آرشیف

2015-8-7

Shahla Latifi

دو سروده

شب که می شود
و پنجره رنگ گیسوانم را به خود می گیرد 
نوای هستی فقط میان بته های خموش در گلوی جیرجیرک ها می رقصد
تن شب پره ها خفته در بالین سبزه های زیر پنجره
و من نشسته روی صندلی کنار پنجره
به تو می اندیشم

به مهارت الفاظ عاشقانه ات 
درگیر کردن قلبم در آغوش دستانت
به صدایت, صاف و ملایم
به خنده هایت, هیجان انگیز
به وعده هایت، آغشته با بوی بهشت
و به قلبت آگنده از عشق 
فقط می اندیشم

و آرزو می کنم که ای کاش زمان 
در آغوش ساعات جان می سپرد 
در آن لحظاتی که من با تو 
می خندیدم

(شهلا لطیفی)
08-03-2015
~~~~~~~~

خسته ام از شراره های نفاق
در پشت دیوار اغیار
از حس بیگانگی در حضور یار 
از تپشم در دستان امید
و از پرواز بلندم در آستان زمان

و دلم می خواهد در پیله ی بیخودی آرام بگیرم
و حس ترا 
در میان تاریکی های پیله با خاطراتت یکجا 
محو کنم
چون فقط رسم کهنه ای در اواق پارینه جهان
که دیگر رنگ رخ باخته است
و اعتبار

شهلا لطیفی 
08-04-2015