آرشیف

2015-11-7

سعدالدین غوروال

رخشانه درزیرسنگباران دردیار فیروزکوه
 
رخشانه درزیر سنگ باران؛ دردیار فیروزکوه
درظلمت شب تاریک
درهیاهوی سنگباران  مردان باچهره های
عنید وعنیف    
همه سکوت کردند 
سکوت که، طلوع خورشید ازآن می شرمد
سکوت ، دربامگاه  با دبرین که صدایش
را کسی نشنید
زیرآوار  سنگ خره های که ،
درنبود طلوع خورشید
با نوای الله ، خدا یا ؛کمکم کن
صدا ء میزد
درزیرشروشرنگ ازسنگ باران ، قدوقامت
نیم بسملش درگودال خسبانده بودند
از بشریت وانسانیت میخواست .
زنده گی را
عفت وعزت را ، حیات  را برآن
هدیه کنند
صداء میزد من
« یک خواهرم ،یک دخترم ،من یک انسانم »
اما
درپیش دیده های خون آلود ش
نگاه رستان از خشونت
تجسم مینمود
همه سکوت کرده بودند
دریاها ، کوه ها ، بادشمال
همه شبیه یک شب تاریک
جلادان صحرا ئی صدایش را که  
من یک خواهرم من یک دخترم
به پرت سنگباران بستند
سنگ پاره ها رگبار به پیکرش سرازیر
میشد
 دیگربادوشمال نفش ایستیده بود.
قلب اش نمی مپید
دیگر صدای که من یک خواهرم یک دخترم
درین میان نه برادرنه پدر بود که ،
گوش اش بخراشد
با قبای خون آلود
خواب رفت یک خواب دائیمی
زیر سنگ هایکه برپیکرش پرت شده بود
دیگر صدایش نیآمد که ، یک دخترم ف یک خواهرم
غوروال – هرات