آرشیف

2023-11-17

عبدالقیوم ملکزاد

زن در مثنوی با استنباط از آیات قرآنی

 

آنگاه که سخن از عرفان به میان می‌آید، خواهی نخواهی اسم خجستۀ شخصیتی در ذهن متبادر می‌شود که نه تنها از پرکارترین شعرای ادبیات فارسی، بلکه شعرش در اوج قله های بلند عرفان اسلامی جای دارد. و او خداوندگار بلخ مولانا جلال الدین محمد بلخی است، یا یکی از سه رکن بزرگ کاخ بلند عرفان!

از نظر ارباب تحقیق “نگرش مولانا به مسأله زن، از بهترین و مثبت ترین نگرشها در میان شعرا و عُرفاست. البته این بدان معنی نیست که وی هیچ نظر و داوری منفی در بارۀ زن نداشته است؛ بلکه منظور این است که جنبه های منفی در برابر فراوانی نظریات مثبت وی، قابل اغماض است” که اینک به فرازهایی از دیدگاه آن (چه بُعد مثبت و چه بِعد منفی) پرداخته می‌شود:

یکی از مشهور ترین آرای مولانا در رابطه با زن، پیوندی با هبوط آدم «علیه السلام» از بهشت دارد که به قول آن عارف بزرگ، زمینه ساز آن زن (بی بی حوا) بوده است. زیرا این زن بود که به حضرت آدم «علیه السلام» اصرار ورزید تا عنان مقاومتش در برابر وسوسۀ شیطان (در رابطه با نزدیکی شجرۀ ممنوعه) گسیخته گردد.

قرآن عظیم الشان موضوع شجرۀ ممنوعه را در آیات متبرکۀ 35 و 36 سورۀ بقره اینگونه بیان می‌فرماید:

«وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»

و گفتيم: «اى آدم، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير[يد]؛ و از هر كجاي آن خواهيد فراوان بخوريد؛ و[لى‌] به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود.»

چنانکه دیدیم خداوند در آيات متذکره، از حضرت آدم(ع) و همسرش خواسته بود که «به شجره ممنوعه نزدیک نشوند» که در غیر این صورت از جملۀ «ظالمین» بر شمرده می‌شوند، با این حال، آنها نافرمانی کردند.

در مورد اینکه آن درخت چه چیز و از کدام نوع بود، قرآن کریم در این باره سکوت کرده، اما نزد عامۀ مفسرین مشهور این است که درخت گندم یا درخت انگور و یا انجیر بود. ولی صحیح آن است آن درختی بود که الله تعالی برای ابتلای آدم آن را آفریده بود، ولی نوع آن از جانب شارع تعیین نشده است.[اما] پس از آن هر دو را شیطان لغزانید.کیفیت وسوسۀ شیطان در آیات 20-21 سورۀ اعراف و آیۀ 120 سورۀ طه بیان شده است. (ازهرالبیان…) 

بعضی از مفسرین به این نکته نیز اشاره کرده اند که مراد از «جنت» در آیه مبارکه بهشت موعود نیست، چون آن بهشت خانه و دار جاودانه ای است که با جنّت در آیه فرق دارد. زیرا اگر کسی وارد آن شد نمی‌تواند از آن خارج گردد.

هرچند سخن ما به درازا می‌کشد، اما برای اینکه خواننده محترم با مرور این سطور به پاسخ سوالاتی که در ذهنش خطور می‌کند، نایل آید، به یک موضوع دیگر مرتبط به آیات متذکره در سورۀ بقره نیز مکث می‌کنیم و آن اینکه: مراد از «ظلم» در آیه چیست؟
مفسرین می‌گویند: مراد از ظلم، ستم بر نفس است، زیرا خوردن میوۀ آن درخت موجب شد که اینها دیگر نتوانند به زندگی راحت خود در بهشت ادامه دهند، پس بر خود ستم روا داشتند و خود را از این نعمت آرام و بی دغدغه محروم کردند.

دلیل اینکه چرا شیطان موجب اغوای آنان شد، گفته شده است:
از آنجایی که شیطان نمی‌توانست تحمل کند آدم و حوّا از چنین زندگی راحتی بهره مند باشند، از این رو به فکر چاره برآمد و دسیسه ای چید تا آدم به خاطر دادن این مقام دستخوش لغزش گردد و موقعیّتش را از دست بدهد و به زندگی عادّی برگردد.

