آرشیف

2021-9-10

رفعت حسینی

سبز و نایاب

 

 

من درین نزدیکی ها

کاری خواهم کرد.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

در سحرگاهی می افتم راه

و سکوتم رامی برم با خود و می بخشم آن را

به شبی در جایی دور.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

به تماشای صدایی خواهم رفت

که همانندِ حقیقت

ژرف و سبزاست و نایاب

و رمزِ پرواز در آن پنهانست.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

به نجاتِ دل خودخواهم کوشید.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

کودکی های خودم را خواهم پالید

و به همراهی آن دورهء بی خدشه ز سرمای شکستن

لب جویی می نشینم و پاهایم را

میگذارم که حکایت کند ازدرد واز دشت واز دوری ره باآب.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

پشت فکری می  گردم

تا که اندوهم را

زدلم دور کند.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

گُـلِ سرخی رابه رهایی می بخشم.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

راستی را جستجو خواهم کرد

و به قدرِ خواهشِ دل

نامِ باران و فراوانی را

می نویسم روی هروقتِ مناسب.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

مرگ یا آزادی ۱ را

باردیگرمیخوانم.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

میزبان خواهم شد

و غریوِ دریایی رامیهمان خواهم کرد

کز دلاور بودن ، حکایت بکند.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

راه خواهم افتاد

و به همگامی بیخوابی هایم

ایمنی را ، جستجو خواهم کرد  .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

آشیانی و مکانی را جستجوخواهم کرد

که صدای پَروبالِ مرغِ کم پیدای محبت درآن جا آزاد است.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

نامه یی را

به نشانی چکاوک هایی راهی خواهم کرد

که صدا شان از بیمِ تفنگ

سوی گُـم گشتن رخ کرده ست.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

کوچه هایی رابه تماشا خواهم رفت

که در آن کودکی ام راه سپرده ست

و درختی راخواهم جست

که پریشیده ترین زیبایی ها را داشت

و به هنگامِ خزان

رهگذارِ کوچهء ما را نقاشی می کرد

و چه نقاشی بود.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

روزهایی را منتظر خواهم بود

که بیایند واندوه مرانیزـ اگر ممکن باشد ـ باخود ببرند.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

از پریشانی ها می خواهم

که به همراهی من

طاقِ زخمی شدهء نصرت را در پغمان ۲ به تماشا بروند

و سپس با آنها

تا حوالی منارِ استقلالِ کابل میآیم

که به آزادی ، در دیاری ناپیدا  پیوسته ست .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

ز کم بودن باران

وز خبرناشدنِ حس

وز دوری یقین بنمودن

وز یاغی گریّ ییهمِ دلها

وز تنهایی و ازعشق به خاک و به درخت

وزتنهایی  وازعشق به آب وبه گیاه

وز تنهایی و ازعشق به کاغذ و قلم

وز دل های ستمکش وبیچارگی بی مرز

قصه خواهم کرد .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

از شنیدن و نگفتن

وز غربت و از هجرت ها

                        خواهم گفت

وز نجابت ـ که گمگشته عزیزیست ـ

وز خالی شدنِ میکده ها

وز جوانانِ هزاران ساله

وز مردانِ  نازا

وز مُعبِـر ها،اما ، گُنگ

وز کمبودی دل باختگی

وز ارادی شدنِ یورش به انسان و به داد

وز آقایی درد

وز یگانه شدنِ تلخی و بودن

وز شطرنج میانِ دل و غم

وز شقاوت که فراوانی آن

وز همسانی مرد و نامرد.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

کاری خواهم کرد.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها خواهم گفت

که به دنبالِ لبی خنده

هزاران فرسخ را پیمودن

چی معنایی دارد؟

و تسلی را گُم کردن

و تحمل بنمودن را در به درپالیدن

وز کنارِ پنجره

در گریبانها سرها رادیدن

و تمامِ لحظه ها را

خِرخِرِ مرغی بسمل دانستن.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

دیدنت خواهم آمد

و تو آنگه  در می یابی

که صدایم چقدرپیر شده ست

و دلم پیرتر از ماه و زمین .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی هاخاکستر را

ازسر و روی دلم برمی گیرم

گر بیابم که درآن چیزی زنده ست.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

در خاطره یی ، امامیدانم،

به گوارایی یک قصه

از زمانهای بشارت برخواهم خورد

و از آن پس ناامیدی بسراغم خواهدآمد.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

خانهءهمدردی خواهم رفت

و از او خواهم خواست

که به دیدار نبردی برویم

بینِ دلتنگی و روز

بینِ خوشنودی و آنچه می بینیم

بینِ نرمش و شکست

بینِ گُل های پتونی و شبی یخبندان .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

گَلهء اندیشیدن رادر مزارعِ خیال

می برم بهرِ چَـرا

وز شَکْ میپرسم

که چی وقت می رودجای دگر

وز آرامی خواهم پرسید

که چرا خانهء ما هیچ نمی آید.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

دلخوشی را تاپیدا بکنم

به سراغت می آیم.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

تا زمان اینهمه تکرار نگردد در ذهنم

ضربه های ساعتِ دیواری را

متوقف میسازم .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

نا نجیبی ها را دیگر، اینهمه ساده نخواهم بخشید

من سزاور نیم بین دو کوهِ دو شکست

گــَردِ ناچیزی گردم

من سزاور نیم که سببِ مرگم

نامِ دیگرجز نامِ خودم باشد

و سزاور نیم عشقِ خودم را بکشم .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

غلظتِ تیرگی شب ها را

با توان سنجی دلگیرترین حوصله ها

خواهم اندازه گرفت

وز کبوترها خواهم پرسید

که نشستن ، خامُـش

بر مسندِ نظاره گری

ز چی رو غیر انسانی ست.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

شب وروزم را میگویم

که مؤقر و دقیق

به پیمان و به آواز ، بیندیشند.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

به خودم خواهم گفت

که به فکرِ رویشِ  باغی از درختانِ حقیقی باشد

و به معنی تلاش و یورش

بارِ دیگر بنشیند و اندیشه کند

و نگهدارِ رهایی باشد

وز آوارگی و یأ س بفهمد که بودن

معنی خوب و بلندی دارد

که به آن خو باید کرد

و کلامی را دریابد

که حقیقت را توجیه کند.

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی هامی خواهم

خصلتِ سنبله ها را ،در کُردِ گندم ، هنگامِ درو

به تمامیت ، دریابم

و بدانم که چرا بید نه باری دارد

و فقط سایهء دلبندش را

تشنگان میطلبند ؟

و بدانم که چرا قمری و سرو

همدگر را اینقدر می فهمند ؟

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

در تمامِ سرزمینم ،کشورِ ویرانی ،میگردم

تا که پیدا بنمایم

قبرِ آرامش را .

 

(())(())(())

 

من درین نزدیکی ها

کاری خواهم کرد

که بیارزد به تفکر

و بیارزد که بدانیم کجاها ، باید

پی بگیریم نوای بدعت ها را

و سکوتی بنماییم به همراهی بارانی

بر سرِ گورِ آزادی.

 

 

برلین

دو هزار و هژده ترسایی

 

……..

۱ آزادی یا مرگ ، رُمانی میباشد از نیکوس کازانتزاکیس

۲ پغمان دهکده یی است در نزدیکی کابل