آرشیف

2020-12-7

شرابی از زلال کوثر: بخش 17

{{عشق رابعه حقیقی بود، یا مجازی؟}}
این قسمت داستان، یکی از بحث برانگیز ترین مسایلی شمرده می‌شود که راجع به عشق شهدخت رابعه قزداری، از سوی قلمداران و پژوهشگران، پرداخته شده است.
هر زمانی که سخن از عشق دختر امیر کعب با غلام، یا سر لشکر و یا خزانه‌داری به نام بکتاش بر زبان رفته، توأم شده با تحلیل‌ها و برداشت‌های متفاوت از سوی ارباب تحقیق و اهل قیل و قال، از روزگاران گذشته تا حال!
در مورد نخستین دیدار آن دو دلداده، که باری با زمینه‌سازی دایۀ شهدخت به‌نام سلمه  فراهم شده بود، روایت‌های مختلفی از چندین منبع، در دسترس است.
برداشت نگارنده این است، ملاقات نخستینِ ایشان آنهم بالای دو بام همجوار و در نیمه شبی از شبهای مهتابی، فراهم شده بود؛ نه از نزدیک، بلکه با فاصلۀ کمی دور تر از هم…!
اما ملاقات دومی – که هنگام روز صورت گرفت – دیداری بود از نزدیک که در دهلیز قصر حارث، اتفاق افتاد. ملاقاتی که بکتاش، از روز‌های مدیدی بدینسو، بیصبرانه فراهم شدن چنین توفیق را رفیق خود می‌خواست، هرچند- پس از رساندن پیغام رابعه به بکتاش با وساطت دایه – هر دو نامه‌های عاشقانۀ زیادی به سوی هم گسیل می‌داشتند. نامه‌هایی که منجر به آتشین‌تر شدن عشق میان آن دو شده بود و هم طوری که استنباط می‌شود، نامه‌ها، عمدتاً در قالب اشعار جانسوز، از سوی رابعه جانب بکتاش گسیل می‌یافت.
روایت‌ مشهوری که در رابطه با دید و باز دید دو دلداده وجود دارد، مشابه به عبارت زیر است:
بکتاش، پس از آنکه رابعه را شناخت، بی اختیار، دست بر دامن وی ‌برد و با این شیوۀ رفتار، وانمود کرد که: "من نیز سخت عاشق شیدای توستم!"
ابیاتِ شیخ عطار راجع به این حکایت چنین است:
گرفتش دامن و دختر بر آشفت
بر افشاند آستین آنگه بدو گفت
که هان ای بی ادب این چه دلیریست
تو روباهی تو را چه جای شیریست..
چنان که می‌بینیم، از پی این اقدام، بکتاش، در برابر عکس‌العملِ توأم با عتابِ دختر قرار می‌گیرد، که بعداً در این مورد بیشتر گفته خواهیم آمد، اما پیش‌تر از آن، لازم دیده می‌شود، به پاسخِ پرسشی از دکتر حسن ذوالفقاری، استاد دانشکدۀ علوم انسانی، بپردازیم که اینگونه مطرح کرده است:
"بکتاش که تا کنون هیچگاهی رابعه را ندیده بود، چگونه او را شناخت و دامنش را گرفت؟"(1)
پاسخ‌های آتی می‌تواند به رفع این اشکال ممد واقع شود:
الف: احتمالاً دیدار دو دلداده در دهلیز قصر، برای بار دوم بود که صورت می‌گرفت. نخستین آن – چنان که قبلاً گفته آمدیم- در یکی از شبهایی که مهتاب شب چهارده، راز دل کردن آنها را نظاره می‌کرد، با وساطت سلمه بر فراز بام قصر و بامی واقع در کنار آن، متحقق گردید.
"دید مهش بر لب بام آمده
سرو روان ماه تمام آمده
پیکر او لمعه‌ای از نور دید
بل به لباس بشری نور دید" (طهوری)
ب: مشخصات چهرۀ رابعه، در تصویری که ذریعۀ دایه گسیل یافته بود، در ذهن جوان کاملاً نقش بود. لذا حینی‌که زمینۀ دیدار آن دو، در دهلیز قصر فراهم می‌شود، بکتاش بلافاصله در می‌یابد که صاحب تصویر، کس دیگری جز وی نیست.
ج: یکی از دلایل موجه و بهتر شناخت شهدخت را می‌توان، در داشتن زیبایی بی‌مانند او عنوان کرد، چنان زیبا که سیت شهرت و آوازه اش، نه تنها در بلخ باستان، بلکه در سرتا سر قلمرو خراسان پیچیده بود.
د: حارث، خواهر دیگری جز رابعه نداشت که اشتباهی بین وی و دختر دیگر امیر کعب پدید آید.
ه: نوع پوشش یا لباس خاصی که زین‌العرب از آن به عنوان یک امیرزاده و یا شاهدخت استفاده می‌کرد، وی را نسبت به سایر بانوانی که در حرمسرا حضور داشتند و یا مشغول کار بودند، کاملاً متمایز ساخته بود.
بنا به دلایل ذکر شده می‌توان حکم کرد: اشکالی به عنوان "مغایر منطق داستانی و رابطۀ علت و معلول" – که نویسندۀ یاد شده به آن انگشت نهاده- در رابطه با ملاقات رابعه و بکتاش، به‌مشاهده نخواهد رسید.
