آرشیف

2020-3-4

محمد اسحاق ثنا

شب غمین

 

شب شد شب غمین و شب فاجعه رسید
بارید برف و باد ز هر گوشه ای وزید

سردی تمام هستی مردم به باد داد
هر سوی گوش گر بنهی ناله ها شنید

نه روز از شکنجه بیرون بود از ستم
از شانه شکسته ای شب نیز خون چکید

آنروز ها کجا شد و که هنگام صبحگاه
از سوی باغ بوی گل تازه میوزید 

چندیست صبح ملت ما شام تیریگست 
دیگر کسی فروغ ز خورشید را ندید 

آن قدر خوف و دلهره باشد به هر طرف 
انسان گشته وحشی و از خویشتن رمید

ونکوور کانادا 
محمد اسحاق ثنا