آرشیف

2020-5-15

رفعت حسینی

شیوهء نبرد

به همدمی بیکرانگی آگهی

ز راه های سرمدی گذرنموده ام.

*

تپش تپش خزیده ام

زمحنتی چشیده ام

گهی که سرنوشت شعرهای من صلیب بوده است

و آشیانه های من

به چنگ بادرفته اند.

*

خروشِ راهْ بُرده درنــــَـبــَـردراهمیشه عاشقم

باوری سخیف را رها نموده ام.

*

چه پندها زسرزمینِ زندگی سرشته گشته دررگ و پی ام

عهدِ من وخاک و آب بوده اینکه مِهررا

نگاهبان وهمسفرشوم.

*

چی روی دادکه شدروزگارسیه پوش؟

چراغرورکوچ کـرد؟

نارواپدید آمد؟

*

پـُلی که بودبین دل وآینه

ز یورشیْ ، زسیلِ سرکشیْ ،شبیْ شکست

و رودِ آفرینشْ ، انجماد را ، به برگرفت.

*

ز بود و باشِ اضطراب می رسد نوا :

کجاست شهرمن ؟

چی شد ؟کجاست شهرِکودکی من ؟

کجاست شهرِزندگی من ؟

شراره می کشدهنوزآتشش؟

شراره می کشد هنوز؟

*

کتـابِ رزم وخشم را مرورکرده ام

زبانه های آتشِ وداع را چشیده ام

ز واژه های دفتریْ بنام داد ،آگهم.

*

وسهمِ ما پنجره ست.

*

نگاه کن ،نگاه کن به پنجره

پنجره وپنجره وپنجره.

*

چه تیره است شب از ورای پنجره

و دلگرفته است روزاز ورای پنجره

درختها خموش می زینداز ورای پنجره

پرنده ها بسوی هیچ می پرند ازورای پنجره

و ازدیارِ یار نامه یی نمی رسداز ورای پنجره

ورهروانِ کوچه چوبی انداز ورای پنجره.

*

نه ، برتر است ،همنوای آفتاب زندگی نمود.

*

چی گونه می توان سیاقِ پَـرکشیدنِ عقاب

وشیوهء نبرد را فرا گرفت ؟

که آن بقا و سربلندی است

و این غریوِ بودنست،سرکشیدنست.

*

درین زمانِ بی مروتی

به راه وگام فکرمی کنم

و این تلاشِ استوار

مرابه یادِ اوج میبرد.

*

به اوج ، می شود ، که پُشت کرد ؟

می توان که آبیّ زلالِ اوج رازیاد برد ؟

نمی شود نمی توان

تمامِ زندگیست : اوج،

بال و پر زدن به سوی اوج.

*

و فصلِ نکبتیست

دورهء زوالِ سرزمین ومردمی

دوهزارونزده

آلمان