آرشیف

2021-2-16

شرابی از زلال کوثر: (بخش 28)

رابعه بلخی از دیدگاه اصحاب رأی

اندیشمندان و عرفا در مورد اشعار شاهدخت رابعه بلخی، و اینکه آیا رابعه عارف و عشق آن نسبت به بکتاش حقیقی بود یا مجازی؟ آرای مختلفی ارائه داشته اند که ذیلاً پیرامون آنها پرداخته می‌شود:
به باور برخی رابعه زنی صوفی و زاهدی بوده، طوری که خاتم الشعراء مولانا عبدالرحمن جامی برآن رفته است. قول حضرت جامی مستنبط از شیخ ابوسعید ابوالخیر، عارف بزرگ قرن چهارم می باشد که گفته است:
"دختر کعب عاشق بود، اما عشق او از قبیل عشق های مجازی نبود."
محمد بن عمر الرادویانی مولف ترجمان البلاغه – که در قرن ششم هجری می‌زیست- نخستین کسی است که دو بیت را به نام رابعه بنت کعب ضبط کرده است.
در قرن هفتم کسی که به طور مفصل به معرفی رابعه و برادرش (حارث) و هکذا بکتاش پرداخته، شیخ والا جایگاه فریدالدین عطار نیشابوری می‌باشد.
در قرن هشتم محمد بدر جرجامی در اثر خود موسوم به " مونس الاحرار فی دقایق الاشعار"از رابعه یاد کرده و نگاشته است: همین که ابوسعید ابوالخیر صوفی مستانه و روشن ضمیر، اشعار او (رابعه) را گفت: پیران اتفاق دارند که این سخن که او می‌گوید، نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت،[نمی توان تردید کرد.]
شمس قیس رازی مولف کتاب المعجم فی معایر اشعار العجم، رابعه را جزو استادان فن شعر شناخته و همسخن با عوفی، عطار و جامی، نام پدر رابعه را کعب آورده است و به این استناد که رابعه در مقطع چامه ای، خود را بنت کعب معرفی داشته است:

مدارای بنت کعب اندوه که یار از تو جدا مانده
رسن گرچه دراز آید، گذر دارد به چنبر ها

محمد عوفی در لباب الالباب-که قدیمی ترین تذکرۀ فارسی محسوب می‌شود- رابعه را اینگونه توصیف می‌کند:
" رابعه بنت کعب القزداری گرچه زن بود، اما به فضل، به مردان عالم بخندیدی، فارس هر دو میدان و والی هر بیان، بر نظم تازی و در شعر فارسی به غایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدت طبع، پیوسته [نرد] عشق باختی و شاهد بازی کردی و او را مگس رویین خواندندی…!
اما دکتر مهدی زمانی و  نعمت الله ایران زاده در رساله تحقیقی شان تحت عنوان " تحلیل حوزه های معانی اشعار باقی مانده از رابعه بنت کعب قزداری"راجع به نظر گیلانی به این باور هستند که این توصیف غیرعلمی است. زیرا معیار "ملاحت"، " لطافت"، "وجاهت" و "رقت" مشخص نیست. البته معیارهای بلاغت و فصاحت را می‌توان در کتاب های مربوط به آنها یافت.
شعر رابعه بنت کعب قزداری از دو زاویه می‌تواند مورد بررسی و توجه قرار گیرد.
یکی: از ناحیه اینکه وی به عنوان نخستین زن سخنور فارسی- دری مسمی است. از همین روست که گاهی او را به عنوان مادر سخنوران فارسی گویان و یا دری سرایان قلمداد می‌کنند.
صاحب نظران زیادی راجع به قرار گرفتن رابعه در جایگه نخستین زن سخنور فارسی، رای موافق دارند و از آن جمله است استاد سعید نفیسی. آنچه این استاد بدان پرداخته- همان گونه که آقایان محمد مهدی زمانی و نعمت الله ایران زاده (1) به بررسی گرفته اند، بر پایۀ اسناد موجود می‌باشد و توصیف وی از شعر رابعه نه گونه دیگران، به نقل از تذکره نگاران است، بلکه توصیفی است علمی! (2)
دوم: از زاویۀ هم‌عصر بودن رابعه با استاد رودکی سمرقندی بوده و شعر رابعه باری از سوی وی مورد تمجید قرار گرفته است.
عشق در شعر رابعه جایگاه خاصی دارد، طوری که اعضای این حوزه در شعر او (113) بار ذکر شده است. این عشق از نظر برخی صوفیان، حقیقی وانمود شده، طوری که شیخ ابوسعید ابوالخیر غزل "عشق او باز اندرآوردم به بند" را صبغۀ عرفانی بخشیده و گفته است: توصیف عشقی از اینگونه تنها مختص حق تعالی است. عطار در الهی نامه و جامی در نفحات الانس همچنان.
دلیلی که آن دو نویسنده به هم داده اند، تا جای زیادی به دل چنگ می زند و آن اینکه در غزل مورد بحث می‌توان ازلی بودن و محتوم بودن عشق را برداشت کرد و قید "باز" می تواند دلالت به این داشته باشد که از دیرباز – یعنی از ازل- عشق معشوق با گوینده همراه بوده و نمی‌توان از آن رها شد؛ یعنی محتوم است.
نشانه هایی در شعر سنایی غزنوی نیز دیده می شود که یگانه راهی که در برابر عشق وجود دارد، همانا سر انقیاد نهادن و تسلیم شدن در برابر آن است و پذیرا شدن مرارت ها در طریق معشوق! مرارت هایی که بایدش حلاوت انگاشت.

