X

آرشیف

صــلـــــح چـیـســــــــــت ؟

 
 
بنام خداوند«جل جلاله »

پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ و درود و سلام به پيامبران الهي خصوصاً آخرين آنها حضرت محمد (ص) و درود و سلام به خاندان بزرگوار او كه مروجان و مبلغان شريعت او اند.
 
صلح چیست ؟
صلح عبارت از زیست مسالمت آمیز و بدون تنش و خشونت ، برمبنای به رسمیّت شناختن و پذیرفتن حقوق یکدیگر 
بر اساس این تعریف ، مبنا و پایهء « صلح » ، « عدالت » است . « عدالت به معنای اینکه هرکس ، به حقّ خود رسیدن و از تجاوز به حقوق دیگران خودداری کردن  و به عبارت دیگر : « هرکس محدوده و مرز ِ حقوق خود و دیگران را بشناسد و از آن پا را فراتر نگذارد .
 
نتیجهء عدالت ، « صلح » و « همزیستی ِ بدون تجاوز و خشونت » خواهد بود 
امّا پرسش مهم این است که چگونه می توان به « عدالت » دست یافت ؟ بدیهی ترین و ساده ترین پاسخ به این پرسش آن است که برای تحقّق عدالت باید « قانون » اجرا شود . چرا که « قانون » ، محدوده ها و مرزهای عمل هرکس را بر اساس حقوق و تکالیف (مسئولیت ها ) مشخص کرده است .
امّا با اندکی تأمل ، خواهیم دید که این پاسخ ، از نوعی اشکال ِ منطقی که « دور » نامیده می شود ، رنج می برد  چرا که از یک سو اجرای عدالت به « قانون » بستگی دارد و از سوی دیگر با دقّت در تعریف عدالت ، متوجه می شویم که در عمل « قانون » ، چیزی جز همان « عدالت » نیست ، و در واقع فقط « قانون ِ عادلانه » می تواند عدالت را تأمین کند ، در این صورت همچنان با این پرسش روبرو هستیم که « عدالت » یعنی همان « قانون ِ عادلانه »  ، چگونه قابل اجراء و تحقّق می باشد ؟!
این پرسش وقتی جدّی تر خواهد شد که به یاد آوریم ، که انسانها به طور طبیعی یک گرایش درونی ( Inner) به توسعه و رشد دارد و اساساً  همین تمایل درونی که در ذات و طبیعت انسان نهفته است ، عامل و منشاء بسیاری از پیشرفت ها و تکامل های او می باشد
قرآن شریف هر جا از انسان سخن می گوید ، با تحلیل و بررسی دقیق شخصیّت او ، عوامل انحطاط  و تکامل ( Evolution ) وی را تبیین نماید ، در اینجا نیز به موضوع زیاده طلبی و زیاده خواهی بارها اشاره کرده و نسبت به آسیب ها و آفات آن هشدار داده است . از نظر قرآن شریف، ریشهء بسیاری از سرکشی ها ، خشونت ها ، تجاوز ها به حقوق دیگران  و جنگ طلبی ها همین تمایل درونی به «  زیاده خواهی و افزون طلبی »  می باشد .
اصولاً از نظر قرآن ، هیچیک از تمایلات ِ درونی انسان که به صورت طبیعی در او وجود دارد ، به خودی خود منفی و ناپسند نیست . در انسان ، هیچ عنصری که ذاتاً بد و شرّ باشد وجود ندارد بلکه هر تمایل و گرایشی که در او وجود دارد ( تاکید می شود هر تمایلی که در او وجود دارد ) وسیله و عاملی برای تکامل بشمار می آید و فقط ، آنگاه شکل منفی و ناپسند پیدا می کند و به ضدّ تکامل تبدیل می شود که از حدّ و اندازهء « تعادل »  خارج شود و حالت افراطی پیدا نماید در اینصورت است که عامل انحطاط بشمار خواهد آمد . و تشخیص و شناخت نقطهء تعادل از نقطهء افراط و زیاده روی ، نیز بر عهدهء عقل و ملاک ها و معیارهای عقلانی است .
