن جز به این نمی‌اندیشد که ارزشمندی زندگی تنها و تنها با خدا زیستن است و در غیر آن یک قلم باطل است و دروغ و سراب و خواب و به تعبیر مولانا جان کندن است و مبتنی بر پایه این صدق مقال:

عمر بی توبه همه جان کندن است

مرگ حاضر غایب از حق بودن است

عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود

بی خدا آب حیات آتش بود

(بخش 36/ 771-770)

 

 

عروسی ابد 2 (چیستی مرگ:)

مولانا مرگ را آغاز یک زندگی جدید می‌داند و پلی برای نیل به وصال معشوق ازلی! وی معتقد است اگر پای مرگ در میان نبود، آدمی همچنان به زندگی ناسره ادامه می‌داد. فلهذا باید گفت که مرگ جدا سازندۀ روح از  بدن انسان و یا تمییز دهنده بین نیک و بد است. فلهذا کریه انگاشتن مرگ به معنای مخالفت به تکامل و حرکت جامعه و جهان است.

وی در عین حال برای ساختار اندیشه اش از قرآن و حدیث و تعالیم بزرگان فلسفه مدد می‌جوید. از نظر او مرگ بازگشت به اصل و حیات واقعی است.

در دایرۀ اندیشۀ او روح دارای اصالت است و ارزش جسم تا بدانجاست که در خدمت روح قرار دارد و اِلا لا!

گروهی به این باورند  و در آرزوی آن که کاش چنان می‌زیستیم که هرگز پای مرگ در میان نمی‌بود! اما مولانا در برابر این سخن شدیداً ابراز مخالفت می‌کند و دلیل دارد؛ دلیلش اینکه: هرگاه پای مرگ در میان نمی‌بود، زندگی هرگز از ارزشی برخوردار نمی‌بود و هستی به خرمنی می‌ماند که  هرگز کوفته نشود و حاصل آن بر داشته نشود.

این چند بیت مولانا دلالت به همین موضوع دارد:

آن یکی می‌گفت خوش بودی جهان

گر نبودی پای مرگ اندر میان!

آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ

 که نیرزیدی جهان پیچ پیچ

خرمنی بودی به دشت افراشته

مهمل و ناکوفته، بگذاشته

(بخش 27 دفتر5)

 

دلایل دیگری پیرامون چیستی مرگ در مثنوی وجود دارد که مولانا در آن از روزنۀ عرفان نظاره می‌کند و می‌گوید «الموت جسر الحبیب الی الحبیب» (مرگ پلی است برای رساندن حبیب برای حبیب):

وانک ایشان را شکر باشد اجل

چون نظرشان مست باشد در دول

تلخ نبود پیش ایشان مرگ تن

چون روند از چاه و زندان در چمن

وا رهیدند از جهان پیچ ‌پیچ

کس نگرید بر فوات هیچ هیچ

مرگ تن هدیه است بر اصحاب راز

زر خالص را چه نقصان است گاز

(دفتر 4 ، بیت 1681)

مولانا دلیل دیگری نیز در مورد چیستی مرگ ارائه کرده است:

کرد  ویران  تا  کند  معمور تر

قوم انبه بود و خانه مختصر

من چو آدم بودم اول حبس کرب

پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب

از وی در دفتر اول مثنوی حجتی به همین منظور درج است که در آن عالم حس را به رحم تشبیه کرده و مرگ را سبب آزادی و رهایی وانمود می‌سازد. وی همین گونه باور مند است که در عالم غیب نه تنگی وجود دارد و نه هم سختی! بشنویم:

مرگ می‌دیدم گه زادن ز تو

سخت خوفم بود افتادن ز تو

چون بزادم رستم از زندان تنگ

در جهان خوش‌هوای خوب‌رنگ

من جهان را چون رحم دیدم کنون

چون درین آتش بدیدم این سکون

اندرین آتش بدیدم عالمی

ذره ذره اندرو عیسی‌دمی.

(دفتر اول، ابیات 4- 791)

او می‌گوید: اگر پای مرگ در میان نمی‌بود، هرگز انسان های گندم نما از انسان های بی ارزش کاه صفت، تفکیک نمی‌شدند

چهار موضوع از هم قابل تفکیک است:

1-    مرگ حادثه ای است که به زندگی نقطۀ پایان می‌گذارد،

2-    مراد از مرگ زندگی پس از مرگ است،

3-    نه خود مرگ مراد است و نه زندگی پس از مرگ، بل سکرات موت که از آن به عنوان «نزع» نیز نام برده می‌شود و آن طوری است، فردی مواجه به بیماری شده می‌پندارد که با مصاب شدن بدان، امیدی برای زنده ماندن نخواهد داشت و این به معنای "سکرات موت" است.

4-    نه مرگ و نه پس از مرگ و نه نزدیک به مرگ، بل شبیه "مردن در عین زیستن و زیستن در عین مردن، که مفهوم انگلیسی آن dying می‌شود.

یکی از بدترین حالات برای انسان، دچار بودن به مرگ درونی است. فرد دچار مرگ درونی، فاقد سلامت روانی است.

برخی را اعتقاد برآن است که با پروردن اندیشۀ مرگ بر سر، زندگی ارزش پیدا می‌کند.

به قول دکتر اکرم هرگاه انسان بخواهد به زندگی جاودانی دست یابد، باید در وجه الهی که زمان الهی و نا متناهی است، زندگی یابد. ابدیت همین است و خارج از آن همه ناپایدار و فانی ! (همان، ص430)

کل شیء هالک جز وجه او

چون نبی در وجه او هستی مجو

هرکه اندر وجه ما باشد فنا

کل شیء هالک نبود جزا.

(بخش 143 دفتر اول)

مولانا یکی از دلایل یا حکمت و یا چیستی مرگ را از بلال حضرت بلال (رضی‌الله عنه) بدینگونه بیان می‌دارد:

من چو آدم بودم اول حبس کرب

پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب

من گدا بودم درین خانه چو چاه

شاه گشتم قصر باید بهر شاه

قصرها خود مر شهان را مانسست

مرده را خانه و مکان گوری بسست

انبیا را تنگ آمد این جهان

چون شهان رفتند اندر لامکان

مردگان را این جهان بنمود فر

ظاهرش زفت و به معنی تنگ بر.

( دفتر سوم/ بیت 3538  – 3534)

مولانا گاهی به تفکیک زندگی حقیقی، از زندگی  بیهوده و پوچ می‌پردازد. از نظر وی داشتن زندگی خوب برابر است به رفتن و جستجوی رضای پروردگار و خواستن حالتی از خدا که تمام امور زندگی را مطابق رضای خودش عیار بسازد:

مرگ را  تو زندگی پنداشتی

تخم را در شوره خاکی کاشتی

عقل کاذب هست خود معکوس‌بین

زندگی را مرگ بیند ای غبین

ای خدا بنمای تو هر چیز را

آنچنان که هست در خدعه‌سرا

هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ

حسرتش آنست کش کم بود برگ

(بخش 72 مثنوی دفتر5)