آرشیف

2020-6-6

رفعت حسینی

سعدی و جامی در نکوهیدن بانوان

بازهم می پردازیم باینکه نامبرداران وتاج های شعرپارسی ، پنداشت ها وباورهای بیگانه باخـِردمندی وارزش ها ونیازهای مدنی داشتند.

دراین نبشتارسخن ازسعدی وجامی میباشد.

جلال الدین بلخی ، حافظ،عنصری،قاآنی وفرخی ووو از سرزمین های {متمدن} دیگری نبودندوبه ایران وافغانستان وتاجکستان کوچ نکرده بودند. درهمین جاهامتولدوپرورده شده بودند ونمیتوانستند ازدریچه های دیگری بزندگی بنگرند.

خودهمین جلال الدین بلخی ،حتا، بسبب نبودن «آزادی فکر» به ترکیه گریخته بود.

قیاس کن زگلستان من بهارمرا!

۱.شیخ یکی از لقب های عربی و اسلامی و درلغتنامه معین به معنی مرشد، عالم ورییس طایفه است.

ومفهوم«اجل» اینست: بزرگ، والامقام.

به یکی از مشهورترین سخنوران لسان پارسی، مصلح الدین سعدی، لقب هیبتناک {شیخ اجل} را هله بدوها ی نادان گزدلک  نموده اند.

این {شیخ اجل} سعدی چنین بی خِردانه می اندیشد:

«مرد بی مروت زنست!».

و سعدی بندهء جکمفرمای ابتذال است وبه آقایان چنین اندرز میدهد:

زن نو کن ای دوست هرنوبهار
که تقویم پارینه ناید به کار

و نیز شعارسعدی که درمعنویت !شیخ !اجل میباشد، در قلمروسیستم تفکری خرافیی که دارد، اینست:

<مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه!>

(شیخ)سعدی  در بوستان اینچنین غیرعقلانی فکرمیکند:

زن از مرد موذی بسیار به

سگ از مردمِ مردم آزار به

و یا در حکایتی دیگردربوستان این (اندیشمند !اجل) حکم می کند که

وزاندازه بیرون مرو پیش زن

نه دیوانه ای؟ تیغ بر خود مزن

و باز حکایت دیگری در همین بوستان که دادگری !شیخ اجل سعدی را نشان میدهد

تراشرم ناید زمردی خویش

که باشد زنان را قبول از تو بیش؟

زنان را بعذری معین که هست

زطاعت بدارند گه گاه دست

تو بی عذر یک سو نشینی چو زن

رو ای کم ز زن، لاف مردی مزن

چو از راستی بگذری، خم بود

چه مردی بود کززنی کم بود؟

و این شیخ اجل ، سخنوردانای شعرشکوهمند پارسی ، چنین اندیشه های «مقدس ومتبرک !»دارد:

چو در روی بیگانه خندید زن

دگر مرد گو لاف مردی مزن

ز بیگانان چشم زن کور باد

چو بیرون شد از خانه، در گور باد

زن خوب خوش طبع رنجست و بار

رها کن زن زشت ناسازگار

یکی گفت کس را زن بد مباد

دگر گفت زن در جهان خود مباد

تو زن نو کن این دوست هر نو بهار

که تقویم پارینه ناید به کار

……..

زن خوب فرمانبر پارسا

کند مرد درویش را پادشا

یکی گفت کس را زن بد مباد

دگر گفت زن در جهان خود مباد

کسی را که بینی گرفتار زن

مکن سعدیا طعنه بر وی مزن

تو هم جور بینی و بارش کشی

اگر یک سحر در کنارش کشی

..

۲.درپایان این بخش باردیگرازعبدالرحمان جامی مینگارم که ابلهان به وی لقب مولانا را «چسپانده» اند. جامی هروی چنین نابحردانه ومذموم، درمورد بانو فکرمی کند:

اگرنیک بودی همه کارزن

زنان را«مزن» نام بودی نه «زن!»

اکنون میتوان پی برد که چرا درحوزهء هرات بلخ بدخشان پروان کابل، به بانو <سیه سر> می گویند.

///