اینک ابیاتی از آن غزل حکیم سنایی:

مرا عشقت بنامیزد بدانسان پرورید ای جان
که با یاد تو در دوزخ توانم آرمید ای جان

نترسم زاتشین مفرش که با عشق تو ای مهوش
مرا صد بار دید آتش که روی اندر کشید ای جان

ز عشقت شکر دارم من که لاغر کردم از وی تن
که دی زان لاغری دشمن مرا با تو ندید ای جان

نبردی دل ز کس هرگز که خود دلهای ما از تو
چو بویی یافت از عشقت ز شادی بر پرید ای جان

چو خوابست آتش هجرت که هر دیده کشید ای بت
چو آبست آتش عشقت که هر تن را رسید ای جان

دلم در چاکری عشقت کمر بستست تو گویی
که ایزد جز پی عشقت مرا خود نافرید ای جان

ازین یک نوع دلشادم که با عشق تو همزادم
که تا این دیده بگشادم دلم عشقت گزید ای جان

چو با عشق بتان زاید سنایی کی چنین گوید
مرا ناگاه عشق تو بر آتش خوابنید ای جان

 جلالی پندری (4) نیز همساز با کسانی است که عشق رابعه را نه تنها عرفانی که حقیقی نیز جلوه می‌دهند، همان گونه که توصیف این پدیده را در غزل259 سنایی بدینگونه تجسم دید.

نویسندگان یاد شده به ذکر یک تفاوت دیگر نیز پرداخته اند و آن اینکه:

نشانه های عارفانگی در غزل سنایی تکراری قاعده‌مند و معنادار هستند، اما در غزل رابعه چنین نشانه ها بسامدی ندارند تا حوزۀ معنایی عرفان را به وجود آورند. (5)

اداره چی گیلانی از شاعران هم عصر رودکی (1370: 83-94) پس از سخن گفتن در باره زندگی رابعه، شعر او را اینگونه توصیف می‌کند:

"شعرهایی که در عین ملاحت از بلاغت برخورداراست و در کمال لطافت و فصاحت بهره دار و در غایت ظرافت، از وجاهت و رقت معانی مالامال." (1370: 84)

استاد سعید نفیسی معتقد است:[رابعه بلخی] در شعر فارسی منتهای توانایی را داشته و نمونه های بسیار جالب از شعر او مانده."

حجازی (1388)همانند اشرف زاده تحلیل علمی از شعر رابعه ارائه کرده است. او معتقد است زبان رابعه مردانه است، نه زنانه و به زحمت می‌توان نمودی از زنانگی در اشعار او یافت. نمود زنانگی در بیت زیر مشاهده می شود:

کاشک تنم باز یافتی خبر دل
کاشک دلم باز یافتی خبر تن

(اداره چی گیلانی،1370: 93)

رضاقلی خان هدایت، صاحب اثر"گلستان ارم" در روضه الصفا رابعه را، صاحب عشق حقیقی می‌داند و داستان دلباختگی او را در گلستان ارم آورده است.
دکترصغری بانو شگفته (6) در مقاله ای تحت عنوان: " میراث پرعذوبت سخن رابعه" نگاشته است:
"رابعه در سنین جوانی احاطۀ کاملی نه فقط به ادب عربی و فارسی داشته، بلکه از قرآن و حدیث، اخبار دینی و مذهبی و تاریخ، اطلاعات کافی و وافی داشته که از مضامین و مفاد شعری او مبرهن است."