قرآن شکل افراطی و غیر عقلانی ِ تمایل درونی به « زیاده خواهی و رشد » ، را حالتی می داند که انسان از یک سو ، میل شدید به افزودن بر امکانات ، توانایی ها و سرمایه های خود دارد ، و از سوی دیگر  مایل نیست که دیگران از امکانات ، سرمایه ها و توانایی های مشابه برخوردار باشند به همین دلیل آنقدر زیاده خواه است که داشتنی های دیگران را نیز طلب می کند و این صفتی است که معمولاً آن را )حرص(  می نامند و علاوه بر آن چنین انسانی ، فاقد روحیهء بخشش به دیگران است . صفتی که معمولاً ) بُخل(  نامیده می شود . در هم آمیزی این دو صفت ِ ناپسند ( حرص و بخل ) صفت ِ سوّمی را تشکیل می دهد که این صفت ِ سوّم در قرآن ، « شُحّ » نامیده شده است .
« شُح » ، نه دقیقاً « حرص » است و نه دقیقاً بُخل ! بلکه « زیاده خواهی و قانع نبودن به حقّ خود » است . و نتیجهء آن تجاوزگری و تعدّی به حقوق دیگران می باشد ، یعنی همان چیزی که عامل و دلیل اصلی خشونت و جنگ است .
بنابراین می توان اینگونه توضیح داد که جنگ و خشونت دارای دو گونه عامل می باشد ، یک عامل عینی و آبژکتیو ( Objective) و دیگری عامل درونی و سوبژکتیو (Subjective  ) . عامل عینی ، همان تجاوزگری و تعدّی طلبی است . امّا عامل درونی ، « زیاده خواهی و قانع نبودن به حقّ خویش » می باشد . تأکید بر قانون و به رسمیّت شناختن حقوق طبیعی انسانها در جامعهء بشری ، کنترل کنندهء عامل عینی و ابژکتیو ِ خشونت ورزی است و در نتیجه « صلح » حاکم خواهد شد . امّا بی تردید عامل درونی که در انسانها نهفته است را نمی توان نادیده گرفت تا زمانیکه این عامل قوی و پر قدرت یعنی عامل درونی ، مهار نشود و تحت کنترل در نیاید نمی توان به صلح پایدار امید داشت . طبیعی است قانون و توافقات اجتمامی ، به خودی خود نمی توانند چنین کنترلی را برانگیزه ها و عوامل درونی انسان ، إعمال نمایند .  در اینجا ادیان و باورهای مذهبی که با عمیق ترین تمایلات و گرایشات درونی ِ انسان پیوند و ارتباط دارند و از قدرتِ برانگیزندگی بالایی برخوردار می باشند می توانند نقش سرنوشت سازی در ایجاد و تقویت گرایش های ِ درونی انسان به سوی جنگ یا صلح ایفاء نمایند .
در طول تاریخ آتش جنگ های بسیاری به نام دین و با انگیزه های دینی برافروخته شده است ، به این دلیل که برخی تفسیر های ارایه شده از أدیان ، به جای آنکه تمایل درونی ِ « زیاده طلبی و افزون خواهی » انسان را مهار نموده و در حدّ و اندازهء مثبت ِ آن کنترل نمایند ، با ایجاد « مطلق اندیشی ِ » در پیروان خود  و ایجاد نفرت نسبت به دِگراندیشان ، تمایل به تجاوز به حقوق دیگران و إعمال خشونت را در آنان  بر می انگیختند .
 
