آرشیف

2014-12-15

ابراهیم ساغری

ســفـــر کـنـــــــــم

 از پنجرهٔ آزو هايم به باغ خاطره ها سفر کنم
 با دل گرفته ام لحظهٔ به عالم رويا سفر کنم 

 

 در گو شهٔ خلوت به ياد وصال تو زمزمه کنم
 چون زورق شکسته به اعماق دريا سفر کنم

 

وانگه که دلم تيره شد چون سايهٔ ابر نو بهار
 از اشک قطره شوم و بسوی صحرا سفر کنم

 

 تمام زندگيم چون قصه های نا  تمام  شد
 با شوری دوباره آيم و بگوشهٔ دلها سفر کنم

 

 در کشتزار عمرم حاصل جز نوميدی نيست
 افسانهٔ از غصه شوم و تک و تنها سفر کنم

 

 گر شود فرصت ساغری را به ديار غربت
 پر کشم و پرواز کنم بدور دنيا سفر کنم