بی مناسبت نخواهد بود در پیوند با این سخن، مکثی بر ادعای" علی اکبر مشیر سلیمی" (2) نیز داشته باشیم. به قول او، "بکتاش [نیز] از چندی پیش به رابعه دل باخته بود و به روی خود نمی‌آورد، پیامی نیز در پاسخ از سوختگی خود به رابعه فرستاد، از آن روز رابعه را خوشی و شادی دیگر بود…"
مشارٌالیه این جمله را، پیش از حکایت روبرو شدن بکتاش با رابعه در دهلیز حرمسرا، ذکر می‌کند. و این بدان معناست که روایت‌ها پیرامون داستان دلدادگان بلخ، در بسا موارد از هم متفاوت به نظر می‌آیند.
اکنون بر گردیم به اصل موضوع، همان‌گونه که در الهی نامۀ عطار آمده است.
بکتاش به این تصّور بود، اگر سعادت چنین دیدار میان آن دو میسر آید، این اتفاق بیشتر از خودش، آن دختر ماه پیکر را به هیجان خواهد افگند و او را بدان وا خواهد داشت که از طرب بال و پر افشاند! و زندگی پس از آن در برابر دیدگان هر دو، سیمای بهشتِ سرشار از آرامش قلبی را به تصویر خواهد کشاند. ولی برخورد وی، علی‌الرغم آنهمه مهر و محبتی که در نامه‌های عاشقانه اش بازتاب یافته بود، نه تنها حکایت از بی میلی و عدم رغبت نسبت به بکتاش داشت، بل پاسخی را که از زبان دختر شنید، توأم بود با لحن تند و سرزنشی که بوی طعنه را نیز با خود داشت:
کی باشی توکه گیری دامن من؟
که ترسد سایه از پیراهن من!
بکتاش‌، در حالی‌که از این خشونت، سراپایش را حیرت فراگرفته بود، نا امید بر جای ماند و چارۀ دیگری نیافت جز این که بپرسد:
"این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می‌فرستی و دیوانه ام می‌کنی، و اکنون از من روی می‌پوشی و چون بیگانگان مرا از خود می‌رانی؟"
بشنویم که شیخ نیشابور از زبان بکتاش چه پاسخی در پیوند با این برخورد دارد؟:
چرا شعرم فرستادی شب و روز
دلم بردی بدان نقش دل افروز ؟
چو در اول مرا دیوانه کردی
چرا در آخرم بیگانه کردی ؟
اینجا پای پرسش عجیبی در میان می‌آید: رابعه چگونه می‌توانست، دوست داشتنی ترین فردی را بیگانه پندارد؟ و یا چه کسی جز خدا خبر داشت که در آن لحظه، در دل او چه گذشت؟
شاید یکی از دلایل برخوردِ سرد رابعه در آن موقع این باشد که بگوییم:
چون وی می‌دانست که فاش شدن راز شان به مرگ هر دو خواهد انجامید، لهذا با سختی او را از خود راند.
اما هرگاه بخواهیم به موضوع – طوری که شیخ عطار و امثال ایشان، برآنند- رنگ عرفانی ببخشیم، یا عشق رابعه را عشقی فراتر از عشق مادی و مجازی، وانمود کنیم، ناگزیریم به پاسخ شهدخت تمسک جوییم:
" از این راز آگاه نیستی و نمی‌دانی، آتشی که در دلم زبانه می‌کشد و هستیم را خاکستر می‌کند، چه قدر گرانبهاست؟ و آن چیزی نیست که با جسم خاکی سرو کار داشته باشد. جان غمدیدۀ من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست. تو را همین بس که بهانه‌ای برای عشق سوزان و محرم اسرارم باشی. دست از دامنم بدار، ورنه با این کار چون بیگانگان از آستانه ام مطرود می‌شوی."
همان قسمی که قبلاً یادآور شدیم، در برخی روایات گفته شده است که این اولین دیدار آن دو دلداده بود!
هرگاه چنین باشد، شاید رابعه خواسته است به بکتاش بفهماند که دیدار دلسوختگان نباید بدین سادگی و عاری ادب صورت پذیرد. سزاوار این بود که اندکی دور از هم بایستند و بدینوسیله محو تماشای هم شوند. لذت چنین دیدار، هزار بار بهتر از دراز شدن دست بکتاش به دامن یا آستین خواهر فرمانروای نامدار به حساب می‌آمد!
با اینکه می‌توان انگیزۀ بر آشفته شدن رابعه را، اقدام گستاخانه از جانب بکتاش قلمداد کرد، اما آنچه را که عطار خواسته بدان تاکید ورزد، عبارت می‌باشد از حقیقی بودن عشق رابعه! مسلماً عشقی چنین هرگز و هرگز جسارت را برنمی‌تابد. چنان که در ابیات زیر می‌خوانیم:
 جوابش داد آن سیمین‌بر آنگاه
که یک ذرّه نه ای زین راز آگاه
مرا در سینه کاری اوفتاده ست
ولیکن بر تو آن کارم گشاده ست
چنین کاری چه جای صد غلامست
بتو دادم برون، اینت تمامست
ترا آن بس نباشد در زمانه
که تو این کار را باشی بهانه؟
اساسی کوژ بنهادی درین راز
به شهوت بازی افتادی ازین باز
بگفت این و ز پیش او بدر شد
به صد دل آن غلامش فتنه تر شد.
