آرشیف

2020-2-26

رفعت حسینی

شیوهء نبرد

 
به همدمی بیکرانگی آگهی
ز راه های سرمدی گذرنموده ام.
*
تپش تپش خزیده ام
زمحنتی چشیده ام
گهی که سرنوشت شعرهای من صلیب بوده است
و آشیانه های من
به چنگ بادرفته اند.
*
خروشِ راهْ بُرده درنــــَـبــَـردراهمیشه عاشقم
باوری سخیف را رها نموده ام.
*
چه پندها زسرزمینِ زندگی سرشته گشته دررگ و پی ام
عهدِ من وخاک و آب بوده اینکه مِهررا
نگاهبان وهمسفرشوم.
*
چی روی دادکه شدروزگارسیه پوش؟
چراغرورکوچ کـرد؟
نارواپدید آمد؟
*
پلی که بودبین دل وآینه
ز یورشیْ ، زسیلِ سرکشیْ ،شبیْ شکست
و رودِ آفرینشْ ، انجماد را ، ببرگرفت.
*
ز بود و باشِ اضطراب می رسد نوا :
کجاست شهرمن ؟
چی شد ؟کجاست شهرِکودکی من ؟
کجاست شهرِزندگی من ؟
شراره می کشدهنوزآتشش؟
شراره می کشد هنوز؟
*
کتـابِ رزم وخشم را مرورکرده ام
زبانه های آتشِ وداع را چشیده ام
ز واژه های دفتریْ بنام داد ،آگهم.
*
وسهمِ ما پنجره ست.
*
نگاه کن ،نگاه کن به پنجره
پنجره وپنجره وپنجره.
*
چه تیره است شب از ورای پنجره
و دلگرفته است روزاز ورای پنجره
درختها خموش می زینداز ورای پنجره
پرنده ها بسوی هیچ می پرند ازورای پنجره
و ازدیارِ یار نامه یی نمی رسداز ورای پنجره
ورهروانِ کوچه چوبی انداز ورای پنجره.
*
نه ، برتر است ،همنوای آفتاب زندگی نمود.
*
چی گونه می توان سیاقِ پَـرکشیدنِ عقاب
وشیوهء نبرد را فرا گرفت ؟
که آن بقا و سربلندی است
و این غریوِ بودنست،سرکشیدنست.
*
درین زمانِ بی مروتی
به راه وگام فکرمی کنم
و این تلاشِ استوار
مرابه یادِ اوج میبرد.
*
به اوج ، می شود ، که پُشت کرد ؟
می توان که آبیّ زلالِ اوج رازیاد برد ؟
نمی شود نمی توان
تمامِ زندگیست : اوج،
بال و پر زدن به سوی اوج.
*
و فصلِ نکبتیست
دورهء زوالِ سرزمین ومردمی.
دوهزارونزده
آلمان