آرشیف

2014-12-24

علم عبدالقدیر

سلطان علاء الدین ادیب وعدالت خواه

 

سلطان علاءالدین حسین، معروف به جهانسوز، پسر عزالدین حسین، از ۵۴۵ تا ۵۵۶ ه‍ . ق. فرمانروای سلسله غوریان فیروزکوه بود. وی دولت غوریان را به اوج قدرت رسانيد.علاءالدین غوری با بهرامشاه غزنوی جنگ كرده او را شكست دادوهفت شبانه‌روز شهر به آتش کشید. بدین جهت او را «جهانسوز» لقب داده‌اند)نوشته فوق متن دانشنامۀ آزاد در مورد سلطان علاء الدین غوری است که میخواهم با تبصره وتحلیل مختصر واستناد متون تاریخی دلائل وانگیزه های جسارت سلطان علاء الدین غوری را علیه بهرامشاه وتمدن غزنه قدری بر جسته سازم.

با مشاهدۀ اوراق تاریخ تمدن غور وغزنه از جهات زیاد مشابه ومقارن یکدیگر بوده اند. قبل از سقوط بهرامشاه در زمان سلطان محمود کبیر، غوری ها با داشتن حکومت محلی برای امپراطوری غزنه مالیه می پر داختند ولوازم جنگ را نیز تهیه میکردند که در یک نوبت سر پیچی  امیر محمد سوری حاکم وقت غور از طرف سلطان محمود دستگیر وجهت تنبیه ومجازات به غزنی انتقال داده میشد که در مسیر راه بدلائل نا معلوم فوت کرد، ولی با آن هم روابط غور وغزنه دشمنانه نبوده تعامل ومراودات در حد معمول ادامه  داشت، طوریکه غزنه مر کز امپراطوری وغور هم مانند سائر مناطق من حیث حکومت محلی جزء از همین امپراطوری پنداشته میشد.وگاهی هم خصومت بین شان وجود نداشت اینکه عدۀ با شیوۀ خصومت پروری  نوشتند که سلطان محمود بخاطر مسلمان سازی به غور حمله میکرد جعل مطلق است چون از صدر اسلام تا کنون  تمام ملک غور عشری است نه خراجی.عشری بودن این معنی را میدهد که ساکنان این سر زمین بدون جنگ دعوت اسلام را پذیرفتند. البته این مسئله را میتوانید در طبقه هفدهم تاریخ طبقات ناصری  بوضاحت مطالعه نمود.

خصومت بین آل محمود ال سبگتگین غزنه وآل شنسب غور از کجا آغاز شد؟قبلا عرض شد که سلاطین غور وغزنه با هم روابط نزدیک داشتند چنانچه ملک الجبال قطب الدین محمد یکی از فرزندان هفتگانه عزالدین حسین که ملک فیروز کوه بود روی دلائل از برادرانش قهر شد ونزد بهرامشاه پادشاه غزنی آمد.ودر دربار شاهی از قرب ومقام خاص بر خوردار بود اما حسودان دیگر قرب وی را تحمل نکردند وبه بهر امشاه طور تلقین کردند که این مرد محبویت زیاد در بین مردم پیدا کرده چشم به حرم وسلطنت تو دارد تا اینکه اورا شربت مهلک دادند وکشتند وجنازه اش را در غزنی دفن کردند.خصومت ودشمنی پسران ملک عزالدین با بهرامشاه غزنه از همین جا آغاز شد. وقتی ملک سیف الدین برادر کلان ملک الجبال این حادثه راشنید، بحکم داد خواهی به غز نین لشکر کشید، بهرامشاه به طرف هند فرار نمود وملک سیف الدین غزنی را تصرف نمود، سلطان سیف الدین جزء عدالت وداد خواهی هیچ ظلم وجفای بر مردم روا نداشت وبا همه ازراه مدارا پیش آمد نمود اما همین که زمستان شد وراه های غور وغزنه مسدود گردید بهرامشاه باری دیگر بر غزنه حمله گرد وسلطان سیف الدین را دستگیر وبا قاضی محکمه اش بجوخۀ اعدام سپرد وجسد هردو را بر چهار راهی در محضر عام آویخت ودستور داد تا تمام کثافات را بر جسد وی ریزند وما ها بر مرده اش اهانت میکرد.واتش خصومت را شعله ور تر ساخت.