به باور برخی، جذابیت روایت زین العرب و بکتاش در الهی نامه و همچنین علت نقل این ماجرای عاشقانه و شرح آن از طرف صوفیه از آنجاست که هنگامی که بکتاش دختر را در می‌یابد و اظهار عشق می‌کند، رابعه خطاب به وی می‌گوید:" تو را این بس نیست که من با خدایم و آنجا مبتلایم و بر تو بیرون دادم که طمع می‌کنی" (3) به همین ترتیب رابعه بکتاش را از خود دور می‌سازد و او را تنها بهانۀ عشق و عاشقی خود می‌داند.
به قول داکتر حسن ذوالفقاری: "در واقع این همان عشق عذری(4) است که تمتع جسمانی در آن ممنوع است. این عشق در هاله‌ای از عفت و پاکدامنی جریان دارد و تنها التذاذ بصری و نظر بازی است و نه از نوع لذت های شهوانی."
رابعه، بکتاش را سرزنش می کند که :
اساس ننگ بنهادی در این کار
به شهوت بازی افتادی در این کار.
با این تذکر باید گفت: همان گونه که شیخ فریدالدین عطار از قول شیخ ابوسعید ابوالخیر نگاشته، عشقی را که رابعه نسبت به بکتاش داشت، نردبانی قرار گرفته بود برای عروج به ستیغ شامخ عشق حقیقی و به تعبیر دیگر، مثالی بود از "عشق عذری" و مظهری از عشق آرمانی و پاک؛ و داستان آن نیز در ادب فارسی-دری، نمونه‌ای می‌باشد از "عشق و حب عذری ":
ز لفظ بو سعید مهنه دیدم
که او گفتست من آنجا رسیدم
بپرسیدم ز حال دختر کعب
که عارف بود او یا عاشقی صعب
چنین گفت او که معلومم چنان شد
که آن شعری که بر لفظش روان شد
ز سوز عشق معشوق مجازی
بنگشاید چنین شعری به بازی
یعنی: اشعاری‌که از طبع وقاد رابعه قزداری، تراوش یافته، نمی‌تواند از جنس اشعاری به شمار آید که از آن بوی هوی و هوس استشمام گردد و یا راهیان عشق مجازی، در آن مسیر طی طریق می‌کنند.
شیخ نیشابور دراین حکایت، آنگاه که بکتاش در دهلیزی رابعه را می‌بیند و دست در دامن او می‌افگند، از زبان زین‌العرب عشق به معشوق حقیقی و محبوب ابدی را هدف نهایی عاشق می‌شمارد و عشق مجازی را- طوری که شبنم قدیری(5) نگاشته- تنها وسیله‌ای برای وصال و دستیابی بدان سرچشمۀ لایزال و پر فیض الهی می‌خواند. وی عشق بی پیوند و بی اتصال او را هوای نفس و شهوت وانمود می‌کند:
ترا آن بس نباشد در زمانه
که تو این کار را باشی بهانه؟
شیخ مدعی است: سروده‌های رابعه کاری با مخلوق نداشت. بل تراویده هایی بود منبعث از عشق حقیقی، که سرایندۀ چنین اشعار را تنها با حضرت پروردگار، سرو کاری باشد:
نداشت آن شعر با مخلوق کاری
که او را بود با حق روزگاری
اما بکتاش، همان طوری که شیخ عطار، از زبان شهدخت بلخ سروده: از این اسرار ذره ای واقف نبود، لذا ناگزیز شد که حالی‌اش سازد:
مرا در سینه کاری افتادست
ولیکن از تو آن کارم کشادست.
رضا علی‌قلی خان هدایت سرایندۀ" گلستان ارم" نیز به تبع از شیخ عطار، عشق رابعه را جلوه‌ای از آن حقیقت لم یزلی می‌خواند و بکتاش را مجازی برای ظهور و بروز آن عشق حقیقی وانمود می‌سازد و علاوه می‌دارد که در نهاد و سرشت رابعه، عشق الهی عجین بوده و شور و غلیان عشق حقیقی بر او امری بوده ذاتی و مادر زاد! (4)
اینهم ابیاتی از هدایت در بیان حال دختر کعب قزداری:
به ظاهر گر رخ بکتاش می‌دید
ولی زان نقش در نقاش می‌دید
از آن مظهر ظهور معرفت یافت
تجلی‌های آثار و صفت یافت
از آن صورت به بی‌صورت چو ره‌داشت
برای منزل آن ره را نگه‌داشت
مجاز آری حقیقت را پل آمد
کزان پل کس سوی مقصد خرامد
                             (گلستان ارم: 1515-1512)
" در روایت وی (هدایت) نیز عشقبازی رابعه با خداوند به واسطۀ عشق زمینی او مطرح می‌گردد و شهوت و صورت پرستی بکتاش از سوی عاشق نکوهش می‌شود." (یگانه)
مرا با پرده در افتاد کاری
تو اندر این میان، خود پرده‌داری
مرا دل با خداوند یگانه
تو اندر این میان هستی بهانه
                          (گلستان ارم:1532-1531)
طوری که می‌بینیم، در هر دو اثر منظوم (الهی نامه و گلستان ارم) عشق مجازی، به عنوان پلی برای رسیدن به معشوق حقیقی وانمود شده است.
