آرشیف

2016-3-2

حسام الدین یعقوبیان فیروزکوهی

شعر از خواجه صاحب عبدالله انصاری !

عبدالله انصاری، پیر خردمند، دل آگاه، دانا و بینا آنکه از کلک های معجزه آساش برای نخستین بار نثر مسجع در هرات فروریخت و این معجزه عبدالله انصاری به هرات جاویدانگی عطا کرد. آری، زر مولوی گنج عطار را طراوت، تازگی و شادابی  ماندگار بخشید. اجازت فرمایند تا از نکوهش  ظلم خواجه صاحب را احترامانه پیشکش پیش حضور دارم، که من و شما بدان داریم پنجه نرم میکنیم و میسوزیم.
ساکنان حرم سر عفاف ملکوت
با من راه نشین که اسم آدم است، باده مستانه زدند.
اکنون ما آدمها به لب نان خشک محتاج، دربدر و به حضور این و آن سرگردان و خواریم: حال مصلحت خواجه صاحب عبدالله انصاری بدانست تا راه نجات بدست آریم و سر نخ را خود بدست گیریم و این ویرانه آباد را که اسم معظم افغانستان است از بدبختی، از بی تخنیکی و بی نانی راه نجات جستجو کنیم. تا کی دست ما و درب مخلوق خدا !!!.
خواجه صاحب انصاری ضدظلم، ضد هرگونه وابستگی سیاسی – نظامی اگر بتوانیم و توانش را به کف بیاوریم تا دیگر کشورهای آسیب پذیر را کمک های انسانی از درب هلال احمر ارایه داریم. در حالیکه خود همین اکنون که دو رییس جمهور در راس داریم هنوز به کیسه گندم سازمان خوار و بار هم مارکیت و هم کندوی آرد ما محتاج به آن است. بیایین همت نماییم و سازمان خوار و بار را کیسه های گندم  و آرد همکاری کنیم تا این سازمان بتواند آنرا به مناطق ویران تر از ما انتقال دهد. آخر ما هم انسانیم و به درد انسان ها همانطوریکه آنها رسیدگی کردند ما نیز با مشت پر به سوی آنها در حرکت افتیم:

در نکوهش از ظلم

مکن که آه فقیری شبی برون تازد
هزار همچو تو از خانمان بر اندازد
ز تیر آه یتیمان مگر نمیترسی؟
ز سوز سینه پیری که ناوک اندارد
حذر نمای از آن ناله ی سحر گاهی
که گر به کوه زند روزنی در آن سازد
به وقت نیمه شبی گر بگوید ای الله
فغان و ناله به عرش و ملایک اندازد
هزار جوشن فولاد اگر بپوشی تو
ز آه گرم فقیری چو موم بگدازد
متاز بر سر مظلوم ساکن ای ظالم
که دست فتنه ایام بر سرت تازد
اگر بهل نکند ساحل ستمدیده
جزا دهنده ترا در…………
ز بار جور لئیمان منال عبدالله
که گر خسی بزند کردگار بنوازد
 

ح. یعقوبیان "فیروزکوهی"