آرشیف

2021-1-21

شرابی از زلال کوثر: بخش (23)
 

{{ بزمی ملوکانه، در سراپردۀ نصر }}
 

امیر حارث بن کعب قزداری، حکمروای بلخ و بست و سیستان و قندهار، پس از آن معرکۀ خونین و فیصله‌سازی که با یاری نیروی شاه بخارا، موفق به شکست دشمن متجاوز گردید، در اندیشۀ آن افتاد، باری بار سفر به بخارا ببندد و از امیر نصر سامانی، به خاطر فرستادنِ کمک، در جنگ با دشمنِ نیرومندش، ابراز امتنان کند، که اتفاقاً برایش خبر دادند، نامۀ دعوتی بر وی از آن سو رسیده است دال بر این که: "امیر حارث، نیز به مراسم جشنی که قرار است برگزار گردد، شرکت بجوید."

وی با تدارک تحایفی گرانبها و به معیّت برخی از مسئولین تشریفاتی و متصدیان امور دولتی و نظامی، بلخ را به مقصد بخارا ترک گفت.

در آن روزها، گوشه گوشۀ شهر بخارا را چراغان کرده بودند. علاوه بر امیر حارث، عده ای از دوستان خارجی شاه، به شمول سران ولایات مختلف، بزرگان، شعرا و متنفذین و ارباب فضل و دانش نیز به آن محفل بزرگ، حضور به هم رسانیده بودند.

جشنِ با شکوهی در سراپردۀ نصر انعقاد یافته بود. در هر گوشۀ آن، خیل مطربان، جمع سرودخوانان و دسته‌هایی از نوازندگان ماهر و استاد در فنِ انواعِ موسیقی، همراه با ده‌ها ساقی مه‌رو، دست اندرکار آن شده بودند که با تمام توان، به گرما و شور و شعفِ این جشنِ فرّخ، بیفزایند.

در این میان، آدم الشعرا یا پدر سخنسرایان (رودکی سمرقندی)، مثل همیشه نزدیک سلطان نشسته بود؛ زمانی که از او دعوت شد تا به خواندنِ اشعارِ دلانگیز، به گرمای محفل بیفزاید، وی با کسب اجازه از شاه نصر سامانی، وارد میدان گردید، پیش از این که سروده هایی را تقدیم کند، چنگی به کف گرفت و با نواختن آن دقایقی ممتد حاضرین را به شور و وجد افگند.

 شاعر نامور، در این بزمِ شکوهمند، کمتر به ارائۀ تراویده های خود پرداخت، بل سعی ورزید با قرائت سروده های سوزناکِ رابعۀ بلخی، شُکوه و عذوبتِ محفل را دوچندان سازد؛ به سروده‌های دلکش و شیرین شاعرۀ نبیله و بزرگی که آوازۀ حُسن و قوتِ کلامش، در سرتاسر بلخ و حتی خراسان پیچیده بود، و بسا در محافل ادبی، زبان به زبان می‌گشت.

رودکی، ماه ها قبل ازآن روز، در سفری که به بلخ گزین داشت، بنای دیدار، با شهدختِ نازنین نیز گذاشته بود و شیفتۀ توانایی و طبع بلند او شده و حتی فهمیده بود، منشاء سوز و نیرویی که شعر شاعره را بلند برده، چیست؟

آدم الشعرا، ابوعبداللهِ جعفر، با نیروی حافظۀ خدادادی که توأمش بود، سروده‌های زیادی از شهدخت رابعه را، از بر کرده بود و آنها را با لحنِ خوش، و شور و شوقِ تمام، با همنوایی نوازندگانِ چنگ و دف و نی  و رباب، حضور اهل مجلس بر می‌خواند و موجبِ مسرتِ هرچه بیشترِ آنان می‌شد.

شاه بخارا – که مردی شعر شناس و صاحب ذوق بود – با شنیدن سروده‌های ارائه شده از سوی رودکی، چنان مجذوب گشت، که از وی  پرسید:

 آفرینندۀ این اشعار ناب و سوز آفرین کیست؟

پدر شعر فارسی، یا آن صاحبِ کلامِ افسونگر، بی خبر از حضور برادرِ آن سخنورِ نامور- در آن بزم شکوهمند- پاسخ داد:

این سروده‌های نغز و پرسوز، از آنِ دختری از بلخ است به نام رابعه، که عشق سوزان وی نسبت به غلامی، شیرینی و رنگینی و لطافتِ شعرش را، دو بالا ساخته است.

در این قسمت نوشته یاد آوری باید کرد: ده ها مقاله ای که راجع به رابعه به نگارش در آمده، عین عبارات زیر را تکرار کرده اند:

" شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته است، چنان که نه خوردن می‌داند و نه خفتن و جز شعر گفتن و غزل سرودن و نهانی برای معشوق نامه فرستادن، کاری ندارد. راز شعر سوزانش جز این نیست! (1)

در اینجا نیز بهتر خواهد بود، به الهی نامۀ پیرِ شوریده مراجعه کنیم که این قسمت داستان را چگونه به دست شرح سپرده است؟:

رسیده بود پیش شاه عالی

برای عذر حارث نیز حالی

مگر شاهانه جشنی بود آن روز

چه می گویم بهشتی بُد دل افروز

مگر از رودکی شه شعر در خواست

زبان بکشاد و آن استاد و برخاست

چو بودش یاد شعر دختر کعب

همه بر خواند و مجلس گرم شد صعب

شهش گفتا بگو تا این که گفتست

که مروارید را ماند که سُفتست.