تنها تفاوتی که به گفتۀ "شبنم قدیری" در گفتار این دو سخنسرای نامور وجود دارد این است که: "عطار این موضوع را به سبب بافت اجمالی سخنش، به اختصار بیان کرده،(5) اما هدایت این بحث را با  شرح و بسط بیشتری مطرح نموده و عشق حقیقی را از کودکی در وجود رابعه نهادینه خوانده است." (6)
از آنجایی که لازم است تا موضوع تاکید بر سر سخن عشق مجازی و حقیقی بیشتر مطرح گردد، لذا باید افزود: به پیروی از نظریه‌ای که از سوی عطار ارائه شده، شاعر دورۀ قاجار(هدایت) نیز در منظومۀ "گلستان ارم" از وی متابعت کرده و از قول عاشق گفته است که: عشق مجازی را- که منجر به شهوت می‌شود – اذن ورود در حرمخانۀ عشق شان ندارد، بلکه این عشق بهانه‌ای برای رسیدن به دیار محبوب ازلی است. عشق انسانی، منهای عشق ربانی است و بنا یافته بر داستان حدیث منسوب به پیامبر اکرم "صلی الله علیه وسلم"! بدین معنا:
"در متون ادبي، عرفاني و اخلاقي ادبيات فارسي و عربي، براي تبيين عشق مجازي، گاه به عبارت «من عشق فكتم و عف فمات فهو شهيد» که به نام «حديث عشق» نام بردار شده است، استناد مي شود." (7)
به قول نویسندۀ مقالۀ " زن در آیینۀ شعر فارسی" در داستان مورد بحث، زین العرب یا همان رابعه دختر کعب، بکتاش را وسیلۀ عشق ورزیدن می‌داند، او عشق را می‌یابد و جز عشق چیز دیگری را طلب نمی‌کند."(8)
 اینهم ابیاتی از گلستان ارم، در پیوند با این سخن:
عدم را با وجود آخر چه سوداست
تو باشی و تو بودی بی کم و کاست
تو جاذب بوده آنجا هم تو مجذوب
تو طالب بوده اینجا هم تو مطلوب
تویی گر در میان ور در کرانه
من و او جمله پندار و بهانه
                   (گلستان ارم:2455-2453)
حضرت مولانا عبدالرحمن جامی نیز در نفحات الانس ضمن قلمداد کردن رابعه به عنوان زن عارف، بر این مطلب صحه گذاشته می‌گوید: " شیخ ابوسعید ابوالخیر-قدس الله سره- گفته است که دختر کعب عاشق بود بر غلامی، اما پیران همه اتفاق کردند که این سخن او که می‌گوید نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. او را جای دیگری کار افتاده بود."
با چنین بررسی ها می‌توان مدعی شد: عشق رابعه نسبت به بکتاش، عشقی حقیقی بوده و بسیار کم است محققین یا نویسندگانی که حکمی بر مجازی بودن عشق آن دو دلداده صادر کند.
قسمی که در جستار های پیشین اشاره داشتیم، یکی از قلم به دستانی که داستان دلانگیز رابعه و بکتاش را به بحث گرفته، سرایندۀ "شعلۀ بلخ" (محمدناصر طهوری هروی) است. این اثر پس از مراجعه به منابع زیادی منظوم شده است؛ انصافاً منظومی است نغز و شیرین. می‌توان گفت: یکی از مآخذ مورد استفادۀ شاعر یاد شده، الهی نامۀ عطار است.
 شاعر شعله بلخ از زبان رابعه در مورد حقیقی بودن عشق خود، خطاب به بکتاش بدین گونه لب به سخن می‌گشاید:
رابعه لب را چو شکوفا نمود
این گره از عقدۀ دل، وا نمود
گفت که ای روی تو ام نقش دل
لعل تو داروی شفا بخش دل
دعوتم اکنون که پذیرفته ای
گرد غم از خانۀ دل رُفته ای.
رابعه با این مقدمه رو به بکتاش کرده، گره از راز بزرگی بر می‌گشاید که همانا حقیقی بودن عشق او نسبت به وی است، طوری که می‌گوید:
راز بزرگی، نِهَمَت در میان
گوش کن این راز، تو با گوش جان
نیست کسی جز تو دلارام من
عشق تو شد مایۀ الهام من
آیینۀ صاف روانم تویی
روح فزای دل و جانم تویی
من که شدم واله و شیدای تو
شیفتۀ روی دلارای تو
عشق مرا، عشق مجازی مدان
حیله و افسانه و بازی مدان!
حرف دلم گوش کن ای سیمتن!
عشق حقیقی بود این عشق من!
پرتو این عشق به رخسار تست!
زان، دل افسرده هوا دار تست!
از سروده‌های شاعر " شعله بلخ" بر می‌آید که دیدار دو دلداده، تنها به یک شب، محدود نشده، بلکه بار بار تکرار گردیده و این دید و باز دید ها اکثراً از طرف شب صورت گرفته است:
چند شب این منظره تکرار شد
شاد، دل هر دو، ز دیدار شد
چون رخ بکتاش نمایان شدی
رابعه را عشق دو چندان شدی.
اینکه سراینده، بر چه منابعی دسترسی داشته، ذکری به عمل نیامده. پر واضح است: اشاره به منابع، بیشترینه در نوشته های منثور، معمول می‌باشد.
