آرشیف

2022-1-22

عثمان نجیب

سربازِ وطن‌ام: بخشِ ششم
 
آه ای
سرباز، ای خفته‌یی شهرِ سکوت
دی
شهرِ من زنده بود که تو بودی
خُفته
هیچ‌ بیشه‌یی نه بود که ‌تو بودی
با رفتنِ تو
دیوارها ریختند و سپرها شکستند
در ها
و دل‌ها و همه را شکستند آن‌جا
سرزمینِ تو
آرام نه دارد هیچ‌گاه و هیچ‌گاه
زمان
ایستاد و‌ مجال عبور نه داد ما را
فراز ها
همه نیست شدند و نیست آن‌جا
فرودها
همه را بلعیدند و بلعیدند آن‌جا
مردمِ تو
در خون تپیدند و غلتیدند آن‌جا
و من
سرگردان دیدار تو در راه تو آن‌جا
هر کجا
گشتم نه یافتم نام و نشانِ تو آن‌‌جا
همه را
دیدم جانِ من،‌ نه دیدم جانِ تو آن‌جا
به
 جانِ تو، همه گرکانِ درنده‌خو آن‌جا
همه‌ ارگ 
می‌گفتند و یا مرگ می‌گفتند آن‌جا
آن‌ زالو 
های چابک سوار را دیده بودم آن‌جا
که نزد
شان جزء عشرت و ثروت ‌‌و قدرت نه بود
ارزشی
نه‌بود و ترنمی و تراوتی و ترانه‌یی نه بود
طهارت
و هم سجود و ادای رکعتی نه بود آن‌جا
نزد
شان جزء ذلت و خِفت باری تلاوتی نه بود
همه
مست می‌یی ناب بودند بی‌حساب آن‌جا
تو
در صحرای محشر جان سپردی برای وطن
در طینتِ
آن‌ها حُبِ‌وطن و هم غیرت و شأن نه‌بود
مطیعانِ 
نفس و ناجیانِ دروغِ رسوا بودند همه
در چشمان
شان جزء مستی نَمِی زِ غمِ وطن نه‌بود
من دیدم
که طرحی برای بودن تو در عالم نه بود
خاطراتِ‌ آدینه
روزِ های شیرینی ز تو داریم ما آن‌جا
فریادگرِ
گلوگاه های‌ مان همان‌ها اند هر‌جا
با چشم
گناه دیدم که گناهِ تو نه بود یل من
دیدم آن
شب که یار من در انجمن نه‌بود ‌آن‌جا
روباه
مکار فراوان،‌ اما یک ‌پارسا نه‌دیدم آن‌جا
به دیدار
تو بی‌قرار ام مدام ای عسکر زیبای دیار
کوچه کوچه
لگدمالِ گام‌ های من شد برون از خاکِ دیار
به نام
تو و وطن هر دری را جستم و کوفتم بار بار
لمحه‌یی
آرام و بی‌خیال نه‌خوابیدم بی‌یادِ دیارِ و یادـ یار
چشم 
من سوی تحریر کلامِ من بود که بود بی‌شمار 
گر 
توانمزیبا بنویسم در رثای تو و وطن زار زار
پایانِ
سخنِ من چه‌سان دانی ای قهرمان ‌و سردار
در
چی حالی ای نورِ چشم من ای جنت مکان
من
باغبانِ گُلِ باغِ خاطراتِ تو ام ای شهسوار‌
بیم پژمردن
گُل‌ روی تو و رخسار تو دارم ای جان‌نثار
کلامِ من
سنگینی‌یی چو کوه دارد در وصف تو بسیار
نیستند‌
پنهان‌ ز تو گریه‌هایم، ای کوهِ غرور ای پهلوان
ادامه دارد…