آرشیف

2020-5-12

رفعت حسینی

شعر های عا شقانۀ باران

برسبزی مقدسِ هر برگ می نوشت
اشعارِ عاشقانۀ خود را باران
آنگونه بود شاد
هوا و فضای ده
ـ درآن سپیده دم ـ
کز شاخه های هستی می شد بهارچید .
 
() () ()
 
آوازِ هر پرندۀ سرشار
در باغ های سیراب
و کوچه باغ ها
و کُرد ها و دشت
حما سه یی برای رویش و خورشید بودومِهر .
 
() () ()
 
هر چیز بودعا شق و سرمست
باد
ـ این همیشه مظهرِ بیداری ـ
و دشتِ پُر از لاله های سرخ
ودست های دهقان
و
خانه های ده
و خاک
    این بزرگ.
 
() () ()
 
در خاطراتِ نابِ شگوفه
یادِ شگفتگی و قشنگی زنده بود
آبِ زلالِ جاری
ـ نبضِ سخاوت از دیر ـ
می شست بی دریغ
اندوهِ باز مانده ز لحظاتِ سرد را
از ذهنِ جوی ها .
 
() () ()
 
در آن فضای کمیاب
دیدارِ بید ها
پروازِ هر کبوتر وحشی
و رقصِ شاخه ها
و جسمِ هر گیاه
و قطره های باران
و بوی کاهگِل
چیزی برای دیدن و گفتن بود
چیزی
برای
شعر سرودن.
 
() () ()
 
از دور های احساس لیکن
آوازِ داغدیدۀ بیخوابی
در گوشِ لحظه های من، آن صبح ، می رسید :
آیا
توان
همیشه
همینگونه
فکرکرد ؟
 
حمل سیزده شصت ویک خورشیدی
کابل
 
***