آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

صراحت

بیا که باز  دوباره ،   ترانه  خواهم خواند
بیا که  بازغزل  ، عاشقانه خواهم خواند
بیا که قصۀ خورشید  وعید خواهم گفت
زشوروشادی وعشق وامید خواهم گفت
بیاکه نغمۀ نغزِ رباب می آید
به بام خانه سحرآفتاب ، می آید
بیا به شیوۀ  دیگر، حدیث بامن گوی
مگو زظلمتِ شب ، ازچراغ روشن گوی
بس است آیۀ یأس وبس است قصۀ جنگ
بس است غرّشِ ِ توپ  و صدای تیروتفنگ
بس است وصفِ مسلسل ولشکروجبهه
وکارهای که کرده است، سنگر وجبهه
بس است شیشه شکستن ،بس است سنگ زدن
بس است خنده  زدودن ، بس است  بیتِ  حزن
بس است  پرده  کشیدن  به روی  عشقِ ِ مجاز
بس است  دشنه کشیدن  به  سوی عشق ِ مجاز
من از قبیلۀ عشـقم ، سرود خواهم گفت
به هرچه رنگِ محبت ، درود خواهم گفت
وپوست کنده  وساده ، ترانه خواهم خواند
بدون مصلحت وخودسرانه ،خواهم خواند
زروی هرچه که رازاست ، پرده بردارم
حجابِ عشقِ مجازاست پرده ، بردارم
مرا که لعل لبت هست ، آب لازم نیست
نگاهِ گرمی که داری ،شراب لازم نیست
بس است حرفِ لفافه ، صریح باید گفت
مکن که کردی کلافه ، صریح  باید گفت
من ازطراوتِ فصل بهار خواهم گفت
وازطهارت نسل ِ  بهار، خواهم گفت
سخن همیشه وهرجا زعشق خواهم گفت
جوابِ پرسشِ ِ فردا، زعشق خواهم گفت
– چنان که آدم  وحوا-  زمین ، می خواهم
توهرچه می طلبی ، من همین، می خواهم
تمام  صوفِ  تصوف ترا ، مرا یارم
بهشتِ موعدِ موصوف ترا، مرایارم
 
*
اگرزعشق نه ، ازانتـباه می گویم
زفیضِ ِ منظر وطرز نگاه می گویم
زدردِ ملتِ خوابی که غرق نسیان اســت
ونیست نوری،اگرهست،برق عصیان است
دلیل وعلتِ پس ماندگیش خواهم جُست
کلیدِ  جدول ِ درماندگیش  ، خواهم جُست
وازکشاکش ِ عصـرِ جدید خواهم گفت
زترکتازی «  قصرِسفید »  خواهم گفت
سرود حرکت و ایمان وکار خواهم خواند
حدیثِ عزّت و علم و وقار خواهم خواند
 

13/ سنله 87
فیروزکوه