صلح درونی
گفته شد که قرآن « شُح » ، به معنای « میل درونی به زیاده خواهی و قانع نبودن به حق خویش » را عامل اصلی تضییع حقوق دیگران و در نهایت ، عامل خشونت ها و ستیزه های اجتماعی می داند و برای آنکه « شُحّ » را در همه عرصه های زندگی انسان ، مهار و کنترل نماید ، در سراسر قرآن کوشیده است تا به شیوه های مختلف ، « صلح » را درونی نماید . همانگونه که گفته شد ، جنگ طلبی ، خشونت گرایی ، دو عامل درونی و بیرونی دارد و همیشه عامل درونی ، قوی تر از عامل بیرونی است و معمولاً عامل بیرونی ، تحت تأثیر و فرمان عامل درونی عمل می کند ، « صلح » نیز که ضدّ ستم ، خشونت و جنگ است نیز یک شکل بیرونی دارد و یک شکل درونی . صلح ، در شکل بیرونی خود ، « حفظ و احترام کامل به حقوق دیگران و بسنده کردن به حقوق ِ خویش » است . بنابراین کسی که به همهء توافقات جمعی ِ  و همهء قوانین ِ اجتماعی بطور جدّی پای بند باشد بی تردید انسان « صلح طلبی » است ولی آیا اینکه او در درون ِ خود نیز واقعاً به این که دیگران دارای ِ حق ّ هستند و حقوق آنها محترم است » نیز باور دارد یا نه ؟ ! « صلح بیرونی » ، با این پرسش هیچ کاری ندارد .
بلکه همین قدر که کسی در رفتار اجتماعی و عمل بیرونی ِ خود به حقوق دیگران احترام بگذارد و از خشونت فاصله بگیرد کافی است . امّا واقعیّت این است که چه بسا همین فرد ، در درون خود تمایلات ِ خشونت طلبانه ای داشته باشد که هر زمان ممکن است فعّال گردد . « درونی شدن صلح » کمک خواهد کرد که نه تنها « انسان » ، در رفتار بیرونی ِ خود صلح طلب باشد بلکه در درون خود ، آتشفشان خشونت را مهار نماید .  
اما این چگونه امکان پذیر است ؟! اسلام نیز همانند بسیاری از مکاتب اخلاقی و عرفانی ، شیوه های اخلاقی و معنوی فراوانی برای درونی شدن « صلح » ارایه داده است . اینکه هر فرد انسان ، زندگی خود را جدای از زندگی دیگران نبیند و باور کند که « زندگی » یک حقیقت به هم پیوسته است (3) ، توصیه به اینکه در برابر بدی دیگران ، این فقط کافی نیست که تو بَدی نکنی بلکه باید آنقدر با خوبی و نیکی به او پاسخ دهی تا بَدی در او از بین برود . (4) ، توصیهء به ایثار و بخشیدن ِ حقّ خود به دیگری ( 5 ) و …..
همه اینها شیوه های تربیتی ِ بسیار مؤثری است که « تمایلات فزون طلبانه و زیاده خواهانه » و در نتیجه ، میل به خشونت گرایی و تعدّی گری را درون انسان کنترل و مهار کرده و « صلح درونی » را تحقّق می بخشد .
امّا نکتهء مهم این است که در قرآن ، « صلح بیرونی » و « صلح درونی » دو حوزهء جدای از یکدیگر تعریف و تفسیر نمی شود بلکه تعریف و تفسیری که از « صلح » به عنوان یک پدیدهء اجتماعی ارایه می دهد ، کاملاً در ارتباط ، و تحت تأثیر « صلح درونی » است ، اینکه « صلح » را فقط « احترام به حقوق دیگران » بدانیم به آن معناست که هرکس ، در عین حال که  به حقوق دیگران می اندیشد و مواظب است به مرز آنان تجاوز نکند ، به حقوق خویش نیز می اندیشد و مواظب است که دیگران به مرز او تجاوز نکنند ، ولی صلح بیرونی در مفهوم قرآنی آن ، این است که « هرکس پیوسته به مسئولیت های خود و حقوق دیگران بیاندیشد »
با اندکی دقّت و تأمل خواهیم دید که عصاره و خلاصهء تمام آن توصیه های معنوی و اخلاقی که در مورد « صلح درونی » گفته شد ، بگونه ای کاملاً عینی و عملی ( Practice) در این تعریف وجود دارد . یک انسان ِ صلح طلب ، کافی نیست که فقط به حقوق دیگران ، تعدّی نکند بلکه باید ، پیوسته مسئولیت های خود در برابر دیگران را بشناسد و در اینصورت به جای آنکه روحیهء طلبکاری از دیگران و کسب منفعت بیشتر برای خود ، در او رشد و تقویت یابد ، روحیهء فداکاری و مهربانی نسبت به دیگران در او حاکم می گردد . و چنین انسانی ، واقعاً و در یک تعادل بیرونی و درونی « صلح طلب » خواهد بود .
کسی که حقیقت و هویت انسانها را یکسان می داند و انسانیت آنها را درجه بندی نمی کند ، « صلح درونی » دارد .
کسی که دیگران را جدای از خود نمی بیند و خود و دیگران را اعضای پیکر واحد ِ انسانیّت می داند « صلح درونی » دارد .
کسی که عمیقاً به انسانیّت و افراد انسان محبّت می ورزد ، از « صلح درونی » برخوردار است ، و بلأخره کسی که عمیقاً به این باور دارد که خشونت ، جنگ ، نفرت و دشمنی آفت ِ بشریّت است از « صلح درونی » برخوردار می باشد و « صلح طلبی » او در بیرون نیز فقط یک تاکتیک و یا ناشی از ضرورت و اضطرار نیست ، بلکه « صلح طلبی » او ناشی از « صلح درونی » اوست .
 

واژه های « صلح » در قرآن 

در قرآن برای « صلح » (Friedan  ) دو واژه « صلح » ( Sulh) و « سِلم » ( Selm) بکار رفته است با این تفاوت که اوّلی (Sulh ) بیشتر برای « صلح بیرونی » و در برابر ( ضدّ ) خشونت ، جنگ ، درگیری و اختلاف استفاده شده است و دوّمی (Selm  ) بیشتر برای « صلح درونی » و نشان دادن ِ صلح ، به عنوان خصلت و صفتی درونی می باشد . به همین دلیل کاربرد ( استعمال ِ ) سِلم ( Selm) فقط به عنوان جایگزین و رقیب (Alternative  ) جنگ نیست بلکه کاملاً « مطلق » (  Absolute) می باشد یعنی انسان در همهء شرایط و در همهء حوزه های زندگی ، چه احتمال جنگی وجود داشته باشد چه نباشد ، چه در محیط خانواده و چه در جامعه و … باید از « سِلم » ( Selm) برخوردار باشد یعنی دارای صفت ِ درونی ِ « صلح » باشد . ولذا قرآن همه پیروان خود زن و مرد ، کوچک و بزرگ را ، بطور مطلق و بدون استثناء دعوت به « سِلم » می کند :
" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ "( 208 / 2 )
ای کسانی که ایمان آورده اید همگی ، بدون استثناء ، در « صلح » درآئید  و از گامهای شیطان [ که در صدد ایجاد دشمنی و جدائی میان انسانهاست ] پیروی نکنید بی تردید او دشمنی آشکار برای شماست .
« سلام » ( Salam) ، از « سِلم » (Selm ) ، که همان صلح درونی است مشتق می باشد . در اسلام تهنیّت  افراد به یکدیگر ، با « سلام » ( Salam) انجام می پذیرد . و این به آن معناست که همه افراد جامعه ، در هر ملاقات و تعامل با یکدیگر ، پیش از هر سخنی ، « صلح ِ درونی » خود را اظهار می کنند و به این وسیله محبّت واقعی و درونی خود را به طرف مقابل نشان می دهند و از همان آغاز به او اطمینان می دهند که هیچ رفتار و گفتار ِ دشمنانه و غیر دوستانه ای نسبت به وی انجام نخواهد داد .
در بهشت که هیچگونه دشمنی ، خشونت و نفرتی وجود ندارد ، این « صلح درونی » عمومیّت پیدا می کند و بر اساس آنچه که در قرآن آمده ، همهء رفتار ها و گفتار های بهشتیان ، سمبل و مصداق « سلام » ( Salam) است . یعنی همهء گفتار ها و رفتار ها ، بر آمده از صفت ِ درونی « صلح » می باشد :
" لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا إِلَّا قِيلًا سَلَامًا سَلَامًا . " ( 25و26 : 56 )
( در بهشت ، نه بیهوده ای می شنوند و نه سخنان ِ گناه آلود و تنها چیزی که می شنوند « سلام » است و « سلام » ( Salam) !
و نیز در قرآن تصریح می کند که « سلام » ( Salam) هر سخن مهربانانه و محبت ورزانهء خدایی است : " سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ " ( 58 : 36 )
( سلام ، سخنی از پروردگار مهربان است)
 
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
اعلم گل (غوری)
محصل حقوق و علوم سیاسی در کشور هندوستان
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.