طهوری در بخش"پیمان عشق" در دیداری که در یکی از شب‌های دیگر بین آن دو فراهم می‌شود، روایتی دارد از دراز شدن راز و نیاز بین دو دلداده، دو عاشق جانباز، آنهم در فضای دلانگیزی که: "هر دو به هم پاکدل و پاکباز" هستند و"هر دو به اقلیم وفا سر فراز…"! بشنویم:
تا دل شب، هر دو به صد سوزوساز
گشته ز خود بیخود و گرم نیاز
هر دو به هم بستۀ پیمان عشق
هر دو شده بندۀ سلطان عشق
شب سپری گشت و سحر در رسید
وقت وداع دل و دلبر رسید
بانگ خروس سحر از کنج باغ
داد به ایشان خبر از درد و داغ
از جگر سنگ بر آمد صدا
آن دو شدند از بر هم چون جدا
هر دو به امید ز دیدار هم
کرده و داغ گل رخسار هم.
چنان که می‌نگریم موضوع این بحش جستار، لحظه به لحظه جالب تر می‌شود. به باور نگارنده، قصۀ دیدار دلدادگان همیشه بدین نمط است و به مصداق گفتۀ فیض کاشانی: اگر بهشت دیگران، گلزار است، بهشت عاشق، دیدار رخ یار است. عاشق چنان محو عشق دلدار است که نه با پدیده‌ای به نام راحت و آرامش سازگار است و نه هم او را با چیزی به نام خواب، کار:
"خلایق جمله در خوابند الا
دو چشم عاشقان بیدار باشد
کسی کو یافت ذوق لذت عشق
ز جنت گر زند دم عار باشد
نعیم زاهدان حور و قصور است
نعیم عاشقان دیدار باشد
و یا به قول حضرت ابو‌المجد مجدود بن آدم سنائي غزنوي رح:
 هر کرا در دل بود بازار یار
عمر و جان و دل کند در کار یار
بنگر اندر گل که رشوت چون دهد
خون شود لعل از پی رخسار یار
در جهان فردوس اعلا دارد آنک
یک نفس بودست در پندار یار
در همه عالم ندیدم لذتی
خوشتر و شیرین‌تر از گفتار یار
آری، حیات و نشاط عاشقان همواره در گرو دیدار همدیگر شان قرار دارد، برعکس درد فراق بسی جانکاه است و عاشق را از جان سیر می‌سازد و او را مولانا آسا می‌مویاند:
من ز جان سیر آمدم اندر فراق
زنده بودن در فراق آمد نفاق
دین من از عشق زنده بودنست
زندگی زین جان و سر ننگ منست
وه، چه دردناک و جانسوز است در فراق زیستن و روز و شب را در آرزوی دیدار یار به سر بردن. محتشم شرح حال چنین شیفتگان را بدین گونه بیان داشته است:
 اگر دوری ز من در آرزویت زار می‌میرم
وگر پیش منی از لذت دیدار میمیرم
به‌سویم بین و یک حسرت برون کن از دلم جانا
که از نادیدنت با حسرت بسیار می‌میرم.
حال از این گفته آییم که رابعه در مدرسۀ عشق چگونه بار آمده و تکرار درس استاد عشق، او را با چه دنیایی آشنا ساخته بود؟ پاسخش را از زبان " شعلۀ بلخ" بر گرفته ایم، بنیوشید:
رابعه پی برده به معنای عشق
هم شده واقف ز معمای عشق
عاشق دل بود و دلش مست عشق
داده دل و جان همه در دست عشق
آری، آموخته بود که از عشق مجازی دیده بر دوزد، چون عشق مجازی نه تنها بی ارزش است و بیهوده و گذرا، بل به قول معروف: آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید.
او آموخته بود: عشق واقعی، عامل "تخلیص" است؛ شعله‌ای است که چون بر افروخته شود، هرچه جز معشوق را به دست فنا می‌سپارد. پس از آن است که نظریه حضرت مولانا تحقق می‌پذیرد"
عشق آن شعله است کو چون بر فروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ لا در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد از لا چه ماند؟
ماند الا الله باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت.
آری، عشق از بهر رابعه، چشم حقبین و دل بیداری ارزانی داشته بود و آموخته بود که به جهان دیگری کار داشته باشد؛ از همین رو:
"در دل پاکش هوسی ره نداشت
غیر محبت دل آن مه نداشت " (شعلۀ بلخ)
خوب است تفسیر چنین عشق را از زبان خود آن عاشق جان‌سوخته و یا آن شاعره پخته کار و شیرین گفتار، بشنویم:
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا؟ ای هوشمند!
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم، ندانستم همی
کز کشیدن تنگ تر گردد کمند.
این شعر را می‌توان دلیلی واضح برای ثبات و استقامت رابعه در راه عشق قلمداد کرد. عشق، او را چنان مستغرق ساخته بود که از تن و جان خودش بی خبر بود و آرزو می‌کرد: 
کاشک تنم باز یافتی  خبر دل
کاشک تنم باز یافتی خبر تن
کاشک من از تو برستمی به سلامت
ای فسوسا کجا توانم رستن
چنین حالت را به نام "اصالت با عشق می خوانند نه با معشوق". و مناسب با این مقام است حکایتى که از انتهاى کار مجنون و عاقبت امر زلیخا آورده‏اند: شخصى به حال مجنون رحمش آمد و لیلى را در نزد او حاضر کرد. مجنون گفت، من در مرتبه‏اى هستم که در آن مرتبه به لقاى حبیب محتاج نیستم.(9) چنان‌که جامى گفته است:
عشق عاشق، چو سر کشد به کمال
شود از غیر «عشق» فارغ بال
عشق مجنون بدین مقام رسید
از تک و پوى گفت و گوى رمید
داد با خود ترانه نوساز
عشقبازى به عشق کرد آغاز
آستین زد بهر نو و کهنى
داد دامن به چنگ خاربنى
زیر آن خاربن قرار گرفت
ترک رفتن به کوى یار گرفت
چند روزى بدین نسق چو گذشت
بارها در ضمیر لیلى گشت
که چه حال افتاد مجنون را
بیخود آن مبتلاى مفتون را
آخر الامر هیچ چاره ندید
شرح حالش ز محرمان پرسید
قصه درد او بیان کردند
صورت حال او عیان کردند
..شد خرامنده تا بر مجنون
سایه افکند بر سر مجنون
بانگ زد کاى ز عشق برخوردار
سایه انداخت وصل، سر بردار
گفت مجنون: کئى تو باز نماى
لب خامش به شرح راز گشاى
گفت من آنکه زخم او خوردى
به تمناش سر فرو بُردى
منم آرام جان تو: لیلى
قبله جاودان تو: لیلى
گفت رو رو که آنچنانم من
که به‌جز عشق تو ندانم من
عشق تو اى نگار فرزانه
آنچنان کرد در دلم خانه
که ترا هم نماند گنجایى
خوشترم بعد از این به تنهایى.
سخن از عشق است و از تاثیر عشق، خوب است بازهم سطور چندی فراهم آریم و در کنار سایر بحث‌های مرتبط با این موهبتِ الهی بگذاریم:
امام فخر رازى در شرح کلام ابن سینا مى‏گوید:
"تأثیر عشق در تلطیف سرّ از آن جهت است که، چنین عاشقى، همیشه حالات معشوق را، از حرکات و سکنات، و حضور و غیبت، و خشم و خشنودى مورد توجه قرار مى‏دهد، و به طور دایمى ذهن عاشق متوجه استقراء افعال و تعقیب اقوال معشوق مى‏گردد، و از این راه به ملکۀ تلطیف سرّ دست مى‏یابد. و لذا نقل کرده‏اند که "مجنون" را به خواب دیدند و گفتند: خدا با تو چه کارى کرد؟ گفت: خداوند مرا بر مدعیان محبت خویش حجت قرار داد."(10)
نگاشته اند: عشق در آغاز برپایۀ وصول عاشق به معشوق شکل می‌گیرد؛ اما هرچه عاشق در این راه پیشییر می‌رود و با گذر از خودبینی، خویشتن خویش را در وجود معشوق فانی می‌بیند، خواست او را بر امیال خود رجحان می‌نهد، یا سرانجام به کمال عشق می‌رسد.
 آنجا که عشق راستین باشد، بین عاشق و معشوق جدایی نیست؛ اهمیت چنین عشقی در اینجاست که عاشق خود را در یک وجود دیگر فانی نماید. در این حالت، دیگر دوگانگی باقی نمی‌ماند و عاشق در معشوق فانی می‌گردد و خودی از دو جانب رفع می‌شود.( ر-ک: زرین کوب 1386: 340، همان 1387: 504- 503 )
می‌دانیم:
کز صدای سخن عشق نباشد خوشتر
یادگاری که در این  گنبد دوار بماند
و می دانیم که از سوی عرفا بیشتر از هرچیز دیگر، در باب عشق، سخن رفته است؛ حتی از سوی آنانی عارف نیستند، اما شوق تحقیق در باره عرفان را همواره بر سر دارند و آثاری گرانسنگ از خود در این باب به جا گذارده اند…! اما در اینجا ما را یارای آن نیست که بتوانیم به کوی خمخانه‌هایی که بیشمار است، سری بزنیم و از تک تک آن‌ها باده ای به قدر چشیدن بطلبیم؛ بل تا جایی که امکان دسترسی فراهم است و ساتگینی چند از آنها در اختیار قرار گرفته، خوانندگان گرامی را برای به سرکشیدن جرعه‌هایی از آن ها میزبان می‌شویم:
مولانا، ذات و جوهر الهى آدمى و عشق و محبت او را شریف‏تر از آن مى‏داند که به جهان فانى و ظواهر متغیر و صورتهاى ناپایدار و گذرا تعلق گیرد و با بیات خاص خود روشن مى‏نماید که آنچه نپاید دلبستگى را نشاید.
شیخ احمد‌غزالى در سوانح و عین القضاة در شرح آن، با توجه به تجربیات درونى و باطنى خود در مراحل علم و عشق و تلذذ به معشوق، تحلیلى ارائه نموده‏اند و در ضمن آن چگونگى سیر از توجه و تلذذ از ظهور حسى و زیبایى معشوق در«عالم خیال» که در واقع جنبه مجازى معشوق است و در طى آن پیکرى متناسب با مقام یا خواست و آرزوى عاشق در عالم خیال او ظهور و تجلى پیدا مى‏کند، و در نهایت، حذف صورت از جلوه جمال حقیقى معشوق و رسیدن به محبت و تلذذ قلبى به حقیقت معشوق را توضیح داده‏اند(11)
عین القضاة چنین آورده:
تا بدایات حال عشاق است
مرد عاشق به قوت، مشتاق است
چون ز معشوق برنیاید قوت
در فراق از خیال یابد قوت
در درونش ز پیکر معشوق
بنشیند خیال نامفروق
تا به هر لحظه سوى او نگرد
دیده علم، قوت تازه خورد
بعد از آن چون کمال شد حاصل
رفت صورت درون پرده دل
بدین صورت مى‏بینم که عین القضاة عشق توأم با صورت خیالى را در بدایات حال سالک که هنوز دسترسى به قوت و غذاى روحانى و بهره‏اى از معشوق حقیقى نداشته، مى‏داند و بیان مى‏کند که با حصول کمال، آن صورت زایل مى‏شود.
اینهم جامی از خمستان کلام صدر‌المتألهین ملاصدرا!
 اویی که در جایی، بعد از ذکر فضیلت عشق به حسب مبادى و اهدافى که در انواع آن وجود دارد مى‏گوید:
"…به جان خودم سوگند که این عشق، نفس را فارغ از همه اشتغالات دنیوى نموده و جز همت و قصدى یگانه باقى نمى‏گذارد. پس از آن جهت که تمام هموم و مقاصد را به مقصدى واحد تبدیل مى‏نماید که عبارت است از دیدار روى دوست و زیبایى انسانى که در آن بسیارى از آثار زیبایى‏هاى الهى و جلال او متجلى است. چنانکه خداى تعالى بدان اشاره نموده:«لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم». به همین جهت این عشق نفسانى به شخص انسان اگر مبدأ آن افراط شهوت حیوانى نبوده، بلکه حسن و زیبایى‏هاى معشوق و ترکیب نیک و اعتدال مزاجى و حسن اخلاق او باشد، از فضائل محسوب شده و موجب رقت قلب و حدّت ذهن شده و نفس را براى ادراک امور شریفه آماده مى‏گرداند و به همین جهت مشایخ تصوف مریدانشان را در ابتدا به عشق سفارش نمودند و گفته شده که:عشق عفیف بهترین علت به جهت تلطیف نفس و پاکى روان و نورانى نمودن قلب مى‏باشد." (12)
از عبهرالعاشقین چنین نقل است: عشق الانسان سلم عشق الرحمن ( عشق انسانی نردبان عشق الهی است)
هرچند این بحث بسیار دراز دامن است، معهذا توجه بر فراز هایی از نکات مربوط به بحث عشق مجازی و حقیقی در مقالۀ تحقیقی ای که از سوی سعید رحیمیان ارائه شده، راجع به ربط و تعلق جهان و دوست داشتن آثار باری تعالی و…، نکات مهمی درج یافته است که، فراز هایی را از آن نیز باهم می‌خوانیم:
هر موجودى دو جنبه دارد:

  1.     جنبه ربط آن به خداى تعالى که از آن به ملکوت و جنبه یلى الربى و نیز«صنع» تعبیر مى‏شود.

  2.     -جنبه نفسى شئ (یلى النفسى) که حکایت از حدود وجودى و ماهوى موجودات دارد، که از این جنبه ملازم نقص و فقدان مى‏باشد و از آن به کون و نیز «مصنوع» تعبیر مى‏شود.

آنکه جهان را عین ربط و تعلق به بارى تعالى و محبوب کل مى‏داند، طبعا اثر او را نیز دوست دارد، لیکن در عین حال دیگران را که در جنبه نفسى موجودات مستغرق‏ اند و از مشاهدۀ حق در آنها غافل مى‏باشند، بر حذر مى‏دارد که محبت اینها مى‏تواند دامى در راه باشد، مگر اینکه محبت «ماسوى الله» مجاز و معبر و پلى براى محبت حق تعالى باشد. (13)
مولانا به خوبى این مطلب را بیان نموده:
عاشق صنع خدا بافر بود
عاشق مصنوع او کافر بود.
عشق مجازی در اصطلاح قنطرۀ حقیقت است، زیرا مجاز از« مجوز » به معنای مَعبر و پل گرفته شده است. به قول حافظ :
عــشق ز اوصــاف خــدای بــی نــیاز
 عاشــقی بــر غیــر او باشــد مجــاز
موضوعی که به عنوان سخن واپسین، باید بدان پرداخت، این است:
آیا قاعدۀ "المجاز قنظرة الحقیقة" (عشق مجازی گذرگاهی است به سوی عشق حقیقی)، سخن قطعی است؟
 پاسخ این است که: بلی، تنها در نزد متصوفین و عرفا!
و اما از نظر عده‌ای از اندیشمندان اسلامی یا فقها و متکلمین، این سخن، بر تافتنی نیست، ایشان می‌گویند:
" یک عشق حقیقى بیشتر در عالم وجود ندارد و آن عشق به خدا است و سایر عشق‌ها، عشق کاذب یا غیر حقیقى یا مجازى هستند و بلکه اطلاق عشق بر غیر خدا صحیح نیست؛ چون آنها شوق هستند، نه عشق." (14)
بنا به نوشته منبع یاد شده، عده بسیارى از دانشمندان اسلامى در این‌باره اظهار نظرى نکرده و یا به صورت قطعى در این‌باره نفیاً و اثباتاً سخنى نگفته‌اند.
