آرشیف
طـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواف
یونس عثمانی
قافلهٔ بی درای زمان به آن سوی بادیه رفته بود
گرز یل شام دیهیم سلطان روزراشکسته بود
الههٔ آتش پرستان شب
درمعبد شفق آتش افروخته بود
خنجرالماس ماه
آخرین اشعهٔ زرین آفتاب را
زگردن آسمان بریده بود
تک تپهٔ کهنسال
که تمام روززدست آفتاب تبرخورده بود
بدن افگار اش رادرکرباس تاریکی پیچیده بود
شکم قبرستان پیر زاجسادانسان پندیده بود
او برسرمزارکسی چون جسدبی تابوت افتاده بود
لبان ترکیده اش برپیشانی درشت آن چسپیده بود
آغوش اش برتودهٔ خاک عریان گسترده بود
سینه اش بر آن سینهٔ فشرده بود
دامن اش پرازستاره بودـ
قطره های اشک که زدیده ریخته بود
هرآن که درآن جابود یکبارمرده بود
وازعذاب مرگ دیگررهیده بود
مگراودرآنروزصد بار مرده بود
صد بار چاشنی مرگ را چشیده بود
او مرده ترین مرده درآن قبرستان بودشعرـ از یونس عثمانی
ارسالی ـ یونس عثمانی
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور