آرشیف

2015-1-22

اعلم گل غوری

صــلـــــح چـیـســــــــــت ؟

 
 
بنام خداوند«جل جلاله »

پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ و درود و سلام به پيامبران الهي خصوصاً آخرين آنها حضرت محمد (ص) و درود و سلام به خاندان بزرگوار او كه مروجان و مبلغان شريعت او اند.
 
صلح چیست ؟
صلح عبارت از زیست مسالمت آمیز و بدون تنش و خشونت ، برمبنای به رسمیّت شناختن و پذیرفتن حقوق یکدیگر 
بر اساس این تعریف ، مبنا و پایهء « صلح » ، « عدالت » است . « عدالت به معنای اینکه هرکس ، به حقّ خود رسیدن و از تجاوز به حقوق دیگران خودداری کردن  و به عبارت دیگر : « هرکس محدوده و مرز ِ حقوق خود و دیگران را بشناسد و از آن پا را فراتر نگذارد .
 
نتیجهء عدالت ، « صلح » و « همزیستی ِ بدون تجاوز و خشونت » خواهد بود 
امّا پرسش مهم این است که چگونه می توان به « عدالت » دست یافت ؟ بدیهی ترین و ساده ترین پاسخ به این پرسش آن است که برای تحقّق عدالت باید « قانون » اجرا شود . چرا که « قانون » ، محدوده ها و مرزهای عمل هرکس را بر اساس حقوق و تکالیف (مسئولیت ها ) مشخص کرده است .
امّا با اندکی تأمل ، خواهیم دید که این پاسخ ، از نوعی اشکال ِ منطقی که « دور » نامیده می شود ، رنج می برد  چرا که از یک سو اجرای عدالت به « قانون » بستگی دارد و از سوی دیگر با دقّت در تعریف عدالت ، متوجه می شویم که در عمل « قانون » ، چیزی جز همان « عدالت » نیست ، و در واقع فقط « قانون ِ عادلانه » می تواند عدالت را تأمین کند ، در این صورت همچنان با این پرسش روبرو هستیم که « عدالت » یعنی همان « قانون ِ عادلانه »  ، چگونه قابل اجراء و تحقّق می باشد ؟!
این پرسش وقتی جدّی تر خواهد شد که به یاد آوریم ، که انسانها به طور طبیعی یک گرایش درونی ( Inner) به توسعه و رشد دارد و اساساً  همین تمایل درونی که در ذات و طبیعت انسان نهفته است ، عامل و منشاء بسیاری از پیشرفت ها و تکامل های او می باشد
قرآن شریف هر جا از انسان سخن می گوید ، با تحلیل و بررسی دقیق شخصیّت او ، عوامل انحطاط  و تکامل ( Evolution ) وی را تبیین نماید ، در اینجا نیز به موضوع زیاده طلبی و زیاده خواهی بارها اشاره کرده و نسبت به آسیب ها و آفات آن هشدار داده است . از نظر قرآن شریف، ریشهء بسیاری از سرکشی ها ، خشونت ها ، تجاوز ها به حقوق دیگران  و جنگ طلبی ها همین تمایل درونی به «  زیاده خواهی و افزون طلبی »  می باشد .
اصولاً از نظر قرآن ، هیچیک از تمایلات ِ درونی انسان که به صورت طبیعی در او وجود دارد ، به خودی خود منفی و ناپسند نیست . در انسان ، هیچ عنصری که ذاتاً بد و شرّ باشد وجود ندارد بلکه هر تمایل و گرایشی که در او وجود دارد ( تاکید می شود هر تمایلی که در او وجود دارد ) وسیله و عاملی برای تکامل بشمار می آید و فقط ، آنگاه شکل منفی و ناپسند پیدا می کند و به ضدّ تکامل تبدیل می شود که از حدّ و اندازهء « تعادل »  خارج شود و حالت افراطی پیدا نماید در اینصورت است که عامل انحطاط بشمار خواهد آمد . و تشخیص و شناخت نقطهء تعادل از نقطهء افراط و زیاده روی ، نیز بر عهدهء عقل و ملاک ها و معیارهای عقلانی است .