با شنیدنِ این سخن، انقلابی بر روان حارث پدید آمد، اما علی‌الظاهرخود را به مستی زد و به روی خود نیاورد، چنان که گویی چیزی را نشنیده است!

ز حارث رودکی آگاه کی بود

که او خود مست شعر و مست مَی بود

ز سر مستی زبان بکشاد آن گاه

که شعر دختر کعب است ای شاه!

حارث در دل، زمانی سخت از خشم جوشید که استاد رودکی گفت:

به صد دل عاشق است او بر غلامی

در افتادست چون مرغی به دامی

زمانی خوردن و خفتن ندارد

به جز بیت و غزل گفتن ندارد

اگر صد شعر گوید پر معانی

برِ او می فرستد در نهانی

گر او را عشق چون آتش نبودی

از او این شعر گفتن خوش نبودی.

اما امیر بلخ همان گونه که اشارت رفت، سخنان پدر شعر فارسی-دری را بشنید و بشکست، " اگر چه ساخت خود را آن زمان مست"!

جشنِ ملوکانه اختتام پذیرفت و حارث، آهنگ بازگشت کرد؛ اما انتشار خبرِ رابطۀ خواهرش با بکتاش، چنان بر او تاثیر ناگوار گذاشته بود، که در مسیر طولانی سفر، حرفی بر لبش راجع به مسایل دیگر نمی‌رویید و به هیچ چیز دیگری، جز موضوع یاد شده، نمی‌اندیشید.

به قول استاد رودکی، امیر حارث:

چو القصه به شهر خویش شد باز

ز خواهر در نهان می‌داشت این راز

ولی از غصه می‌جوشید جانش

نگه می‌داشت پنهان هر زمانش.

آری، وی در حالی که چون ماری خشمناک به خود می پیچید، وارد دارالاماره شد، کوشید تا مدارک بیشتر و قویتر دیگری راجع به عشق خواهرش نسبت به بکتاش فراهم آرَد و با آن دستاویز ها خون شاعره را به زمین فرو ریزد و به قول خودش این لکه ننگ را از دامان دومان خود پاک سازد!

که تا بر وی فرو گیرد گناهی

بریزد خون او بر جایگاهی.

حارث، ندیمانی را به شکل خصوصی برای تعقیب آنها مامور ساخت. اینکه بعداً چه اتفاقی پیش آمد؟ در بحث بعدی خواهیم خواند…!

اکنون بپردازیم به حاشیه هایی راجع به این بخش داستان:

برخی نوشته اند: ابوعبدالله رودکی از حضور حارث به بزم شهریار نصرسامانی اطلاعی داشت، اما از بسکه بادۀ گلرنگ سر کشیده و مستی بر وی غلبه کرده بود، بی اختیار پرده از راز عشق خواهر حارث برداشت و او عامل شد تا برادر تصمیمی منبی بر حذف فزیکی رابعه اتخاذ کند!

دکترژاله متحدین به این باور است:

"آیا قصیدۀ معروف مادر می، یا آن همه وصف شراب و خوشباشی که در شعر آن زمان موج می‌زند، مستقیم و غیر مستقیم با حضور و روش زندگی این مردمان در ناحیه ای نزدیک بلخ و بخارا و سمرقند و غزنی ارتباط نداشته است؟ نکته ای که در نقد و بررسی اشعار سبک خراسانی دانسته و ندانسته نا دیده گرفته شده، و شگفتا که رودکی در حکایت دختر کعب نیز درست به همان اتهام شرابخوارگی و مستی که ظاهر بینان تنگ نظر براو می‌بستند، گناه آشکار کردن عشق دختر به غلام و در نتیجه کشته شدن او را به دوش می‌کشد…"(2)

برخی از جمله نصیر مهرین را عقیده بر این است که شاه نصر سامانی به میمنت ورود امیر حارث آن جشن را برپا کرده بود. هرگاه این موضوع را بپذیریم، این سخن را نیز قبول کنیم که استاد رودکی همزمان از حضور امیر بلخ در آن مجلس، اطلاعی داشته است، اما به اثر گرمای می و شعر، فراموش کرده که راز شهدخت رابعه را در خفا نگه دارد. مگر اینکه بگوییم: رودکی واقف نبود که رابعه خواهر حارث است! در آن صورت ناگزیریم آمد و شد آدم الشعرا در دارالاماره بلخ را در زمان حیات کعب قزداری  طوری که در بحث قبلی اشاره داشتیم- نیز نپذیریم. اما به باور نگارنده، وقتی که دختر به رودکی راز عشق  خود را بر ملا ساخت، چگونه ممکن است که به معرفی برادرش نپرداخته باشد، یا شاعر سمرقند معلوماتی در بارۀ خانوادۀ وی به دست نیاورده باشد؟

……………………

1-   مقالۀ حدیث راه پر خون: رابعه و بکتاش،
2-   آتش زیر خاکستر، ص 156،