آرشیف

2015-6-2

حسام الدین یعقوبیان فیروزکوهی

رزاق فانی آن شهسوار عرصه شعر، غزل، قصیده و مثنوی !!!

رزاق فانی آن شهسوار عرصه شعر، غزل، قصیده و مثنوی !!!

ح. یعقوبیان "فیروزکوهی"
شهر فیروزکـــــــــــــوه !

رزاق فانی آن شهسوار گل واژه های دُر دری، که در غربت و آوارگی جان از کفش رفت، شعر، غزل، قصیده و مثنوی را در سرزمین غم و ماتم تنها و بیکس رها کرده و خود در آوارگی به غربت سر به کف خاک نهاد.
آری رزاق فانی، آن شهسوار گنج دری را شاعران، نویسندگان و ژورنالستان افغانستان ویژه کابل همواره به گونه ی ماندگار به یاد دارد. رزاق فانی در بین شعرا، نویسندگان و ژورنالستان افغانستانِ دیروز حرف نخست را داشتند، میگفتند و همواره در کرسیِ احترام و عزت از طرف شعرا، نویسندگان و ژورنالستان افغانستان احترام و ارج فراوان قایل بودند.
آری، از رزاق فانی به قول پرتو نادری این آثار به ما به یادگار مانده است:

1 .  دشت و آیینه و تصویر

2 .  ابر و آفتاب

3 .  شکست شب

4 .  پیامبر باران

5 .  ارمغان جوانی

در گزینه ی پیامبر باران، صدف نام یکی از غزل های "پیامبر باران" است. این غزل این گونه به زبان خنجرگونه آغاز میگردد:
همه جا دکان رنگ است، همه رنگ میفروشد
دل من به شیشه سوزد، همه سنگ میفروشد

رزاق فانی، این غزل سرای معاصر "ماتمستان" افغانستان از جایگاه بلند و از احترام همگان برخوردار بود. آری، شمار غزل های فانی در ذهن هرکدام مان به گونه ی مانگار و عزیز به یادداریم. از مجالس فانی لذت برده ایم که شیرین و قند و نباتش تا هنوز کام مان را شیرین دارد. همه جاه دکان رنگ است را رزاق فانی در سال 1358 شاید سروده باشد. درست زمانیکه نور محمد ترکی تازه به معرکه زنده یادان پیوسته بود. این شعر را اینگونه تفسیر میکنیم:
افغانستان را به دکان بی مطاعی تشبیه فرموده بود که همه رنگ میفروخت، سالها، سرخ ها، بعد از کمی عقب نشینی ها، سیاه ، سرخ و سبزه رنگ ها، در زمان حضرت مجددی سبز فروشی ها، در زمان های امیرالمومنین ملا محمد عمر آخند دکان سفید فروشی باز نموده بود. که امیدواریم از ما که چهره های ناشناخته هستیم خیلی آرزده نگردند، "سفید تو سیه" که عَلُم مان از هرگونه تعرض مصوون و قوی ترین شمشیری ترین پرچم دنیا در زمان هاش باید از طرف مردم افغانستان محسوب میشد، به هرگونه تعرض جانش را از دست میداد.
آری، به پای همه این رنگ ها دو طرفه، سه طرفه، چارطرفه بلکه هشت طرفه جان ها باخته ایم و نگذاشته ایم، رنگ مان به زمین، به زانو درآید.
زنده باد افغانستان و زنده باد رنگ پرچم مان، نداها سرزده ایم، گلوها پاره کرده ایم، متاسفانه هنوز به کسیه چیزی نداریم و به وابستگی کامل به سر میبریم.
آری، رزاق فانی در آن زمان این انتقاد قوی اش را ارایه فرمود، اما کس از او نشنید. دومین غزل فانی به قول پرتو نادری در دهه شصت خورشیدی گل کرد و تا همین حالا باهمان قوت در مجالس فرهنگی حکومت میراند:

"با هر دل که شاد شود، شاد میشوم
آباد هرکه گشت، من آباد میشوم"

                                  فانی

آری، نه تنها ما دو تن، بلکه همگان آباد میشویم.
در جای دیگر، فانی در غم و شادیِ دیگران شریک میشود و هستی خودش را گره میبافد، به درد انسان ها و جامعه اش این گونه نوا سر میدهد:

"در دام هرکه رفت، شریک غمش منم
از بند هرکه رست، من آزاد میشوم"

فانی همه محابس دنیا را فروریخته آرزوداشت، مگر در وطن خودش هر شب و هر روز محابس تازه ی اعمار مینمودند و همه مالامال از انسان های که زمانی اشرف مخلوقاتش میخوانیم و زمانی هم حلقومش را به گلوله میبندیم. آری، کره ی خاکی سرزمین باشرف و باعزت و باننگِ اشرف مخلوقات که آدم نام است.
حکومت وحدت ملی را که دامن هرگونه خشونت را از سرزمین جنگستان مان برچید واقعا خوشحال شدیم. بیخر ازینکه چند دهه جلو رزاق فانی از حکومت های وحدت ملی این گونه به زبان عالی انسانی یادنموده است:

مرحبا این نور وحدت مرحبا
سربر آر از مشرق دل های ما
در میان آدمی تفکیک نیست
در نهادش ازبک، تاجیک نیست
آن که فرق تاجیک، پشتون کند
پای بخت خویش را سوهان کند
چونکه فرزندان یک مامیم ما
یک دل، یک رنگ، یک نامیم ما "آدم"

یاد رزاق فانی در دل هرآدم که او را میشناسد یا از نزدیک در محافل به پای حرف ها، سخن ها و اشعار نیکو و اخلاق شریفش زانو زده اند، گرامی بادا.
فانی در غربت دفن گردید، در یکی از گورستان ها در ایالات متحده امریکا، به قول استاد خلیلی، ما نمیدانیم کی دوخت کفنش، کی برکند قبرش. گمانم قبر رزاق فانی را کنده خریداری کرده اند و احساس که در وطن خودمان است که جوانان آستین برمیزنند و قبر بخاطر ثواب برمیکنند و به خاکش بعد از خوانش چندین درود و نیایش میسپارند و مردمان زیادی ای وای، صد وای میگویند. گمان نبرم که در دنیای مدرنیته این چنین باشد. همه در بدل پول معامله میگردد. بلکه ثواب کندن قبر نیز هم.

باتعارفات و سپاس بی پایان
ح. یعقوبیان فیروزکوهی و غلام رسول مبین
12 جوزا 1394 هـ.ش.