قرآن شکل افراطی و غیر عقلانی ِ تمایل درونی به « زیاده خواهی و رشد » ، را حالتی می داند که انسان از یک سو ، میل شدید به افزودن بر امکانات ، توانایی ها و سرمایه های خود دارد ، و از سوی دیگر  مایل نیست که دیگران از امکانات ، سرمایه ها و توانایی های مشابه برخوردار باشند به همین دلیل آنقدر زیاده خواه است که داشتنی های دیگران را نیز طلب می کند و این صفتی است که معمولاً آن را )حرص(  می نامند و علاوه بر آن چنین انسانی ، فاقد روحیهء بخشش به دیگران است . صفتی که معمولاً ) بُخل(  نامیده می شود . در هم آمیزی این دو صفت ِ ناپسند ( حرص و بخل ) صفت ِ سوّمی را تشکیل می دهد که این صفت ِ سوّم در قرآن ، « شُحّ » نامیده شده است .
« شُح » ، نه دقیقاً « حرص » است و نه دقیقاً بُخل ! بلکه « زیاده خواهی و قانع نبودن به حقّ خود » است . و نتیجهء آن تجاوزگری و تعدّی به حقوق دیگران می باشد ، یعنی همان چیزی که عامل و دلیل اصلی خشونت و جنگ است .
بنابراین می توان اینگونه توضیح داد که جنگ و خشونت دارای دو گونه عامل می باشد ، یک عامل عینی و آبژکتیو ( Objective) و دیگری عامل درونی و سوبژکتیو (Subjective  ) . عامل عینی ، همان تجاوزگری و تعدّی طلبی است . امّا عامل درونی ، « زیاده خواهی و قانع نبودن به حقّ خویش » می باشد . تأکید بر قانون و به رسمیّت شناختن حقوق طبیعی انسانها در جامعهء بشری ، کنترل کنندهء عامل عینی و ابژکتیو ِ خشونت ورزی است و در نتیجه « صلح » حاکم خواهد شد . امّا بی تردید عامل درونی که در انسانها نهفته است را نمی توان نادیده گرفت تا زمانیکه این عامل قوی و پر قدرت یعنی عامل درونی ، مهار نشود و تحت کنترل در نیاید نمی توان به صلح پایدار امید داشت . طبیعی است قانون و توافقات اجتمامی ، به خودی خود نمی توانند چنین کنترلی را برانگیزه ها و عوامل درونی انسان ، إعمال نمایند .  در اینجا ادیان و باورهای مذهبی که با عمیق ترین تمایلات و گرایشات درونی ِ انسان پیوند و ارتباط دارند و از قدرتِ برانگیزندگی بالایی برخوردار می باشند می توانند نقش سرنوشت سازی در ایجاد و تقویت گرایش های ِ درونی انسان به سوی جنگ یا صلح ایفاء نمایند .
در طول تاریخ آتش جنگ های بسیاری به نام دین و با انگیزه های دینی برافروخته شده است ، به این دلیل که برخی تفسیر های ارایه شده از أدیان ، به جای آنکه تمایل درونی ِ « زیاده طلبی و افزون خواهی » انسان را مهار نموده و در حدّ و اندازهء مثبت ِ آن کنترل نمایند ، با ایجاد « مطلق اندیشی ِ » در پیروان خود  و ایجاد نفرت نسبت به دِگراندیشان ، تمایل به تجاوز به حقوق دیگران و إعمال خشونت را در آنان  بر می انگیختند .
 
