آرشیف

2017-4-24

گل رحمان فراز

شاهین نامه

عزیز تر از عزیز مصر

 

عزیز تر از عزیز مصر

شش ماه از مأموریت رزمی اش گذشت ولی خبری از آمدن اش نشد، هر روز دم در انتظار اش و چشم بر راه اش بودم، حس عجیبی به ذهنم خطور می کرد عجیب تر از هر رویای شیرین! خیلی پشیمان بودم اینکه در رخصتی های قبل از شش ماه اش نتوانستم بگونه مطلوب از وی پذیرایی کنم چون نمی دانستم او این بار دیر می کند و چشم ما را به در می ماند. حسی عجیبی در ذهنم و عشق عجیبی در سرم نا خودآگاه پرورانده می شد انگار خیلی دوستش دارم، بی اندازه یادش کرده ام و بی نهایت خاطر خواه اش هستم، هر باز زنگی می زدم و دلم مي خواست از وی تقاضای ترک مسلک و خواهش درک فامیل را کنم ولی اینکه مسلک اش را مقدس می دانست، نتوانستم دخالتی داشته باشم و از همان خاطر خواستم را نادیده گرفتم
دلم سخت بیقراری می کرد انگار نتوانم بدون او لحظه ی زنده باشم و یا زندگی کنم. یادی او همچون پرنده ی بال در هوا در خیالاتم پر می زد و به من انگیزه پرواز و حرکت می بخشید. او روز به روز عزیز تر می شد، حتی عزیز تر از عزیز مصر! خیالات، افکار، کردار و روشم از خیالات و یاد او الهام می گرفت. از خنده ها و مهربانی هایش یاد می آورم، می خندیدم و بر قاب عکس اش بوسه می زدم تا در دلم قراری و در ذهنم گفتاری ایجاد کنم.
هرقدر می کوشیدم، قادر به ترک یاد و خیالات اش نبودم، او خیلی خوبی ها را برای ما (من و خودش) و فرزند مان "امید" متمنا بود، لذت زندگی اش را به خوشی من، امید زندگی اش را به تحصیل و آینده پسر مان "امید" و امید زندگی اش را به صحت مند بودن و با هم بودن هر سه مان می دانست. این همه علاقه مندی بعد از رویایی وحشتناک بریدن بال های شاهین دریافتم و این را شری می دانستم که به خیر من تمام شد چون از همین طریق روحیه خوب شدن را دریافتم، دانستم و درک کردم که زندگی فقط وی است.
اینبار تصمیم گرفته بودم از نفرت ام بکلی بکاهم و بر محبت ام بیافزایم، تصمیم گرفتم تا قبل از آمدن اش دسته گلی آماده کنم و آنرا با هزاران امید به امید زندگی ام (شوهرم) همراه با امید (پسرم) در هنگام ورود به خانه و برگشت از وظیفه اش تقدیم کنم و با صدای بلند (شاید بلند تر از پرواز عنقا) برایش بگویم دوستت دارم زندگی من، بی تو می میرم و با تو می مانم
ولی حسرتا که تقدیر کار اش را کرد و آن عاشق مسلک را که می گفت "یا وطن یا کفن"، "سر می دهم و سنگر نمی دهم" برای همیشه از ما گرفت و امیدش را بی امید زندگی سعادت مند آینده ساخت. شاید اشتباه محضم بود که از وی درخواست آمدن مجدد نکرده ام ولی تقدیر چنین نوشته بود تا من بی عشقم باشم و امید بی پدرش!

نوشته: گل رحمان فراز

نوت: درد دل یک همسر عاشق است که شوهرش را در حادثه شاهین از دست داده است!