آرشیف

2022-12-1

مسعود حداد

زار زار بگریستم

 

دوش دیدم پیر مردی را به خواب

قد خمـیده، دیـده پرخـون،دل کباب

کردمش پرسان  زآن ،پیر غـمین

کی هستی تو، گشته ای دراضطراب

باین حـال و بایــن وضع ، پیـاده

نــداری هــیچ چـیز انــدر رکاب

زآنجا آمدی اسمش چه بود ست؟

کجا داری سفر،بی نان و،بی آب؟

»»»»»»»»«««««««««««««

به مـن خـندیـد آن پیـرِ عصـادار

«نمی شناسی مرا؟» گفت اندرجواب

زهـیچ جائی سـفر بر جا نــدارم

نگوهـذیان تو بیداری ویا خـواب

سوالهایــت زمـستی انــدر آیـــد

برگمانـم، کردی افراط درشـراب

بعـدازان گـفت ای عـزیزم گـوش کن

شـرح حال خود بگـویـم در لفـاف

نه انسـانم، بلکه انسان پـرورم

اسـم من بود آریانا، درکـتاب

نادم  هستم ، زآدم پروریدن

این حقیقت برتوگویم بی نقاب

نا خلف ها از حریمم سر کشید

شرم دادند بی حجاب وبی حساب

بر اساس آیه ها ، کشتند بشر

اینچنین حکم درکدامین فصل وباب؟

در میان خانه ریختند،خون خویش

زین عمل شرمنده شــد ،آئین ناب

زدست شان بابن حالت رسیدم

قـد خـمیده ،دیـده پرخون، دل کباب

با شناختش زار زار بگریستم

قلب « حداد » بر نیاورد هیچ تاب

مسعود حداد