برخی به این موضوع نیز پرداخته اند:
شاید بتوان گفت؛ تعبیر «المجاز قنطرة الحقیقة» به خاطر آن است که استعدادهاى اشخاص براى رسیدن به کمالات معنوى متفاوت است، و هر کس را نمی‌توان مستقیماً به عشق حقیقى که همان عشق الهى است، هدایت نمود. لذا عشق مجازى به عنوان دامى براى به تور انداختن سالک و جدا ساختن او از امور مختلفى که باعث پاى بستن او از سیر و سلوک می‌گردد، و انداختن او در مسیر معنوى، مطرح می‌گردد. طوری که عین‌القضاة همدانى می‌گوید:
"اى عزیز! جمال لیلى، دانه‌اى دان، بر دامن نهاده. چه دانى که دام چیست؟ صیاد ازل چون خواست که از نهاد مجنون، مرکبى سازد از آنِ عشق خود، که او را استعداد آن نبود که به دام جمال عشق ازل افتد، که آن‌که به تابشى از آن هلاک شدى، بفرمودند تا عشق لیلى را، یک چندى از نهادى مرکبى ساختند، تا پختۀ عشق لیلى شود، آن‌گاه بار کشیدن عشق الله را قبول توان کرد."(15)
در فرجام، ضمن تقسیم عشق به سه بخش: اصلی، مجازی و سرابی، یا عشق باطل و کاذب، نتیجۀ بررسی خود را می‌توان بدین گونه ارائه داد:
عشق رابعه نسبت به بکتاش، پلی بود بـرای رسـیدن بـه عـشق حقیقـی، یعنی مقدّمه ورود به دریای بیکران عشق حقیقی و محبّت الهی!
علی ایّ حال، سخنِ حق‌تر از آنچه گفته آمدیم، این است: ربُنا اعلم بالنوایا.
………………..

  1. منظومه های عاشقانه ادب فارسی، دکتر حسن ذوالفقاری،

  2. از نویسندگان سرشناس ایران (متوفی 1350 هجری- شمسی) و مولف تذکرۀ "زنان سخنور"،

  3. "زن در آیینۀ شعر فارسی" مطالعات راهبردی زنان 1381 شماره 15،

  4. گویا اصطلاح "حب‌عذری" از نام قبیلۀ بنی‌العذره گرفته شده است. کراچو کفسکی این شیوۀ عشق‌ورزی را عشق افلاطونی دانسته و برخی از مشهورترین معاشیق آن‌را معرفی کرده است؛ او معتقد است آنان هنگام روبه‌رو شدن باهم ترجیح می‌دادند بمیرند، اما همدیگر را لمس نکنند.

(کرا  چوکفسکی، 1391: 41-39)
به‌قول جلال ستاری: این شیوه مروج عشق پاک است که عاشق را به مرتبه شهادت می‌رساند.
(ستاری،1366: 435)
از میان ویژگیهایی که برای عشق عذری ذکر کرده اند، جنون و تحمل جفای دیگران و بی توجهی به غیر محبوب و تر ک رضای خویش است. ( ر-ک ضیف: 1999: 27- 19  )
 از همه مهمتر ویژه گی‌هایی است که عاشقان در رابطه خود و محبوب حقیقی بسیار برآن تاکید کرده اند.
«ص 51- " مقالۀ تحقیقی کارکرد های عرفانی داستان لیلی و مجنون" ارائه شده از سوی ادب عرفانی
( گوهردریا)»

  1. "بررسی دو سبک فکری در حکایت رابعه و بکتاش" تحقیقی از شبنم قدیری یگانه
  2. سخن از کمیت ابیات عطار و هدایت به میان آمد، به منظور توضیح بیشتر در این مورد باید گفت که: منظومه الهی نامه اثر شیخ محمد فریدالدین عطار نیشابوری، به شمول داستان عشق رابعه و بکتاش جمعاً (7292) بیت می‌باشد که از آنجمله (‌421) بیت آن به حکایت رابعه دختر کعب قزداری (421) اختصاص داده شده است؛ اما منظومۀ گلستان ارم اثر رضاقلی‌خان هدایت شاعر دورۀ قاجاریه، (2642) بیت است که در بحر هرج سروده شده است و از آن جمله (‌2342) بیت آن، به حکایت رابعه و بکتاش مربوط می‌باشد.
  3. بررسی دو سبک فکری در حکایت رابعه و بکتاش، ص 164،
  4. طوری که حیدری بتول، نوریان سیدمهدی و طغیانی اسحق در مقالۀ " بررسي تحليلي عبارت «من عشق فكتم و عف فمات فهو شهيد» بر اساس متون عربي و فارسي" نوشته اند: برای نخستين بار، ابن داوود در الزهره، از اين عبارت منسوب به پيامبر در تفسير عشق عذري ياد مي‌کند، اما از ديرباز، حديث شناسان آن را از احاديث موضوع دانسته اند. با وجود اين، حديث عشق به دليل محتوايش و با وجود مخالفت ناقدان به ويژه حنابله و با ورود به ساحت عرفان اسلامي به حيات خود ادامه می‌دهد.
  5. کیهان اندیشه 1370، شماره 38 (سعید رحیمیان)،
  6. عشق حقیقی و عشق مجازی- (س- رحیمیان)
  7.  ر.ک:مقاله«شهود زیبایى و عشق الهى»دکتر پورنامداریان، فرهنگ، شماره 4 و 5 ص 161 و 162 و نیز مقاله«عالم خیال و خیال معشوق»دکتر اصغر دادبه، کیهان فرهنگى، سال 5، شماره 2.
  8. عشق حقیقی و عشق مجازی، سعید رحیمیان،
  9. همان،
  10. اسلام کوئیست نت
  11. عشق حقیقی و عشق مجازی. رحیمیان.