 او برای تایید سخنش بیتی از رابعه را می آورد که گفته است:

مثال چشم آدم شد مگر ابر
دلیل لطف عیسی شد مگر باد

کذا: در اشعار تغزل رابعه یک نوع عمق و احساسات پاکی توأم با صفای قلبی و شیوۀ وارفتگی موجود است که برای هر خواننده، جالب و جاذب است.

وی در جای دیگری می‌نویسد:
خداوند واهب‌العطایه، رابعه را چنین فکر ارفع و تخیل قوی ارزانی فرموده بود که او در هنگام طلوع خورشید شعر و شاعری سایر انواع و اصناف شعر فارسی را آزموده و گلهای شاداب طبع خود را در چمنستان ادب فارسی رویانیده است که الحق در تنوع بوی مخصوص دارد و لذت و اثری جدا جدا برای خوشه چینان و شیفتگان علم و ادب باقی گذاشته است. چنان که غزل، قطعه و قصیده را استادانه سروده است و خود را در سلک فارسی سرایان مبتکر و تکمیل کنندۀ غزل و قطعه و قصیده آورده است.
استاد داکتر ذبیح الله صفا نوشته است: رابعه شاعرۀ غزل گوی قرن چهارم هجری بوده، سخن او در لطافت و اشتمال بر معانی، دلانگیز و فصاحت و حسن تاثیر معروف است.
سوز و لطف غزل های او قابل توجه، مورد علاقۀ اهل ذوق و خاصۀ صوفیه بوده است. (7)

اشعار رابعه علاوه بر سادگی و روانی فکر و کلام، متضمن لطافت، وصف طبیعت، سوز عشق و شیفتگی و نیز کاربرد وزن های مطبوع اند، اما در آنها اثری از حکمت و عرفان به معنای خاص وجود ندارد.

                           (نک:صفا 1/308،403،405)

دکترشفیعی کدکنی مأخذ جامی را عطار و اطلاعاتی را که هدایت آورده، متکی به نفحات الانس و الهی نامه دانسته است. (ص687)

اشعار رابعه مانند شعرهای دیگر شاعران سده چهار قمری به سبک خراسانی است. ویژگی های این سبک به وفور در اشعار او دیده می‌شود. از آن جمله می‌توان به آوردن دو حرف اضافه در پیش و پس مفعول غیرصریح دراین بیت از رابعه اشاره کرد:

به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد
به دینم اندر طاغی همی شوی به مثل.

یا به کار بردن کاف تصغیر به منظور تحبیب یا تحقیقر دراین بیت:

تُرک از درم در آمد خندانک
آن خوب روی چابک مهمانک

یا تشبیه اضمار در این بیت:

اگر دیوانه ابر آمد چرا پس
کند عرضه صبوحی جام زر باد.

(نک: محجوب45-72: شمیسا 288)

رابعه را نخستین کسی دانسته اند که در قالب ملمع شعر سروده است.

اشعار رابعه از نظر درونمایه و پیام، از دیگر اشعار این دوره چیزی کم ندارد و مانند بسیاری از سروده های سبک خراسانی، از اصطلاح های نجومی و طبی و کاربرد لغت های مهجور خالی است و بسامد لغت های عربی بسیار اندک است.
 (نک: بی آزارگیتی)(8)

علامه شبلی نعمانی در شعرالعجم آورده است: " رابعه دارای طبع سرشار بوده…، در ایران[!] تربیت شده و بدین جهت زبان فارسی و عربی هر دو به خوبی شعر می‌گفت. علاوه بر شاعری در صباغت منظر و فضل و کمال سرآمد زنان عصر خویش بوده، به غلامی به نام بکتاش عاشق شده، بعد عشقش از سرحد مجاز به حقیقت کشیده، داخل حلقۀ تصوف گردیده و از اینجا نام او در عداد صوفیه به شمار آمده است." (شعرالعجم)

همان گونه که داکتر عنایت‌الله شهرانی معتقد است: این قول استاد شبلی"آموختن زبان فارسی در ایران" ! قابل تامل است و این در حالی است که به قول ملک‌الشعرا بهار، فارسی از افغانستان به ایران رفته است، نه عکس آن!