به تأسی از همین اصرار بود که مولانا معتقد به نهادینه بودن “وصف حیوانی در ذات زن” است و این امر سبب شده است که زن نتواند همانند مرد ” از عهدۀ طی طریق و رسیدن به مقامات عالی بر آید:” (مبانی رویکرد زنان به عرفان)

اول و آخر هبوط من ز زن 

 چونک بودم روح و چون گشتم بدن 

   ناله از اخوان کنم یا از زنان 

 که فکندندم چو آدم از جنان 

  زان مثال برگ دی پژمرده‌ام 

 کز بهشت وصل گندم خورده‌ام 

  خواب زن کمتر ز خواب مرد دان 

 از پی نقصان عقل و ضعف جان 

خواب ناقص‌عقل و گول آید کساد 

 پس ز بی‌عقلی چه باشد خواب باد

( مثنوی معنوی، دفتر ششم)

مستثنی از بحث بالا که مولانا “زن را عامل هبوط آدم علیه السلام از بهشت و باعث گمراهی آدمیان در اعصار مختلف تاریخی از مسیر حق، عدل، دین، و عشق آسمانی معرفی می‌کند و سبب آن را نقصان عقل و جان زن می‌داند”! با توقف به این مرحله، وارد بحث دیگری می‌شویم که مربوط می‌شود به زنان بزرگواری که دارای مقامات عالی و سزاوار نگریستن با دیدۀ تکریم بودند، از آن جمله است حضرت مریم علیها السلام. بانوی برگزیدۀ خدا، بانوی پاک و مطهر، بهترین زنان عصر خود، مظهر عفاف، الگوی مؤمنان، دختری عابد، بسیار راستگو که قرآن آن را هم سخن با فرشتگان دانسته و می‌فرماید: «فرشتگان گفتند: اى مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برتری بخشیده است… »

آری، این مولانا است که می‌گوید: مریم علیهاالسلام چنان از مقام رفیعی برخوردار بوده که روح القدس به صورت آدمی بر وی فرود آمده است:

همچو مریم گوی پیش از فوت مِلـک

نـقـش را کـالـعــوذ بـ الـرحـمـن مـنـک

دیـد مــریـم صــورتــی بــس جــان فــزا

جـــان فــزایــی دلــربـــایــی در خـــلا

پیش او بر رست از روی زمین

چون مه و خورشید آن روح الامین.

(مثنوی معنوی، دفتر سوم)

مولانا در بیت آغازین می‌گوید: ” پیش از آن که فرصت را از دست بدهی مانند حضرت مریم (علیهاالسلام) به مظاهر دنیوی بگو: پناه می‌برم به خداوند رحمان از دست تو. [اشاره به آیۀ 18-16 سورۀ مریم: « (ترجمه): در این کتاب (قرآن کریم) یاد آر از مریم، آنگاه که از خانواده اش کناره گرفت و در ناحیۀ شرقی ساکن شد و پرده ای میان خود و آنان کشید. در این هنگام ما روح خود (جبرئیل) را به سوی او فرستادیم و او به صورت انسانی کامل و بی عیب بر او ظاهر شد. او (مریم) سخت بترسید و گفت: به خداوند رحمن پناه برم اگر پرهیزگاری.»

استاد کریم زمانی در شرح بیت متذکره می‌نویسد: آیات فوق مربوط است به زمینه های آغازین ولایت حضرت عیسی (علیه السلام). مریم (عیهاالسلام) می‌خواهد در مکانی خلوت و به دور از انظار این و آن به راز و نیاز بپردازد. از این رو به ناحیۀ شرقی بیت المقدس خلوت می‌گزیند و پرده ای می‌کشد. در این هنگام ناگهان جبرئیل امین به صورت جوان بسیار زیبا و جذاب در آن خلوتگاه ظاهر می‌شود. همین که مریم پاکدامن- که از اغیار و اجانب به کنج خلوت رفته – مردی را به صورت ناگهانی در کنار خود می‌بیند، بیمناک و متوحش می‌شود و گمان می‌کند که او نیت سوء دارد! از این رو چاره ای جز در آن نمی‌بیند که به پروردگار خود پناه برد. اما بعد در می‌یابد که شائبۀ نیت سوئی در میان نیست، بلکه او رسول امین حضرت حق سبحانه و تعالی است. در اینجا مولانا  از “تمثل جبرئیل” به صورت بشر، نقبی می‌زند به عالم صورت و جهان پر نقش و نگار دنیای گذرا، و می‌گوید: ای سالک باید از مظاهر دنیوی به خدا پناه ببری و هرگونه صورت گرایی و شیفتگی به نقوش مجازی دنیا را طرد و نفی کنی. «مریم» در این حکایت رمزی است از سالک روشن بین که دل به رسوم و آثار نمی‌بندد و مفتون دلیل نمی‌شود تا از مدلول در حجاب ماند.]

” از دیدگاه مولانا مریم علیهاالسلام زنی به حق پیوسته است، لذا از آن روح جان افزا به خاطر حفظ حدود الهی می‌ترسد و به خدا پناه می‌برد.”

گشت بی‌خود مریم و در بی‌خودی

گفت بجهم در پناه ایزدی

زانک عادت کرده بود آن پاک‌جیب

در هزیمت رخت بردن سوی غیب

چون جهان را دید ملکی بی‌قرار

حازمانه ساخت زان حضرت حصار

تا به گاه مرگ حصنی باشدش

که نیابد خصم راه مقصدش.

(همان)