صلح درونی
گفته شد که قرآن « شُح » ، به معنای « میل درونی به زیاده خواهی و قانع نبودن به حق خویش » را عامل اصلی تضییع حقوق دیگران و در نهایت ، عامل خشونت ها و ستیزه های اجتماعی می داند و برای آنکه « شُحّ » را در همه عرصه های زندگی انسان ، مهار و کنترل نماید ، در سراسر قرآن کوشیده است تا به شیوه های مختلف ، « صلح » را درونی نماید . همانگونه که گفته شد ، جنگ طلبی ، خشونت گرایی ، دو عامل درونی و بیرونی دارد و همیشه عامل درونی ، قوی تر از عامل بیرونی است و معمولاً عامل بیرونی ، تحت تأثیر و فرمان عامل درونی عمل می کند ، « صلح » نیز که ضدّ ستم ، خشونت و جنگ است نیز یک شکل بیرونی دارد و یک شکل درونی . صلح ، در شکل بیرونی خود ، « حفظ و احترام کامل به حقوق دیگران و بسنده کردن به حقوق ِ خویش » است . بنابراین کسی که به همهء توافقات جمعی ِ  و همهء قوانین ِ اجتماعی بطور جدّی پای بند باشد بی تردید انسان « صلح طلبی » است ولی آیا اینکه او در درون ِ خود نیز واقعاً به این که دیگران دارای ِ حق ّ هستند و حقوق آنها محترم است » نیز باور دارد یا نه ؟ ! « صلح بیرونی » ، با این پرسش هیچ کاری ندارد .
بلکه همین قدر که کسی در رفتار اجتماعی و عمل بیرونی ِ خود به حقوق دیگران احترام بگذارد و از خشونت فاصله بگیرد کافی است . امّا واقعیّت این است که چه بسا همین فرد ، در درون خود تمایلات ِ خشونت طلبانه ای داشته باشد که هر زمان ممکن است فعّال گردد . « درونی شدن صلح » کمک خواهد کرد که نه تنها « انسان » ، در رفتار بیرونی ِ خود صلح طلب باشد بلکه در درون خود ، آتشفشان خشونت را مهار نماید .  
اما این چگونه امکان پذیر است ؟! اسلام نیز همانند بسیاری از مکاتب اخلاقی و عرفانی ، شیوه های اخلاقی و معنوی فراوانی برای درونی شدن « صلح » ارایه داده است . اینکه هر فرد انسان ، زندگی خود را جدای از زندگی دیگران نبیند و باور کند که « زندگی » یک حقیقت به هم پیوسته است (3) ، توصیه به اینکه در برابر بدی دیگران ، این فقط کافی نیست که تو بَدی نکنی بلکه باید آنقدر با خوبی و نیکی به او پاسخ دهی تا بَدی در او از بین برود . (4) ، توصیهء به ایثار و بخشیدن ِ حقّ خود به دیگری ( 5 ) و …..
همه اینها شیوه های تربیتی ِ بسیار مؤثری است که « تمایلات فزون طلبانه و زیاده خواهانه » و در نتیجه ، میل به خشونت گرایی و تعدّی گری را درون انسان کنترل و مهار کرده و « صلح درونی » را تحقّق می بخشد .
امّا نکتهء مهم این است که در قرآن ، « صلح بیرونی » و « صلح درونی » دو حوزهء جدای از یکدیگر تعریف و تفسیر نمی شود بلکه تعریف و تفسیری که از « صلح » به عنوان یک پدیدهء اجتماعی ارایه می دهد ، کاملاً در ارتباط ، و تحت تأثیر « صلح درونی » است ، اینکه « صلح » را فقط « احترام به حقوق دیگران » بدانیم به آن معناست که هرکس ، در عین حال که  به حقوق دیگران می اندیشد و مواظب است به مرز آنان تجاوز نکند ، به حقوق خویش نیز می اندیشد و مواظب است که دیگران به مرز او تجاوز نکنند ، ولی صلح بیرونی در مفهوم قرآنی آن ، این است که « هرکس پیوسته به مسئولیت های خود و حقوق دیگران بیاندیشد »
با اندکی دقّت و تأمل خواهیم دید که عصاره و خلاصهء تمام آن توصیه های معنوی و اخلاقی که در مورد « صلح درونی » گفته شد ، بگونه ای کاملاً عینی و عملی ( Practice) در این تعریف وجود دارد . یک انسان ِ صلح طلب ، کافی نیست که فقط به حقوق دیگران ، تعدّی نکند بلکه باید ، پیوسته مسئولیت های خود در برابر دیگران را بشناسد و در اینصورت به جای آنکه روحیهء طلبکاری از دیگران و کسب منفعت بیشتر برای خود ، در او رشد و تقویت یابد ، روحیهء فداکاری و مهربانی نسبت به دیگران در او حاکم می گردد . و چنین انسانی ، واقعاً و در یک تعادل بیرونی و درونی « صلح طلب » خواهد بود .
کسی که حقیقت و هویت انسانها را یکسان می داند و انسانیت آنها را درجه بندی نمی کند ، « صلح درونی » دارد .
کسی که دیگران را جدای از خود نمی بیند و خود و دیگران را اعضای پیکر واحد ِ انسانیّت می داند « صلح درونی » دارد .
کسی که عمیقاً به انسانیّت و افراد انسان محبّت می ورزد ، از « صلح درونی » برخوردار است ، و بلأخره کسی که عمیقاً به این باور دارد که خشونت ، جنگ ، نفرت و دشمنی آفت ِ بشریّت است از « صلح درونی » برخوردار می باشد و « صلح طلبی » او در بیرون نیز فقط یک تاکتیک و یا ناشی از ضرورت و اضطرار نیست ، بلکه « صلح طلبی » او ناشی از « صلح درونی » اوست .
 

