آرشیف

2015-6-1

Shahla Latifi

سه سروده کوتاه

چشمانت را ببند
تا ماه را از عقب ابرها بنگری 
با تخیل
~~~~~~

 

اشک یتیم را از رخسارش
با بوسه های یقین برچین
تا لذت مهربانی را 
از تو بچشد
~~~~~~~~~

بهار می گذرد
پیمان های صفا بین مرادی آب و گُل می شکنند 
گل به زردی پائیز بهار پا می نهد
آب در ریشه ای یک نخل دیرین جان می دهد
باز هم سرمای تنگ روزگار
روی فرش بستان جا می گیرد
هردوی آن آب و گل از ریشه ها
در میان سردی باغ خموش به یکدیگر قریب شده
از برای گرمی پیکر شان در همدیگر می پیچند 
باز هم بوی لطافت های عشق
با سواء هر دو سر میزند
تا زمستان سپید را به امید بهاری فردا با یکدیگر طی کنند
چون دو رفیق همراه 
هم ستیز با سرما

شهلا لطیفی
مارس ۲۰۱۵م