آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

روز ولنتاين!

 
سرانجام رنج سفر و احساس غربت پايان يافت و بعد از ظهرِ پنجشنبه،  در يك روز ابري سرد ، هوا پيماي حامل ما  در فرودگاه كابل به زمين نشست.  طبعاً اولين كارِ هرمسافري اين است كه موبايل اش را بردارد و اگر چارجي در آن مانده باشد به x‌ زنگ بزند و به  پيام بدهد كه بلي ، « من آمده ام كه عشق فرياد كنم!» وطرف،  تهي دل خود بگويد اصلا به من چي؟ « براي رفتنت چه وقت دانۀ اشكي كاشته بودم كه براي آمدنت دسته گلي نثار كنم؟»
خلاصه چهار روزتمام مي شود كه  در انتظار پرواز در مسافرخانه هاي سرد كابل مي لرزيم و به آسمان چشم دوخته ايم وخدا خدا مي كنيم كه: اي آفتاب عالم برما بتاب هم» اما  ظاهراً  «‌ ابر و باد و مه خورشيد وفلك در كاراند»  تا وقت بيشتري دراينجا تلف كنيم كه اگر به بركت برف وباران زمستاني از تنفس خرمنهاي دود كابل محروم شده ايم ؛ لااقل از نعمت فرو رفتن در درياي  گِل ولاي كوچه هايش بي نصيب نمانيم.
ديروز چهاردهم فيبروري بود، يعني روز ولنتاين! ،  ساعت هفت صبح زماني كه موبايلم را روشن كردم ، چند پيامك تبريكي به من هم آمده بود. نمي دانم روز عاشقان به شاعران چه قدر ارتباط دارد ، ولي گذشته از بحث رابطه، جالب به نظر مي رسد كه رفتار يك كشيش فرنگي در چند صد سال پيش،  امروزه  و در قرن 21 بالاي زندگي ما هم در اين گوشۀ دنيا اثر مي گذارد كه بازهم نمي دانم اسم آن را اشتراكات انساني بگذاريم يا تعاملات فرهنگي يا چيز ديگر؟
اين تاثيرات اما چه هست ؟ بگذاريد براي تان بگويم. در مدتي كه من به كابل منتظر پرواز هستم ، پيوسته از دوست عزيزي در فيروزكوه در باب وضعيت آب وهوا مي پرسم كه آسمان صاف است يا ابري؟ برف و باراني هست يا نيست؟ هواپيما ها  در فرودگاه آنجا نشست وبرخاست دارند ياخير؟ ؛ اما به علت اينكه ديروز جناب   به اين دوست من (جناب y ) روز ولنتاين را تبريك نگفته بود  ايشان  تفلون اش را خاموش كرده وبا تمام دنيا به قول بچه ها « رابطۀ ديپلماتيك! » اش را قطع كرده است؛ حالا در اين ميان من چه گناهي دارم ؟ خداعالم غيب است :

گناه كرد دربلخ آهنگري         به (كابل) زدند گردن مِسگري!
 

نبي ساقي
15/ فبروري ، كابل