واژه های « صلح » در قرآن 

در قرآن برای « صلح » (Friedan  ) دو واژه « صلح » ( Sulh) و « سِلم » ( Selm) بکار رفته است با این تفاوت که اوّلی (Sulh ) بیشتر برای « صلح بیرونی » و در برابر ( ضدّ ) خشونت ، جنگ ، درگیری و اختلاف استفاده شده است و دوّمی (Selm  ) بیشتر برای « صلح درونی » و نشان دادن ِ صلح ، به عنوان خصلت و صفتی درونی می باشد . به همین دلیل کاربرد ( استعمال ِ ) سِلم ( Selm) فقط به عنوان جایگزین و رقیب (Alternative  ) جنگ نیست بلکه کاملاً « مطلق » (  Absolute) می باشد یعنی انسان در همهء شرایط و در همهء حوزه های زندگی ، چه احتمال جنگی وجود داشته باشد چه نباشد ، چه در محیط خانواده و چه در جامعه و … باید از « سِلم » ( Selm) برخوردار باشد یعنی دارای صفت ِ درونی ِ « صلح » باشد . ولذا قرآن همه پیروان خود زن و مرد ، کوچک و بزرگ را ، بطور مطلق و بدون استثناء دعوت به « سِلم » می کند :
" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ "( 208 / 2 )
ای کسانی که ایمان آورده اید همگی ، بدون استثناء ، در « صلح » درآئید  و از گامهای شیطان [ که در صدد ایجاد دشمنی و جدائی میان انسانهاست ] پیروی نکنید بی تردید او دشمنی آشکار برای شماست .
« سلام » ( Salam) ، از « سِلم » (Selm ) ، که همان صلح درونی است مشتق می باشد . در اسلام تهنیّت  افراد به یکدیگر ، با « سلام » ( Salam) انجام می پذیرد . و این به آن معناست که همه افراد جامعه ، در هر ملاقات و تعامل با یکدیگر ، پیش از هر سخنی ، « صلح ِ درونی » خود را اظهار می کنند و به این وسیله محبّت واقعی و درونی خود را به طرف مقابل نشان می دهند و از همان آغاز به او اطمینان می دهند که هیچ رفتار و گفتار ِ دشمنانه و غیر دوستانه ای نسبت به وی انجام نخواهد داد .
در بهشت که هیچگونه دشمنی ، خشونت و نفرتی وجود ندارد ، این « صلح درونی » عمومیّت پیدا می کند و بر اساس آنچه که در قرآن آمده ، همهء رفتار ها و گفتار های بهشتیان ، سمبل و مصداق « سلام » ( Salam) است . یعنی همهء گفتار ها و رفتار ها ، بر آمده از صفت ِ درونی « صلح » می باشد :
" لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا . " ( 25و26 : 56 )
( در بهشت ، نه بیهوده ای می شنوند و نه سخنان ِ گناه آلود و تنها چیزی که می شنوند « سلام » است و « سلام » ( Salam) !
و نیز در قرآن تصریح می کند که « سلام » ( Salam) هر سخن مهربانانه و محبت ورزانهء خدایی است : " سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ " ( 58 : 36 )
( سلام ، سخنی از پروردگار مهربان است)
 
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اعلم گل (غوری)
محصل حقوق و علوم سیاسی در کشور هندوستان