به قول پروفیسور ژوبل: "تا قرن چـهارم هجـری زبان دری منحـصر به خراسـان و ماوراءالـنهـر بود … و در ايران معمـول نبود، حتی يک شـعر و رسـاله هم در اين زبان مقـارن اين زمانه‌ها در ايران ديده نشـده اسـت…"

استاد حـبيـبی می‌ نـويسد:
“ کشف کتيبه‌هـای بـغـلان کـه بـا رسـم‌الخـط يونانی (از نوع خمـيده کوشـانی) و با زبان تخاری يا دری قـديم نوشـته شده، کاملاً پرده از روی حـقايـق برداشـت. حـدسـيات و تخمين‌های دانشـمندان را که فارسی دری را از منشـاء پهلوی سـاسـانی و گاهی مولود مختـلط پهلوی و عربی و غيره می ‌دانسـتند، باطـل نمود”

عبدالحـی حبيبی می‌افزايد که:
“ ايــن نـظر جــديـد عـلمی کـه زبان دری افغانسـتان از پهـلوی نزاييـده، اکنـون يک سـند قـوی و واضحی را پيدا کرده، که آن عبارت از کشف سـنگ نبشـته مکـشـوفه بغـلان را به زبان دری و رسـم الخـط يونانـی می ‌بيـنيم، اعتـراف می‌ کنـيم، که زبان دری کـنونی از پهـلوی منـشعـب نشـده، بلکه در مدت يکهـزار و هـشـتصد سـال تا دو هـزار سـال پيـش از اين در تخارستان تاريخی زبان تکـلم و تحرير و ادب دربار بوده… کشـف اين سـنگ ‌نبشـته گرانبهـا، تحـولی را در عـلم زبان‌شـناسی و تاريخ ادبيات افغانسـتان به وجود می‌‌آورد و عـقايد کهنه را متزلزل می‌گرداند.” و “ … زبان دری به شکلی که در اين نوشـته ثـبت شـده در حدود قرن اول و دوم ميلادی يعنی دو هزار سال قبل وجـود داشـت."

پوهاند حبـيبی در شـرح هفت کتـيبه قديم می ‌نويسد که: “ کـتيبه سـرخ کوتـل بغـلان که در حـدود ۱۶۰ ميـلادی به زبان تخاری (دری قديم) نوشـته شـده اسـت، نشـان می‌‌دهـد که زبان دری قبـل از ورود اعراب به اين سـرزمـين رايج بوده اسـت و جروبحث مورخـين و باسـتان ‌شنـاسان که عمـدتاً در حاشـيـه غربـی و جـنوب غـربی قـلمـرو زبان فارسـی متمرکز اسـت، نتيـجه‌ای نـداد. زيرا در حـدود مـذکـور زبـان پهـلوی رايـج بـوده اسـت.”

سـنـگ‌ نـوشـته بغـلان در سـال ۱۳۳۰ خورشـيدی (۱۹۵۱ م) از يک معـبد دوره کوشـانی از سـرخ کوتـل بغـلان ( در ۲۰۰ کيلومتری شـمال کابل ) کشـف گرديد و قدامت بيش از يکهـزار و هـشـتصد سـال از امروز دارد. ايـن سنـگ ‌نـوشـته به زبان دری و رسـم‌الخـط يـونـانـی نوشـته شـده اسـت. کشـف و مطالعـه آن بر نظريه اينکه خراسـان و فرارود مهـد پيـدايش زبان دری اسـت که پيش از اسـلام رواج داشـته، صحه گذاشـت."

…………………………….

1-   از مقالۀ تحقیقی "رابعه بنت کعب قزداری بلخی"،
2-   میراث پرعذوبت سخن رابعه، داکترصغری بانو شگفته،
3-   رودکی سمرقندی همعصر رابعه بلخی بیتی دارد به بیت بنت کعب:
هم به چنبر گذار خواهد بود /  این رسن را گرچه هست دراز.
پس از رابعه شعرایی چون عنصری، سنایی، عطار، قطران، معزی، وطواط، ظهیر، خواجو، و اوحدی به صورت های گوناگون به آن مضمون پرداخته اند.
مگر به من گذرد هست در مثل که رسن / اگر چه دیر بود بگذرد سوی چنبر
اگر صد گز رسن باشد به ناکام /  گذر از چنبرش باشد سرانجام …

فصلنامۀ زبان وادبیات فارسی، شماره78 سال1394

4-   داکتر یدالله پندری  عضو وابستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی،
5-   تحلیل حوزه های معنایی اشعار باقیمانده از رابعه بنت کعب قزداری صص7-28
6-   استاد و رئیس سابق گروه آموزشی فارسی دانشگاه ملی زبان های نوین اسلام آباد،
7-    گنج سخن ج1 ص 54 تهران1339 ش،
8-   آزیتا جمشید نژاد اول ( رابعه قزداری بلخی) سایت مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی،