آرشیف

2023-12-14

محمد آصف فقیری

دیپلماسی فضیلت انسان!

 

تفویض قدرت حق در نطق و شناسی حق در جوهر انسانی که در دولت متجلاست حکومتداری شان حکمت باشد.

شرح مطلب:

در روز الست که گفتیم قالو بلی این اختیار دنیای ما کجا بود؟ یا در عمق اراده آزاد ما که داده شده اراده اوست و سوختن پرده های دوری همانا نفس اماره بالسوء مارا وصلش رسد. که در وصف متعالی امام اکبر مرشد منور ما محمد مصطفی صلوات علیه حق چنین گفت: تو نیستی که میگوی آن ماهستم٬ یعنی آنچه آنجناب گفته است گفتار حق است و هر عمل مبارک شان هم برای ما سعادت دو دنیا٬ که به جز غزوه بدر در مقابل عتبه بن ربیعه دیگر در هیچ غزوه آنجناب شمشیر نگرفته است. مولانا رومی بلخی در این مورد می گوید: چون بالای آن کفاری که برای جنگ هم آمده بودند رحمت بود٬ یعنی رحمت العالمین بود نه رحمت المسلمین و یا رحمت برای اعراب از اینجاست در منابع گسترش اسلام در جهان مشهودست که عرفان و عشق فتح بیشتر از شمشیر کرده٬ البته آنجناب دیپلماسی یعنی نامه ها برای بعثت نه چون حکومت های اسلامی امروز فقط برای بعثت و یا رساندن رسالت خویش به بسیاری از کشورها فرستاد٬ و به آنعده از بی خبران هم باید گفت: که دیپلماسی در روابط بین الملل از ۱۶۴۸ شروع شد در زمان های خلفای راشدین٬ روابط بین المللی چنان بود که اگر فتح نمی کردی فتح می شدی مثل بازی فوتبال اگر گول نزنی حتماً میخوری و سرحدات معین در متابعت حقوق بین الملل به گونه امروزی نبود. که بیدون شک اهداف متعالی خلفای راشدین هم رساندن پیام اسلام بود. مثلاً افغانستان در زمان خلیفه سوم که بسیار به سختی فتح شد٬ که زبان عربی و یکجا شدن در جمع کشورهای عربی را نپذیرفت٬ پس بطور آفتابی برای ما عریان شد که غزوات در زمان های خیرالقرون در مقابل قدرت های وقت٬ فقط به اهداف ایمان و پیام اسلام بوده٬ و رساندن پیام اسلام امروز٬ در بستر اینترنت و دهکده جهانی بیدون شمشیر بطور قطعی دست یافتنی است. و حرف که باید بگویم: ارزش های جهاد برای اردو و پلیس درون کشوری در برابر دفاعی ارزش های دینی و کشوری عالی می باشد٬ اما اسلام سیاسی و تاسیس دولت های اسلامی هراس افکنی در نهضت ها٬ که آخر الامر کار استخبارات های جهانی است که در مقابل رقبای شان استفاده می کنند٬ هوشیار شویم و کشور دولت با عزت و با حیثیت امروزی را از مبانی اسلام و جمهوریت تاسیس کنیم.

موحد وحدت!

هر تار مو صد زبان، هر زبان بیان او

آتش و آب و خاک، کی شود پردهِ هو

جانی پرتو افکن، که کرده جمله من

شوق دیدن می برد، منرا در فراسو

چو همخوی ذات، دریا شدن و آباد

کاندر صیقل دادنش٬ محو تماشا شو

رونق فنا جانش، یا سیر بقا نحوش

میرود و می شود، منرا هموجود جو

دو نشد یک دم٬ در حیات تک نفسم

کز وحدتش ریشه٬ در اثبات همه خو

ای فقیری نایل، زجوهرِ جان به او شامل

او خود بیند در آینه٬زمنش منع خود شو

 

محمدآصف فقیری