آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

دوبــــیتی‏های پرسوز

 

در تاریخ کشور ما دوبیتی زیباترین و مناسب‏ترین قالب برای ابراز سوز و درد عشق، صداقت و پاکی عاشقان صاف‏دل است. در این قالب آنچه در اعماق سینه نهان و در ژرفنای دل پیچان است، فرصت رهایی وگشایش می‏یابد. در این زمستان غمناک و خشم‏آلود که در میهن به جای بارش مهر، صفا و آرامش- تگرگ یأس و باران گلوله، فساد، کینه و تعصب می‏بارد، چه به جاست که با سرایش دوبیتی‏های راستین و پرسوز فصل نوی در پیوند دل‏های پاک بگشاییم و گلاب مهر، محبت و صفا برافشانیم. من هم با این نیت نیک این دوبیتی‏ها را به طور فی‏البدیهه سرودم؛ می‏بخشید اگر کم و کاستی در آن یافتید.

 

تو را سرمایۀ جان می‏توان گفت
شکوه عقل و ایمان می‏توان گفت
اسـاس زنـدگانی گــشـت کامـل 
تو را الگوی انسان می‏توان گفت
*****

تـوهی زیـب کتـاب خاطـرم
کلـیـد تــازۀ راه نـجـــاتـــم
نگردد شعلۀ عشق تو خاموش
توهی درقلب وجان وحرکاتم
*******

دل بی‏عشق تو سنگ است، سنگ است
سر بی مهر تو منگ است، منگ است
نـگـیـرم تـا و صـالـت را در آغــوش
درون سینه ام جنگ است، جنگ است
******

نگیرم بی تو من یک لحظه آرام
نخواهم بی تو عمر بی سرانجام
تو باشی آروزیم در دو عـالـم
نگیرم از کسی جز از لبت کام
*****

دلم از درد و غم خون است جانا
دوچشمم موج جیحون است جانا
به جز وصل تـو دل آرام نگـیرد
به سینه قلب مجنون است جانا
*****

تـوهی مـاه شـبان تیره دل
و یا خورشید فصل خیرۀ دل
لـبانـت چـشـمۀ آب حیاتـم
تـو بنویسی کتاب سیرۀ دل
*****

خـدا دل را بـرایت آفـریده
به چـشمان سیاهت آفریده
توخواهی قهرکن یا رحم بردل
فـقـط بهـر ثنایـت آفـریده
*****

توهی ازمن ومن هم از برایت
مده بیگانه را ره در سرایت
بنای عـشق را از نو بسازیم
توهی لیلا و من مجنون راهت
*****

تو را الگوی خوبان می‏توان گفت
طبیب قلب بـریـان می‏توان گفت
نـدارم تاب هـجـران تـو را بیش
تو را در پیکرم جان می‏توان گفت
*****

تو را جانان جانان آفریدند
ضیای چشم گریان آفریدند
چو خورشید دل دیوانۀ من
و یـا مـاه خراسان آفریدند
*****

نسوزد دل اگر در عشق دل نیست
دل بی‏عشق جزاز سنگ وگل نیست
بـر آیـد شعله از خـاکـستـر عـشق
پلوش عشق تو جانا خجل نیست
*****

بتی من اضطراب وشرم دارد
کـمی دلـهـره و آزرم دارد
دلش پاکیزه تر از برف باشد
زمسـتانش بـهـار گـرم دارد
******

محبـت جاودان جاودان است
سکوتش سوزفریاد زمان است
میـان بـاغ دل آتـش بـکاریـم
که بارش لایق نسل جوان است
*****

درون سـینه ام آتشـفشان است
چو راز عشق جانانم نهان است
نگویـم با کسـی این داسـتان را
که درد عشق درد جاودان است
*****

نگاهت قصۀ دل می‏سـراید
لبانت شعر محفل می‏سراید
نفس‏های تو رامن می‏کنم حس
به جانم نور منزل می‏سـراید
*****

توهی درلابلای جسم وجانم
از این پیچیدگی‏ها در فغانم
گـذشـتـم از گـذرگاه تحـیـر
چو روح بیکران آسـمانم
*****

نگنجد در سخن عشق من و تو
به سوزاند دهن عشق من و تو
رضا و رغبـتی نـبـود در کار
فرا شد از زمن عشق من و تو
******

توهی در التجاء و التماسـم
نمی‏داند دگر عقل و حواسم
فقط وصل تو را خواهم ازدل
که من فانی الطاف و نیازم

24/2/2014