این خصومت ازاثر لجاجت وخود خواهی وکبر وغرور بهرامشاه کار را بجای کشانید که باعث تباهی غزنه مادر شهر ها ویا نماد جهان گردید که لازم میدانم بروایت مؤرخ معاصر غوری ها منهاج سراج جوز جانی دلائل این حادثۀ دلخراش را طور مفصلتر توضیح ووانمود سازم که عامل اصلی این حادثۀ دلخراش و شنیع اول بهر امشاه بوده که سلطان علاء الدین را از عدالت خواهی تا جهان سوزی وادار ساخت اما دریغ که حادثه نگاران بعدی افغانستان در مورد این فاجعه از تقصیر وکوتاهی بهرامشاه چشم پو شی کردند وهمه  را به سلطان علاء الدین نسبت دادند..چون سلطان علاء الدین گاهی هم ادعای تسخیر وحاکمیت غزنی را نکرد وپیوسته ادعای داد خواهی در مورد دوبرادرش را داشته وبهرامشاه میتوانست با لهجه نرمتر از وقوع حوادث دلخراش والمناک که ویرانی شهر غزنه را در پی داشت جلو گیری کند با آنکه این کار را نکرد عمدا زمینه ساز چنین فاجعه بوده.بهتر است به تعقیب این نوشته متن منهاج سراج را بخوانش بگیریم. از طبقه هفدهم طبقات نا صری.

                 

                 

ولیکن جمله پیرانند وطفــــــــلان      *  شفاعت میکند بخت جتتتوانم

ببخشیدم به ایشان جان ایشان که          *   بادا جان شان  شان پیوند جانم.

 

دو بند اخیر این نظم رجز گونه نشان میدهد که سلطان علاء الدین اخلاق جنگی را رعایت مکیرده وبر کسانیکه شامل جنگ نبودند چون پیران وطفلان رحم نموده است وحتی جان ایشان را پیوند جان خود دانسته مورد عفو قرار داد، در جنگ های کنونی چنین نیست،شهر هارا ویران وزنان واطفال را از هوا وزمین میکشد بازهم تاریخ نویسان این خشونت های تباه کن را به این شدت وغلظت نمی نویسند.منظور ازین نوشته این است که جنگ سلطان علاء الدین با بهرامشاه ناشی از انگیزه های بوده که شخص بهرامشاه فراهم ساخت ونتیجه هر جنگ تباهی وویرانی است مانند جنگ های سی سال اخیر افغانستان .اگر عدۀ طور مستقیم ومباشر در جنگ نیستند مسبب این جنگ ها وتیره روزی ها پنداشته میشوند وراه این ویرانی هارا هموار ساخته اند.

بلی سلطان علاءالدین  شخص ادیب وشرین زبان بود .چنانچه وقتی بدست سلطان سنجر اسیر شد به ملاحت وشرین زبانی توانست رهای یابد ودوباره ملک غور را صاحب شود، اما غرور وتکبر بهرامشاه  وسه مورد جنگ .گریز وحمله پی در پی علیه سلطان علاء الدین وکشته شدن بیشتری عساکر یا حشم  آتش خشم وانتقام گیری را شعله ور تر ساخت.وفاجعه را بار آورد که امروز همه در افسوس وحسرت نشسته اند.بلی این جسارت قابل دفاع نیست اما حیف که بهرامشاه از سلاله ودود مان سلطان محمود کبیر با قساوت وسنگدلی در برابر قطب الدین وسیف الدین ومکابره وغرور در برابر برادرانش راه چنین حادثۀ المناک را هموار ساخت.

 

غور وغزنه دو تمدن برادر وبرابر:با انکه بعد از بهرامشاه سلسله آل سبگتیگین به انقراض نهاد با انهم بروایت منهاج سراج لشکر غور وغزنه در تمام لشکر کشی ها وفتوحات یکجا بوده اند سلطان شهاب الدین با استفاده از لشکر غور وغزنه دامنه فتوحات خویش را توسعه بخشید وهندرا مر کز تمدن اسلامی ساخت،در آن زمان از هند تا نیشاپور وماوراء النهر جزء امپراطوری غوری ها بود وبعد همین ترک ها تمدن غوری هارا به اوج آن رسانیدند .

 

اگر سلطان علاء الدین غوری غزنه را آتش نمی زد چه میشد.؟

ای کاش چنین نمیشد واین نام بد بین دوبرادر ودو تمدن مقارن باقی نمی ماند.گرچه حادثه غزنی بروایت منهاج سراج وهمه مؤرخین هولناک بوده اما تاریخ نویسان ما بجای نزدیکی تمدنها وتمجید از خوبی خوب ها وتقبیح بدی ها یکسره غور را بد گفتند وبر غزنه اشک دروغین ریختند.اگرسلطان علاء الدین بد کرد نامش چنین ثبت شد.ولی تاریخ نویسان کشورگاهی در مورد سلطان شهاب الدین وسلطان غیاث الدین این دو افتخار تمدن ومدنیت خراسان ادای مسئولیت نکردند. به همه حال اگر غزنی با همان زیبائی که بود میبود بدست چنگیز ویران میشد.واگر اثر تاریخی از این تمدن باقی میماند مانند منار تاریخی جام قامتش خمیده وچهره اش امروز مانند هرات وبلخ گرد الود میبود.حاکمان سر زمین ما توانای حفظ وپرورش هیچ ارزش را ندارند بدون اینکه بخاطر آینده کاری را انجام دهند پیوسته بر گذشته حیف میخورند. نظم زیر نیز نمونه از اشعار سلطان علاء الدین غوریست که حین مراجعت از غزنی به فیروز در محفل پیروزی خود سرائیده است.